اخیراً نوشته ی انتباهی استاد آصف (آهنگ) تحت عنوان " سردار محمد نعیم خان مستبد بی کفایت " را در سایت "کابل نات" خواندم . البته آنچه استاد خلیل الله خلیلی طی نگارش خاطراتش تذکر داده و حقایقی را که جناب ( آهنگ ) نوشته اند، تنها گوشه ی بسیار کوچکی از انبوه کارنامه های استبداد سردار مذکور میباشد که غالباً تا کنون گفته و نگاشته نشده اند . به امید آنکه مرور زمان ، مجموع حقایق تلخ و شیرین سرزمین استبداد زده ی افغانستان را برملا سازد، اینک ، گوشه ی کوچک دیگری از کارنامه ی سردار نعیم خان را غرض آگاهی هم میهنان عزیزم در اینجا درج مینمایم:
من که چند سالی کارمند وزارت امور خارجه بودم، همکاری بنام ( عبدالفتاح خان) داشتم که از لیسه عالی حبیبیه فارغ شده و زبان انگلیسی را درحد خوانش و نگارش میدانست و بیشتر از بیست سال را در چهار چوب وزارت امور خارجه سپری نموده بو د و اما، تعلقی به خاندان حاکم ، سرداران و سر دار زاده گان نداشت. این نکته را نیز بایستی قبلاً متذکر شوم که در وزارت امورخارجه ی افغانستان ( قبل از کودتای ثور)، عده یی از فرزندان زحمتکش میهن مشغول بکار بودند که مانند (عبدالفتاح خان)، نه خود شان سرور و سردار بودند و نه ارتباط خونی و خانواده گی با مقامات بالایی و سرداران صلاحیتدار داشتند؛ بلکه صرفاً به لحاظ نیاز وضرورت ِ وزارت و پیشبرد امورشاق ِاداری و خدماتی وهمچنان، بدون برخورداری از امتیازات خاص ِ آن وزارت پذیرفته شده بودند.
یکی از روز ها ( عبدالفتاح خان) چنین حکایت کرد : " درسالهاییکه سردار محمد داوود بحیث صدراعظم افغانستان و برادرش سردار محمد نعیم بحیث وزیر امورخارجه کار میکردند، ازدفتر مدیریت مامورین اطلاع رسید که وزیر امورخارجه میخواهد به زودی ازمامورین وزارت امتحان زبان انگلیسی بگیرد. درروز موعود، با تعداد دیگری از مامورین به اتاق انتظاروزیر رفتیم و سردارنعیم خان هر یک را بگونه ی جداگانه به داخل دفترخویش میخواست و در واقع، سعی میکرد با دیداراز نزدیک و طرح سوال و جواب، بداند که کی کیست؟ و متعلق به کدام قوم و خانواده است و چرا و چسان پایش به این وزارت باز شده است ؟ "
وی افزود : " وقتی نوبت به من رسید و بداخل دفتر سردار رفته و سلام کردم، اولاً، با نگاه خاصی سراپایم را ور انداز کرد وبعداً به اشاره ی دست به من دستور داد تا عقب میز و درکنارراستش بایستم. یکی از آثار شکسپیر به زبان انگلیسی روی میز کارش قرار داشت و یکی ازصفحا ت آنرا گشاده نگهداشته بود. با انگشت سبابه اش به آن صفحه اشاره نمود تا آنرا بلند بخوانم، چون حس شنوایی ضعیفی داشت. هنوزصفحه ی کتاب را کاملاً تمام نکرده بودم که گفت : " بس است ، بیا جلو میز! " . سردار، یکبار دیگر با دقت به صورتم نگاه کرده پرسید : " نامت چیست ؟" ، گفتم : عبدالفتاح. پرسید : " پدرت کیست و چی کارمیکند؟ " ، جواب دادم : دکانداراست. باز سوال کرد: " از کدام خانواده هستی ؟ "، با یکنوع تعلل و تذبذب گفتم: ازیک خانواده ی کابلی هستم . پرسید : " چرا بجای وزارتخانه های دیگر، به این وزارت آمدی؟ " ، بدون تأمل گفتم : حق خود دانستم. این پاسخ من، چنان او را تکان
داد که دو، سه مرتبه و با تأکید و تکرار خطاب بمن گفت : " حق ات است ، هه ؟!" ، " حق ات است. . .!!" من که فهمیده بودم حرف بی تأمل من چون تیربه مغز سر دار اصابت نموده است ، با یکنوع احساس ندامت و دلهره بجای خود میخکوب ماندم. سردار، لحظات درازی درحالیکه جبینش را با دو انگشت میفشرد، سکوت عمیق و تأثر باری اختیارنمود و عاقبت، دربرابر اسم من که درج لیست طولانی به روی میزش بود، چیزی نشانی کرد و دستور داد تا خارج شوم. "
عبدالفتاح خان علاوه نمود که : " یک و دو هفته از این ماجرا سپری شده بود که اطلاع دادند صدراعظم صاحب میخواهد کسانی را که در امتحان زبان انگلیسی ناکام مانده اند، ملاقات کند که اسم من نیز در ردیف " ناکامان" شامل بود. وقتی ما خیل ناکامان به کاخ صدارت رفته و به دفتر صدراعظم داخل شدیم، وی (سردار محمد داوود) با یک پیشآمد نسبتاً مهربانانه و حرفهای تسلی دهنده خطاب به ما گفت : " آنچه وزیر صاحب امورخارجه تصمیم گرفته، بخیرشما و به خیر مملکت است . مایوس نباشید، حال که لیست نام های شما را بمن فرستاده اند، هرکدام شما به استثنأ وزارت خارجه، بهر وزارتخانه ی دیگر که مایل باشید، فوراً فرستاده و مقرر میشوید. همان بود که جناب صدراعظم مرا به وزارت فواید عامه ی آنزمان فرستاد. هنوز مدت درازی را در ماموریت جدید خویش سپری نکرده بودم که مکتوب رسمی از وزارت امور خارجه مواصلت نمود که بوسیله ی آن، مرا مجدداً خواسته بودند. این خواستن مجدد،
البته نه از روی دلسوزی ویا ندامت ، بلکه به این دلیل بود که نازدانه های " خودی" سردارنعیم خان نتوانسته بودند کارشاق را که من انجام میدادم، انجام دهند. بنابران، مجبور شده بودند مرا از وزارت فواید عامه دو باره به وزارت امور خارجه بخواهند..."
این بود یکی از خاطره های من که خواستم بدین وسیله به مطالعه ی هموطنان گرامی خویش برسانم و بخصوص جوانهای ما بدانند که در گذشته ها در کشور عزیز ما چه گذشته است ؟
(پایان)
|