یادداشت مترجم:
می پندارم که در ترجمه های گذشته که از روزنامه نیویورک تایمز داشته ام به قدر کافی در مورد این روزنامه معلومات داده ام. بنابرین از حرف بیشتر در مورد این روزنامه که بنده از آن مقاله های متعدد تا به حال برای کابل ناتهه کرده است می گذرم. این ترجمه از بخشی از این روزنامه که به نام "خاطرات جنگ" یاد می شود صورت گرفته است. این قسمت از روزنامه برای امریکایی های که در افغانستان یا به خاطر وظیفه نظامی یا خبرنگاری به سر می برند و از نزدیک با جنگ و تباهی سر و کار دارند فرصتی می دهد تا خاطرات روزمره خود را بنویسند. من لینک این صفحه را در اینجا می
گذارم تا خوانندگان این سطور به متن اصلی انگلیسی آن هم دسترسی داشته باشند. در ضمن گفته شود که من عکس ها را از متن گرفته ام و برای سهولت خوانندگان درینجا گذاشته ام تا اگر احیاناً به لینک اصلی نرفتند، این عکس ها را که کمی از اندازه اصلی کوچکتر هم شده اند مشاهده کنند. البته، بدون دیدن عکسها، نوشته هم چندان قابل فهم نخواهد بود.
حامد علی پور
دهم ماه می، 2012، هفت صبح
از افغانستان برایتان سلام می فرستم!
متیوو روزنبرگ
اگر بتوانید ترس منفجر شدن توسط بمب تا هراس اختطاف شدن را برای مدتی فراموش کنید، یا به عباره دیگر خود را بقبولانید که افغانستان در چنگال یک جنگ وحشتناک و ظاهراً پایان ناپذیر دست و پا نمی زند، خواهید دید که این کشور محل های سیاحتی نهایت زیبا دارد.
یادگارهای از امپراطور های که در مسیر تاریخ به این سرزمین آمده بودند درین جا وجود دارد. مثلاً، قلعه نظامی اسکندر کبیر در شهر هرات که گفته می شود در حوالی سال 330 قبل از میلاد آباد شده است. در گوشه های دیگر کشور منظره های نهایت زیبای طبیعت را می شود دید که فقط در یک کشور دور افتاده مانند افغانستان آنرا می شود یافت، نقاطی نزدیک به غرب کوه هیمالیا و از جمله دریاچه زلال و آبی بند امیر که اولین پارک ملی کشور شناخته می شود.
هیپی ها در اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد میلادی افغانستان را سخت دوست داشتند. یکی از بنیادگزاران شبکه MTV، تام فرسیتون بعد ازینکه چندین سال را در افغانستان سپری کرد دنیای هیپی گری را رها نمود و به دنیای تلویزیون و تجارت آمد و دریشی به تن کرد.
ولی زمان هیپی ها گذشته است است. امروزه، حتی حرف آمدن توریست را هم نباید زد. خطر گلوله خوردن، اختطاف شدن یا منفجر شدن هراسی نیست که آدمها بتوانند آنرا از یاد ببرند.
اما یک چیز که هیچگاه در هنگام سیاحت و جهانبینی تفاوت نکرده است، فرستادن پستکارت است.
شما طبعاً می توانید که پستکارت از محل های توریستی افغانستان پیدا کنید و به وطن خود بفرستید. ولی برای خارجیانی که در افغانستان زندگی می کنند، پستکارتی که اوضاع افغانستان را به درستی ترسیم کند "سلام از سرزمین مرداب" خواهد بود تا "سلام از سرزمین آفتابی قندهار". به هرحال، به این پستکارت ها توجه کنید:
پستکارت اول: به نظر من این عکس به آدم این احساس را می دهد که این سرزمین ناخوشترین مکان روی زمین است. این مرد تمام تصورات کلیشهٔ که غربی ها از افغانستان دارند، در خود دارد: عبوس، محافظه کار، محلی که برای خارجیان هیچگاه خوش آمدید نمی گوید.
این پستکارت را از یک دکان کتابفروشی از کابل خریدم و نمی دانستم که در آن چه رمز و راز و کنایه ها نهفته است. مردی که در این عکس می بینید سید جمال الدین است که در قرن نزده یکی از سیاسیون و متفکرین اسلامی به شمار می آمد و معتقد بود که غرب برای اسلام یک خطر است. او به هیچوجه دوست نداشت خارجیان در افغانستان بیایند. جالب این است که این مرد خودش قسمت بیشتر عمر خود را در غربت به سر برد.
به آسانی می توان دید که زندگی و افکار سیاسی سید جمال الدین مقدمهٔ بود برای روابط سرد و بیعلاقه که امروز میان افغانستان و غرب وجود دارد. او در آثار خود به پان-اسلامیزم تکیه داشت که بر اساس آن استعمار غرب از افغانستان و آسیای میانه برچیده شود. ولی در مورد او همچنان گفته شده است که مامور استخبارات انگلیس هم بوده است. ناگفته نماند که در افغانستان امروزه هم این گونه کردار متضاد چندان غیرواقعی نیست و بارها رخ می دهد.
پستکارت دوم: این کارت از یک مغازه قوای نظامی آلمانی در میدان هوایی قندهار که یکی از بزرگترین مراکز قوای متحده در افغانستان است بدست آمده است. باریک بینی های مذاح جرمن ها را خود مشاهده کنید!
پستکارت سوم: این یکی هم از مغازه نظامی آلمان ها در قندهار بدست آمده است. به سختی آدم می فهمد که آیا این پستکارت خنده آور است یاخیر. خدا کند که منظور شان شوخی و مذاح بوده باشد. در غیر آن، این بازی با کلمات چندان خنده آور نیست، است؟ (Apocalypse Now نام فلمی است که در مورد جنگ ویتنام ساخته شده بود و این پستکارت به جای لغت
Apocalypse لغت Afghanistan را گذاشته است. بسیاریها افغانستان را ویتنام دوم امریکا خوانده اند. مترجم)
پستکارت چهارم: رئیس جمهور جورج بوش و رئیس جمهور کرزی را در زمانی که روابط هردو کشور به مراتب دوستانه تر بود نشان می دهد. شما آخرین باری که آقای کرزی را با لب خندان در ملاقات با یک رهبر امریکایی دیده اید به خاطر می آورید؟
طبعاً وقتی محافظت شما به عهده پلیس مخفی امریکا و قوای نظامی امریکا باشد و خود شما در محوطه نهایت محفوظ ارگ ریاست جمهوری باشید، جایی که به جز عدهٔ محدود هیچکس حق آمدن را در آن ندارد، این گردش دوستانه کار آسانی است.
پستکارت پنجم: یکی از دو بت های بزرگ بودا در بامیان، ولایتی که در مرکز افغانستان قرار گرفته است، نشان می دهد. طالبان این مجسمه ها را مظهر بت پرستی و کفر و توهین به اسلام می خواندند و آنرا رادر سال 2001 از بین بردند. این عکس قبل از آن تاریخ گرفته شده است.
بامیان بیشتر از هر نقطه دیگر افغانستان به یک محل برای تعطیلات می ماند. حتی بعد از انهدام مجسمه ها بامیان یکی از معدود شهر های در افغانستان است که هنوز هم در آنجا سیاحان به گشت و گذار می پردازند. بامیان برای غربی ها محلی نسبتاً محفوظ است و مهمانخانه های دارد که خارجیانی که در کابل به سر می برند آخر های هفتهٔ خود را در آنجا سپری می کنند.
در ماه مارچ بامیان حتی یک تورنمنت اسکی داشت. امیدوارم روزی از افغانستان پستکارتی بگیریم که در آن نوشته شده باشد: اسکی در افغانستان
|