کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
گفتگوی گلنور بهمن با مجیب مهرداد
 
 
 

 

مجیب مهرداد در سال یک‌هزار و سه‌صد و شصت ‌و چهار خورشیدی در شهرستان درواز ولایت بدخشان به جهان آمد. دوره‌های دبستان و دبیرستان را در درواز و کابل به پایان رساند و در سال یک ‌هزار و سه ‌صد و هشتاد و شش خورشیدی از دانشکدۀ زبان و ادبیات دانشگاه کابل گواهی‌نامۀ فراغت گرفت. از مهرداد تا کنون مجموعه‌های شعری «گلادیاتورها هنوز هم می‌میرند» و «ماهیان از رگ‌های ‌ما گریخته‌اند» به لباس چاپ آراسته شده‌اند و کتاب‌های «بررسی شعر معاصر تاجیکستان» (مجموعه مقالات) و «مخاتب» (مجموعهٔ شعر) او به زودی منتشر خواهند شد. از قلم مجیب مهرداد، مقالات تحلیلی، بررسی‌های ادبی و نقد شعر و داستان و برگردان‌هایی از شعر جهان در رسانه‌های درونی و بیرونی به چاپ رسیده‌اند. مجیب مهرداد سرایش شعر را با دوبیتی و غزل آغاز کرد. مجموعۀ «گلادیاتورها هنوز هم می‌میرند» بیش‌تر انباشته از غزل و دو بیتی‌است و در قدم بعدی سپید. در کتاب «ماهیان از رگ‍‌های ‌ما گریخته‌اند» شاعر پیوندش را با غزل و سایر قالب‌های کلاسیک یکسره قطع کرد و اما مجموعۀ شعری «مخاتب» که نسخۀ آمادۀ چاپ آن را خوانده‌ام، به تمامی در بر دارندۀ شعرهای بی‌وزن می‌باشد. مهرداد از زمرۀ شاعران جوانی‌است که با دگرگونی‌ها و نوآوری‌های شعر جهان و پارسی آشنایی و پیوندِ پیوسته دارد.
من با توجه به دو ویژگی مجیب مهرداد علاقه گرفتم تا با وی این گفتگو را داشته باشم:

ـ آگاهی‌های مهرداد از شعر پارین و شعر امروز پارسی؛
ـ خطرآزمایی‌های جسورانه و آگاهانۀ او در قلمرو زبان با نگاه و اندیشۀ شاعرانه.

پرسش: شماری از شاعران جوان که در قالب‌های پارینه می‌سرایند، شعرهای سپید شما را تحت تأثیر برگردان‌هایی که در ایران شده است می‌پندارند و بر این باورند که سروده‌های‌تان با پیشینه و پیرنگ سنتی شعر افغانستان پیوندی ندارد، شما با این دیدگاه‌ها موافق هستید و یا مخالف؟

پاسخ: من واقعاً با این حرفِ تأثیر از ترجمه موافق نیستم. فکر می‌کنم این یک‌نوع تقلیل دادن کار من است با یک افادۀ مبهم. این مسأله باید درست افاده شود، یعنی باید این‌گونه عنوان شود که من از ترجمۀ شعر جهان و خاصتاً شعر فلان شاعران در مجموعۀ «ماهیان از رگ‌های ما گریخته‌اند» در سطحی متأثر بوده‌ام و چون دوستان، این شاعران را کمتر خوانده‌اند کُلاً برچسب ترجمه‌زدگی را بر مجموعۀ من که در سطحِ خودش، محصولِ خوانش هرچند پراکنده و ناکافی من از شعر جهان است، می‌زنند که نارواست. ثانیاً در کنار ترجمه‌های فارسی‌یی که در ایران از این شاعران شده است، من از طریق زبان انگلیسی بسیاری این شاعران را خوانده‌ام، چون ترجمه، حتماً شعر یک شاعر است و فی‌نفسه حامل هیچ معنایی نیست. مشکل ارتباط جامعۀ ادبی افغانستان با کتاب «ماهیان از رگ‌های ما گریخته‌اند» مشکل زیبایی‌شناسانه است و با ترجمه که نمی‌دانم منظور دوستان از یدک‌کشیدن آن و به خصوص در مورد آن کتاب من چیست، هیچ ربطی ندارد، یعنی شعری که تحت تأثیر خوانش سورریالیسم شاعران نهضت مقاومت فرانسه یا پیش از آن بودلر، به وجود آمده است یا با رموز کارکرد رنگ‌ها و آمیختن فضاهای عینی و ذهنی در شعر از طریق خوانش مستمر لورکا آشنا شده است، این دوستان بیگانه‌اند. تفاوتی‌که من با سایر دوستان هم‌نسلم داشتم در دو چیز بود. من اولاً بیش از بسیاری‌ها شعر می‌خواندم، یعنی هرچه که شعر خارجی در بازار کابل بود می‌خریدم و دقیق و عمیق می‌خواندم. مثلاً هر هفته می‌رفتم کتاب‌خانۀ عرفان و تازه‌ترین کتاب‌های ترجمه‌یی را که از ایران می‌آوردند می‌خریدم و همیشه درخواست می‌کردم از ایشان که مثلاً از الیوت و سن‌ ژون پرنس و مایاکوفسکی کتاب بیاورند که هرگز این امیدم برآورده نمی‌شد، مگر برحسب تصادف اگر کتابی از شاعران غیرفارسی‌زبان می‌آوردند، چون در آغاز این دهه تب و تاب غزل‌سرایی بالا بود و کتاب‌هایی هم که وارد می‌شدند طبعاً بیشتر از غزل‌سرایان بودند، یعنی کتاب‌های غزل بودند. تا این که در انترنت منظومۀ بلند سرزمین ویران الیوت را یافتم و خواندم یا ابر شلوارپوش مایاکوفسکی را یا سوارکار مفرغین پوشکین را، پیش از آن این‌جا و آن‌جا تک شعرهای این شاعران را می‌خواندم. من می‌خواهم یک‌چیز را با صراحت بگویم که در افغانستان شاعران ما هنوز لورکا راهضم نکرده‌اند، از الیوت و پاوند و سن ‌ژون پرنس چیزی دستگیرشان نمی‌شود که بدا به حال چنین جامعۀ ادبی، یعنی من تا هنوز از هیچ شاعر افغانستان نشنیده‌ام که به من گفته باشد که مثلاً «مرثیه‌یی برای اگناسیو سانچیز» لورکا را خوانده‌ای؟ یا فلان تکه در منظومۀ سنگ آفتاب را دیده‌ای؟ خلاصه هرچه که خوانده‌اند از شاملو و فروغ است و در قدم سوم سهراب و مشیری و آن هم ناقص و ذوقی، حتا مثل نسل دهۀ پنجاه و شصت هیچ‌کس اخوان را نمی‌خواند. من واقعاً تعجب می‌کنم که چرا در مورد شعر معاصر فارسی هنوز در افغانستان هیچ بحثی نیست، یعنی روی تکنیک‌های شعر یدالله رویایی و حجم‌سرایی یا زیبایی‌شناسی اخوان یا سمبولیسم فروغ و شاملو و از این حرف و حدیث‌ها که حالا در ایران بدیهیات‌اند. در افغانستان یک مغالطه مرسوم شده است و آن این که فکر می‌شود که هرکه شاعر است نباید مثلاً تاریخ یا فلسفه و روان‌شناسی بخواند یا اگر غزل سراست نباید سپید بخواند یا اگر هایکوسراست نباید غزل و سپید بخواند. این مسأله در جامعه‌یی که با زیبایی‌شناسی غزل مدرن فارسی که لحن ساده و گفتاری دارد خو کرده است، طبیعی است و برای من این مسأله یک امر شگفت نبود، یعنی از غزل‌سرا و آن هم افغانستانی چنین توقعی را باید حتماً داشت؛ البته به استثنای چهره‌هایی که واقعاً هم غزل خوب می‌سرایند و هم دانش اندوخته‌اند. من آن سکوت در برابر کتابم را و آن پچپچه‌های از سر ناخوشنودی از این تیپ شعرها را با سکوت پاسخ می‌دادم. از سوی دیگر واقعاً هرگز نتوانسته‌ام از سنت شعری افغانستان تأثیر بپذیرم، چون اولاً به هیچ سنتی سر برگشتن ندارم و ثانیاً در افغانستان شاعران پیشنهاد دهنده یا کم بوده‌اند یا هرگز نبوده‌اند و صادقانه شعر افغانستان را در مقایسه با شعر همگن آن در ایران شعر متوسط می‌دانم و مرادم هم از خواندن این شعر به عنوان یک شاگرد ادبیات تنها اشراف بر شعر معاصر فارسی در افغانستان است نه چیز دیگر، این در حالی است که شعر نیما و اخوان و شاملو و فروغ و رویایی و احمد رضا احمدی و بیژن الاهی و اسماعیل نوری علا و نادرپور و نام‌های فراوان دیگر را باربار می‌خوانم و هربار برایم دلپذیرتر از پیش‌اند.

پرسش: در گسترۀ غزل و شعر سپید که شمار زیادی از شاعران جوان، قلم و قدم می‌زنند، کدام سیماهای جوان را دارای آیندۀ روشن و پُربرکت می‌بینید؟

پاسخ: حالا ما در آغاز دهۀ نوَد قرار داریم. در آغاز واقعاً استعدادهای درخشانی در قالب‌های به خصوص کلاسیک ظهور کردند که در نیمه‌های دههٔ هشتاد برخی‌ها به دلیل همان آسان‌گیری‌هایی که فرهنگ رایج شاعران افغانستان است در جا زدند، ولی بسیاری‌های دیگر ادامه یافتند. در آخر دههٔ هشتاد من به یک نتیجه رسیدم که با تلاش می‌توان به شعر خوب دست یافت. این را هم در شعر خودم و هم در سیر شعر شاعرانی که اصلاً به آیندۀ شعرشان امیدوار نبودم مثل سهراب سیرت، زبیر هجران و کاوه جبران دریافتم که در اثر ممارست و پی‌گیری جدی‌شان حالا به چهره‌های درخشان غزل جوان ما مبدل شده‌اند، این در حالی است ک مثلاً ابراهیم امینی بیشتر و در قدم دوم حسن آذرمهر از همان آغاز با غزل‌های‌شان ما را شگفت‌زده کرده بودند، ولی امینی که مستعدترین غزل‌سرای نسل ما بود، هرچند هنوز در همان فضای قبلی‌اش حرکت می‌کند، ولی از کارهایش هم‌همچنان لذت می‌برم، همچنان است روح‌الامین امینی که دچار این فضازدگی شده است و آذرمهر کاملاً کنار کشیده است، برعکس چهره‌های دیگری چون صدا سلطانی، عنایت شهیر و فرنگیس سوگند، به میدان آمده‌اند و کارهای ارزنده‌یی ارایه کرده‌اند و نبی سلطانی هم در آغاز شعرهای خوبی می‌گفت ولی حالا از او هم کار متفاوت از کارهای گذشته‌اش نخوانده‌ام. برعکس نورالعین چهرۀ دیگری بود که غزل‌هایش را حالا همۀ ما دوست داریم و می‌خوانیم و هم‌چنان در این اواخر کارهای روح الله بهرامیان نیز خواندنی شده‌اند. در قالب سپید که در این دهه کمتر مورد توجه بود به آیندۀ شاعرانی چون وحید بکتاش، نجیب آگاه، امان پویامک، یاسین نگاه، جواد خسرو، مهدی سرباز، حکیم علی‌پور، هادی هزاره، صدا سلطانی، هدیه ارمغان، خجسته الهام و کریمه شبرنگ، سخت امیدوارم و در هرات کارهای فریبا حیدری و احمد موسوی را می‌خوانم و می‌پسندم. در شعر کوتاه با وجود آن که رفعت حسینی در دهۀ شصت تجربه‌هایی را چاپ کرده بود، اما من وحید بکتاش را با آن برخوردهای بی‌پروایش با زبان و نگاه شاعرانه‌یی که در افغانستان کاملاً بی‌سابقه بود و با کتاب «چپ‌کوچه»اش آغازگر کوتاه‌سرایی به معنای حرفه‌یی کلمه می‌دانم، چون این کتاب نخستین کتابی است که در قالب شعر کوتاه (به مغنایی که من می‌دانم) چاپ شده است. بعدتر یاسین نگاه و محمود جعفری نیز در این قالب تجربه‌های‌شان را چاپ کردند. اما در هایکو متین آذریون تجربه‌هایی داشت که بیش از دیگران با معیارهای هایکو نزدیکی داشتند. در این اواخر کارهای این شاعران در حال به سامان شدن است و شخصاً مرا به ظهور چند چهرۀ جدی و در سطح زبان فارسی از میان این شاعران در دهۀ نود باورمند کرده است، ولی حالا زود است که قضاوت کنیم، باید دید که از این میان که همه استعدادهای بالقوۀ شعر امروز افغانستان‌اند کدام‌ها می‌مانند و کدام‌ها به دلایل زیاد و از جمله آسان‌گیری و قناعت مرسوم در افغانستان، در جا می‌زنند و در حد متوسط ـ که امیدوارم سرنوشت محتوم شعر فارسی افغانستان نباشد ـ باقی می‌مانند. این دوستان باید کارنامۀ شاعران بزرگ معاصر فارسی را جدی بخوانند و در جهت تقویۀ فرهنگ شاعرانه و دانش‌شان در عرصه‌های غیر از شعر تلاش کنند که بدون آن دانش و تقویۀ آن فرهنگِ شاعرانه نمی‌توان به شعر جدی دست یافت.

پرسش: شماری از سخن‌سنجان زمانۀ ما، غزل را به دو دسته (سنتی و مدرن) بخش‌بندی می‌کنند، آیا غزل، با وجود داشتن زبان، نگاه و پیام نوین، می‌تواند قالبی برای بیان اندیشه‌ها و تخیلات درخور زمانۀ ما باشد؟

پاسخ: من از خواندن یک غزل خوب، همان لذتی را می‌برم که هر شاعر غزل‌سرا یا غزل‌پسند می‌برد، ولی نمی‌دانم چرا هرگاه تکه‌یی شعر غیرمنظوم را که می‌خوانم ناگهان همان گفتۀ معروف شاملو به یادم می‌آید که غزل شعر زمان ما نیست. این به معنای تقلیل دادن ارزش غزل نیست، بل‌که بیان یک دریافت فردی است از ظرفیت‌های شعر بی‌وزن و محدودیت‌های غزل و قالب‌های کلاسیک. من زمانی که صنف اول دانشکدۀ ادبیات بودم، عاشق شعرهای فروغ در مجموعه‌های دیوار، اسیر و عصیان بودم و هرگز تولد دیگر یا ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را نمی‌خواندم، ولی بعد و به موازات آشنایی‌ام با شعر و پس از چندی که شعرهای تولد دیگر را خواندم تا اکنون هرگز به آن شعرهای اولیۀ فروغ برنگشته‌ام، این در حالی است که مثلاً شعر آیه‌های زمینی یا ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد او را همیشه می‌خوانم و هرگز خسته نمی‌شوم. می‌خواهم در مورد شعر افغانستان مثالی بزنم: مثلاً من از شعرهای سپید سمیع حامد بیشتر از غزل‌هایش خوشم می‌آید، بیش از غزل‌های شریف سعیدی از سپیدها و به خصوص برخی نیمایی‌های جدیدش خوشم می‌آید، به همین گونه است در شعرهای خالده فروغ، محبوبه ابراهیمی و سید ضیا قاسمی که همه غزل‌سرایان توانا و شناخته‌شده‌یی هم هستند. فکر می‌کنم فشارهایی که از کناره‌ها توسط قافیه و ردیف و از درون توسط جبر تساوی عرضی مصراع بر این قالب وارد می‌شود ظرفیت‌های زیادی را از شعر می‌گیرد، از سوی دیگر شاعر غزل‌سرای امروز نه دانش مولانا و سنایی و سعدی را دارد و نه هم فراغت‌های حافظ را، زندگی امروز زندگی دشوار است و زمان هم بسیار کم در اختیار شاعران است. نمی‌دانم چرا به هیچ‌وجه نتوانستم میراث شاعرانۀ سیمین بهبهانی به عنوان یک غزل‌سرای بزرگ و مبتکر معاصر را با میراث فروغ جوان‌مرگ قابل مقایسه بدانم.

پرسش: به نظر شما از میان غزل‌سرایان، سپیدسرایان و نیمایی‌سرایان سه دهۀ پسین در افغانستان، خوب‌ترین و اثرگذارترین آن‌ها، کدام‌ها اند؟

پاسخ: در قالب‌های کلاسیک بیشتر شاعرانی که در ایران ظهور کردند و بالیدند الهام‌بخش جریان نیوکلاسیک دهۀ هشتاد در میان نسل ما بودند، ولی در شعر سپید در افغانستان شاعری تا حال ندیده‌ام که روی نسل بعدی اثرگذار باشد. در شعر نیمایی زمانی در دهه‌های پنجاه و شصت استاد واصف باختری سایۀ سنگین اسلوب خودش را روی شاعران بعد از خودش گذاشت، طوری که هر شاعر کوشش می‌کرد خودش را به باستان‌گرایی او نزدیک کند و این نوعی فضیلت در آن زمان شمرده می‌شد، مثل مصیبت بیدل‌زدگی شعر افغانستان و آسیای میانه برای چند قرن میان مرگ بیدل و ظهور شاعران دورۀ مشروطیت و پسان‌ترها ظهور نیما. فکر کنم بیماری تقلید و فضازدگی یکی از آن بیماری‌هایی بود که نسلِ پیش از ما را نفس‌گیر کرده بود. حالا یکی از دلایل رنگارنگی و بالندگی تجربه‌های شعر نسل ما نبود همان استادانی است که بر مسند ولایت ادبی تکیه زده بودند. ما بی‌هیچ استادی آغاز کردیم و بی‌هیچ استادی ادامه دادیم و این یعنی ما آزادیم.

پرسش: دیدگاه شما در بارۀ تناسب و تفاوت میزان فروماندگی و تعالی شعر در قلمرو زبان فارسی (ایران، افغانستان و تاجکستان) چیست؟

پاسخ: این سوال شما می‌تواند موضوع یک کتاب ویژه در بارۀ تحولات شعر معاصر فارسی در سه کشور باشد، ولی من در حد شناختم از شعر این سه کشور حرف‌هایم را به صورت عام می‌زنم. هرچند تاجیکان با تسلطِ نزدیک به چیزی کم یک قرنِ زبان روسی در آن سامان، با شعر اروپا پیوندی مستقیم‌تر از ایران و افغانستان داشتند، ولی به دلیل ضعف‌های تیوریک جریان ادبی، نبود ناقدانی چون براهنی در آن سامان، تسلط ایدیولوژی مارکسیستی که حتا در مسکو و به واسطۀ کسانی چون ژدانف یک تیپ خاص ادبیات را به زور سرنیزه تجویز می‌کرد و حرمان‌های هویتی‌یی که شعر تاجیکستان را مصاب به شعارزدگی مزمن کرده بود، نتوانست آن شعری را به وجود بیاورد که در ایران و افغانستان به وجود آمد. مصیبت دیگر در آن‌جا جدایی تاجیکان از پیکرۀ ادبیات کلاسیک فارسی هم به واسطۀ سیاست رسمی حکومت آن زمان تاجیکستان و هم به واسطۀ رسم‌الخط سریلیک بود. تاجیکان با جریان نیمایی نتوانستند وصل شوند و تحول شعر نو تاجیکستان محصول پیوندش با شعر شوروی آن زمان است و هم‌چنان حضور چهره‌هایی چون ابوالقاسم لاهوتی که از پیش‌گامان شعر معاصر فارسی در ایران و در آن سامان است. هرچند استاد صدرالدین عینی برای اولین بار در آسیای میانه شعرش را از اوزان کلاسیک عبور داده است، من دقیقاً نمی‌دانم که او حرکت نیما را می‌شناخته است یا خیر. به صورت استثنا و با وجود شاعران توانایی چون مومن قناعت، لایق شیرعلی و گلرخسار صفی در شعر تاجیکستان، بازار صابر را یکی از شاعران بزرگ معاصر فارسی می‌دانم، تنها او بود که حتا با وجود شعرهای مضمون‌محور، با بار هویتی ـ تاریخی توانست آن جنبۀ هنری و عاطفی انگیزنده را در شعرهایش همواره حفظ کند. ولی خوب در ایران شعر فارسی به دلایلی چون جریان زنده و فراگیر ترجمه، توسعه‌یافتگی فرهنگی به مراتب بهتر از افغانستان و تاجیکستان و جریان نقد پیشنهاد دهنده و راهگشای باز هم غیرقابل مقایسه با دو کشور افغانستان و تاجیکستان و مخاطبان هوشیار و گسترده، شعر فارسی شکوفایی بیشتری داشته است. در افغانستان که شعر معاصر ما بیشتر از تاجیکستان تحت تأثیر جریان نیمایی و شاگردان او چون اخوان و شاملو و فروغ بود در وضع بهتر از تاجیکستان قرار داشت. شاعرانی چون استاد واصف باختری، سلیمان لایق، بارق شفیعی، عبدالله نایبی، لیلا صراحت روشنی، شبگیر پولادیان، پرتونادری، لطیف پدرام، لطیف ناظمی، سمیع حامد، قهار عاصی، افسر رهبین، خالده فروغ، شجاع خراسانی، حمیرا نکهت دستگیرزاده، صبورالله سیاه‌سنگ، گلنور بهمن، پژوهان گردانی، عفیف باختری و... آفریده‌های آبرومندی خلق کرده‌اند. شعر مهاجرت ما در ایران به خصوص در قالب‌های کلاسیک امروز می‌تواند با جریان مماثلش در میان میزبانان همسری کند. امروز شاعرانی چون کاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، شریف سعیدی، قنبر علی تابش، سید رضا محمدی، سیمین غزل حسن‌زاده، زهرا حسین‌زاده و الیاس علوی در نسل جوان‌تر در ایران به اندازۀ شاعران بومی آن سامان محبوب و قابل قبول‌اند.

پرسش: فکر می‌کنید همین اکنون در کجا نشسته اید؟ در آینده به چه جایگاهی خواهید رسید و در کدام پلۀ شعر قدم گذاشته‌اید؟
پاسخ: بسیار کوتاه عرض کنم که با وجود اشراف بر ظرفیت‌هایی در شعرهای اخیرم هرگز از کارم راضی نیستم و توقع‌ام از شعرم با آشنایی با شعرهای پُرقدرت امروز فارسی و جهان روز به روز بیشتر می‌شود. راستش را اگر بگویم من شعرم را در سطح شعر حالای زبان فارسی می‌سنجم، برای همین هم است که توقع‌ام از شعرم بالا رفته است و باید زیاد ریاضت بکشم تا به آن شعری برسم که خودم را راضی کند. من از تولید شعر متوسط نفرت دارم و هر زمان به این نتیجه برسم که در آینده یک شاعر متوسط خواهم شد همان روز دنبال یگان کار دیگر می‌گردم و هیچ مهم هم نیست که حتماً شاعر باشم. من زحمت می‌کشم و تأثیر زحماتم را هم بر شعرم می‌بینم و این زحماتم را هم‌چنان پی خواهم گرفت و برای همین ناامید از آیندۀ شعرم نیستم.

پرسش: از نگاه شما، چرا میزان رشد آفرینش‌های ادبی، به ویژه شعر در افغانستان، چندان چشمگیر و امیدانگیز نیست؟
پاسخ: من دریافت‌های خودم را می‌گویم، ممکن است این دریافت‌ها خلاف دریافت‌های دیگران باشد. با آشنایی‌یی که از شاعران پیش‌کسوت افغانستان داشته‌ام مهم‌ترین مسأله، عدم برخورد حرفه‌یی آن‌ها با شعر بوده است از یک‌سو، و از سوی دیگر نبود ناقدان آگاه که شاعران ما را از توهمی که زود دچار آن می‌شوند بیرون کنند. در افغانستان ما منتقد نیمه‌حرفه‌یی هم نداریم و نداشته‌ایم. تمرکز بیش از حد به امر آفرینشِ صرف، بدون اشتیاق به بلندبردن سطح دانش ادبی، شناخت عمیق جریان‌های معاصر شعر فارسی و شعر جهان یا تجزیه و تحلیل فنی این آفریده‌ها موجبات این افت ادبی بوده‌اند. همان‌گونه که در بالا ذکر کردم از شاعران پیش‌کسوت، کر شوم اگر در مورد شعرهای مشهور در سطح جهان باری حرفی شنیده باشم یا کتابی مثلاً از یکی از شاعران معروف در سطح جهان از ایشان دریافت کرده باشم یا توصیه‌یی برای خواندن این شاعران یا سایر شاعران غیرفارسی‌زبان، این در حالی است که در ایران در مورد شعر الیوت و والاس استیونس و تدهیوز و امیلی دیکنسن و لورکا و ناظم حکمت و هایکوسرایان جاپانی تا شاعرانی که حالا در سطح جهان حرفی برای گفتن دارند بار بار نوشته شده است و بازهم نوشته می‌شود و امروز شاعران جوان ایران شعرهای مشهور جهان را مثل شعر معاصر فارسی می‌شناسند. واقعاً این آسان‌گیری شعر و شاعری در افغانستان فاجعه‌بار بوده است، کار شاعری کار کاملاً ذوقی و سرسری بوده است سوگمندانه. پس نتیجۀ این برخوردهای از سرِ سرگرمی همین میراثی است که از نسل پیش‌کسوت مانده است. من این میراث را یکسره رد نمی‌کنم، ولی ما نتوانستیم شعری در سطح زبان فارسی و یا فراتر از زبان فارسی ارایه کنیم. ما شاعری در سطح منطقه نداریم، ما شاعری در سطح جهان نداریم و این حتماً علتی دارد که باید بیش از این‌ها بدان پرداخته شود

پرسش: تا جایی که من دیده‌ام شمار زیادی از شاعران جوان افغانستان، شور و هیجانی که باید در رگ‌های شعرشان جاری باشد، در شخصیت و رفتارشان نمودار است؛ این آسیب، انگیزه‌های روان‌شناسی دارد و یا کدام حکمت پنهان دیگر؟ چنان‌چه بسیار دیده شده‌اند شاعران جوانی که بدون سرایش چهار شعر و جملۀ حسابی، دعوای نبوت در قلمرو شعر امروز افغانستان را دارند؟

پاسخ: کاش کمی از روان‌شناسی سر در می‌آوردم یا روان‌پزشک می‌بودم تا به این دوستان می‌گفتم که آقا تو مریضی و او هم برای این که من پزشک بودم حرفم را قبول می‌کرد. تمام این جوگرفتگی‌ها ناشی از نبود منتقدان صاحب‌صلاحیتی است که پنبۀ شعر این مدعیان دروغین شعر را باد کنند و دکان دروغین‌شان را تخته. امروز هرکس خودش را مفتی و مولوی می‌داند و در مورد شعرش خودش فتوا می‌دهد و گوشش هم قرضدار هیچ توصیه‌یی نیست. حتا فتواهایی در این اواخر می‌شنوم که حیرت می‌کنم. اخیرن عده‌یی از دوستان شاعر در مصاحبه‌های‌شان گفته‌اند که ما به این دلیل کتاب نمی‌خوانیم که مطالعۀ کتاب‌های غیر از شعر، شعرمان را خراب می‌کند. آیا عجیب‌تر از این هم حرفی هست؟ آغا جان این حرف را از کجای دنیا آورده‌ای که ما آن را هنوز نخوانده‌ایم؟

پرسش: لطفاً از استاد واصف باختری تا ابراهیم امینی، ده شاعر را در ده جمله معرفی کنید!

پاسخ: از واصف باختری تا ابراهیم امینی استعدادهای شعری زیادی در افغانستان ظهور کرده‌اند که در جامعۀ ادبی بی‌مایه و قاتلِ ما بی‌رحمانه مصرف شدند و اینک نیز این ظرفیت‌ها در دهۀ هشتاد از نو ظهور کرده‌اند، اگر اینان نیز در همان باتلاق هراسناک فرونروند. من از هیچ‌کس نام نمی‌گیرم، شاعران مستعد دیروز و امروز افغانستان را همه‌مان می‌شناسیم.

پرسش: از روزی که با شما آشنایی دارم، دیدگاه‌های شما هر روز در بارۀ چندی و چونی شعر دگردیس می‌شود، چنان‌که علی عبدالرضایی را زمانی یک‌قلم تکفیر می‌کردید، اما امروز او از زمرۀ شاعرانی است که همیشه نامش به عنوان شاعر نمونه ورد زبان شماست، می‌خواهم علت این دگردیسی سلیقه و نگاه شما را بدانم؟
پاسخ: بلی من هم مثل تمام آدم‌ها همیشه به اندازۀ فهم و شناختم قضاوت کرده‌ام، روزی که تمام حوزۀ مطالعاتم منحصر به شاعران دهۀ چهل ایران بود، شعر پیشرو را خوب نمی‌شناختم و یک‌سره انکار می‌کردم، اما با آشنایی‌های مستقیم و غیرمستقیمی که با شاعران و منتقدان جوان این جربان دارم، حالا قضاوتم کاملاً تغییر کرده است. حالا می‌دانم که می‌توان بدون ترکیب‌های شیرآهن کهمردوار هم شعر متعالی گفت یا بدون انباشتن زبان از سمبُل و تشبیه و سایر صناعات ادبی. من به ظرفیت‌هایی که شاعران پیشرو فارسی در زبان یافته‌اند بعدها وقوف یافتم. این آشنایی به موقع‌ام را مدیون همان کنج‌کاوی همیشگی و عشقم به خواندن تجربه‌های متنوع شعری می‌دانم. من با ارتباط‌ یافتن با شعرهایی که حول و حوش دهۀ هفتاد پدید آمده بودند شروع کردم به خواندن شعرها، خوانش‌ها، مصاحبه‌ها و نقدهای این شاعران از باباچاهی و براهنی تا مهرداد فلاح و عبدالرضایی و رزا جمالی و زیبا کرباسی و مهرداد عارفانی و علی سطوتی و سایر شاعران خوب دیگر و از یک غفلت ده سالۀ شعر افغانستان به شدت رنجور شدم. من کتاب خطاب به پروانه‌های براهنی و مؤخرۀ راه‌گشایش را که در سال هزار و سه صد و هفتاد و چهار چاپ شده است در اواخر دهۀ هشتاد ‌خواندم و از تغییراتی که در بوطیقای شعر فارسی آمده است نیز ده سال بعد باخبر شدم، این واقعاً برای من دردناک بود. این در حالی است که استاد خلیل الله خلیلی و یوسف آیینه در دهۀ سی که به مراتب در شرایط بدتر از لحاظ ارتباطی در مقایسه با زمان ما قرار داشتند و از طریق مجلۀ موسیقی که نمی‌دانم چگونه به افغانستان می‌آمد با شعرهای نیما آشنا می‌شدند، زودتر از ما از جریان نیمایی باخبر شدند. هرگز فاصلۀ زمانی میان ما و جریان مسلط شعر معاصر تا این حد فاجعه‌بار نبوده است. بلی من به موازات آشنایی و شناختم از این تیپ شعر بدون وقفه و ترس به ترویج آن پرداختم و امروز رویکرد به شعر پیشرو ایران تقریباً دارد عام می‌شود. من شخصاً به جای من‌درآوردی‌های برخی چهره‌های مصادره‌گر جریان‌های شعر ایران در افغانستان که این جریان را با پیامبرنمایی‌های‌شان حد اقل ده سال به تعویق انداختند، به توزیع کتاب‌های این شاعران و نقدهایی که در بارۀ این شاعران نوشته شده بود، توانستم طلسم این شعر پیشروستیزی را که خودم هم زمانی و به دلایل دفاع بدی که از این‌گونه شعر می‌شد یکی از آن‌ها بودم بشکنم. امروز نه تنها عبدالرضایی و مهرداد فلاح را کسی دشنام نمی‌دهد که روز به روز بر مخاطبان شعرشان در افغانستان افزوده می‌شود و همه دوستان جوان من حالا در حال آشنا شدن با این جریان‌اند و از شعرشان حالا به اندازۀ شاعران دهۀ چهل لذت می‌برند. این آشنایی می‌توانست در آغازهای این دهه صورت بگیرد ولی به همان دلیل دفاع بدی که در بالا یاد کردم از یک‌سو، و از سوی دیگر با حضور چهره‌های مشهور شعر ما که از ایران می‌آمدند و مربوط به جریان نیوکلاسیک بودند، این روندِ آشنایی به تأخیر افتاد و بیشتر غزل در این دهه موج مسلط بود.

پرسش: در این اواخر، صدا و شیوۀ سرایش‌تان دچار دگرگونی عجیبی شده است، دلیل فاصله‌گرفتن مجیب مهرداد از سیاق شعرهای «ماهیان از رگ‌های ما گریخته‌اند» چه بوده است؟

پاسخ: من مثل هر شاعر اصیل در جستجوی شعر خوبم، حالا به این شعر خوب چگونه می‌توان رسید به نظر من از راه ریاضت و خوانش و تجربۀ شیوه‌های متنوع و رایج معاصر. من از آغاز کارم تا اکنون اهل تجربه بوده‌ام، از غزل و دوبیتی و رباعی شروع کردم و حالا کم‌کم شعرم را وارد اقالیم شعر پیشرو می‌کنم. البته با خواندن شعر من دوستان در می‌یابند که تیپ شعر و زیبایی‌شناسی من کاملاً منحصر به فرد است. یعنی من هیچ الگویی در شعر پیشرو ندارم و حتا از تکنیک‌های رایج شعر پیشرو هم تنها در بعد ساختاری و چندصدایی‌کردن مثلاً روایت بهره برده‌ام و در بُعد زبانی هم رفتارم بسیار متعادل است و کمتر با فزیک زبان که عرصۀ جولان شاعر پیشرو است درگیر بوده‌ام بل‌که به قول دوستان ایرانی‌ام به نوعی شاعرانگی ناشی از برخوردهای بی‌پروا با ساختار نحوی زبان دست یافتم؛ به نوعی از نافارسی‌وارگی در شعر فارسی، به قول علی ثباتی به نوعی زبان سنگلاخی و ایلیاتی. طویل بودن سطرهای شعرم واقعاً مخاطب را به سرگیجه می‌اندازند، به خصوص آن تتابع اضافاتی که تصاویر و فضاها را یکی به دیگر وصل می‌کنند ولی من تا آن‌جا که توانسته‌ام برای جلوگیری از این سرگیجه، عینیت را در شعرهایم حفظ کرده‌ام تا آمیختن فضاهای عینی و ذهنی در سطرهای طولانی و به هم متصل شعر را دچار تعقید بی‌مورد که هرگز دوستش ندارم نکند. من در شعرم به تشخیص‌هایی دست یافتم که تازه بودند، در علاقه‌های مجاز، علاقۀ کل به ارادۀ جز و جز به ارادۀ کل به ظرفیت‌های تازه‌یی دست یافتم. من وقتی در شعری می‌گویم «دست‌های یک‌دهان» یا «سینه‌های طبل‌ها و دست‌های طبل‌ها» این ترکیب‌های اضافی در شعر افغانستان بی‌سابقه‌اند چون من دهان را که جزئی از تن است گفته‌ام و در واقع همان کل را که تن باشد اراده کرده‌ام. و این برای ایجاد فضای شاعرانه و آشنایی‌زدایی است که باید بر طبق زیبایی‌شناسی گذشته حتماً می‌گفتم «دست‌های یک تن» یا کارکترهای تازه‌یی را که من وارد شعرم کردم کم‌سابقه بوده‌اند مثلاً در شعر «استخوان و زخم‌ها و تندر» کارکترهای اصلی شعر، زخم‌ها هستند به جای آدم‌های زخمی، که با این گذار از راوی متعارف شعر که باید حتماً یک آدم باشد ظرفیت‌های شاعرانۀ عظیمی برای آن شعر به وجود آمد:
در جنگل می‌زیم و در جان یک ببر با چشم‌هایش روشنی می‌کنیم
جای تیری هستم که می‌نالد در درون
یا در شعر «سرخ» که یکی از بهترین کارهای اخیر من است، سرخ کارکتر اصلی شعر است و استفاده‌هایی که از این کلمه کرده‌ام تازه و بی‌سابقه‌اند. سرخ را در این شعر من نظاره می‌کنم در همه‌جا از ورید یک گاو تا برگ یک گل. این شعر من تماشای سرخ است در هستی:
در زیر پوست لب‌ها بوده‌ام
در حادثۀ بوسه
و در گونه به جماعت خودم برخوردم در حادثۀ بوسه
از ورید گاوی اعتراض کردم روی زمین که از نیمه‌های بریدن در رفته بود
که بگیرید آدم را و دستش را از عیدی که چاقو دارد و خشم زمین
پس زنید

یا در شعر «روزنامه» زمانی که می‌گویم:
نیست برای صفحۀ ما
جز تیتر و عوام و خط‌خطی سرخ همه‌سو
ببینید که عناصر نامتجانس و مربوط به جهان‌های متفاوت را در کنار هم آورده‌ام تا به شاعرانگی یا چندفضایی در یک فضا برسم. مثلاً اگر به جای عوام در کنار تیتر، متن می‌آمد یا طنز یا شعار یا هر چیز دیگری از جنس تیتر، این سطر ساده فاقد انرژی‌یی می‌شد که از این فاصله‌گذاری میان عناصر این سطر به دست آمده است. من خواسته‌ام تا در شعرم از آن زیبایی‌شناسی و تناسب‌های مراعات‌النظیری که در کنار گل باید حتماً بلبل و باغ در یک تصویر بیایند به شدت فاصله بگیرم و این عبور به معنای یافتن ظرفیت‌های تازه در شعرم بود. من وقتی که به این سطرها در شعر پیشرو ایران رسیدم دیگر دانستم که پروندۀ بوطیقای نیما و شاگردانش بسته شده است و ما ده سال است که از مرحله پرتیم:
دف را بزن که دفیدن به زیرماه در این نیمه شب، شب دف‌ها شب دفماه‌ها
فریاد فاتحانه ارواح های‌های و هلهله در تندری است که می‌آید (دف/ خطاب به پروانه‌ها/ براهنی)

یا
کسی که از دیشب به گوشهٔ امشب رسید
آخر چه می‌داند خدا کجاست؟
به جمعه هرگز رسیده‌ای که در آن شهید بگذاری؟
(اتاق فلسطینی/ پاریس در رنو/ عبدالرضایی)

یا
هنوز حق با همین آهنگری است
که با تو دست هایش را پاک می‌کند پرچم
(همان شعر)

یا
قصه‌یی به این خوبی هم شاه زمان را باز نمی‌دارد
ادامه اگر دهیم در؟ بسته نمی‌شود
می‌روند و می‌آیند باز
میان این همه گاهی
آن‌که حواسش بیشتر
بی‌هوا می‌لغزد درون حفره‌یی مخفی
و ضجه‌یی که بلند می‌شود همه‌گیر (بریم هوا خوری/ مهرداد فلاح)

ویا
ملایی که از کتابت ابجد رانده‌اید
به قهر، سمت مسجد جامع می‌رود
شیخی که شعر شما را بیوه کرد...
(و نیمهٔ شوال بود)
بر این جمع بی‌قبا رحم آوردم و زکات شدم (تحشیه بر دیوار خانگی/ پگاه احمدی)
در این نمونه‌هایی که مشت نمونۀ خروارند شما به وضوح گذار از آن بوطیقای سمبُل و استعاره و تشبیه را می‌بینید. شعر زمان ما شعر زبان است و ظرفیت‌های عظیمی که می‌تواند به شاعر چه در سطح ساختار و چه در سطح نحو و حتا صرف ارزانی کند.

پرسش: در حالی که ما هنوز شعر دهۀ چهل فارسی را درست هضم نکرده‌ایم، آیا لازم است وارد تجربه‌های شعر پیشرو شویم؟

پاسخ: من به عنوان شاعری که شور نوجویی دارم و هم‌چنان طرفدار پدید آوردن شعری نوآیین و متعالی‌ام در مسیر کار هنری به هیچ جامعه‌یی چشم نمی‌دوزم و سودای از دست دادن به‌به و چه‌چه‌های مخاطب متوسط نیز مرا از راهی که می‌روم باز نمی‌دارد. شعر من برای رسیدن به شعر متعالی مورد نظر خودم و یک حلقۀ بسیار خاص سروده می‌شود که بسیاری این مخاطبان من حالا ایرانی هستند و یک حلقۀ بسیار نزدیک به من که دوستان هم‌نفَس من در کابل‌اند. به نظرم تسلیم شدن به ذایقۀ مخاطب و آن هم از نوع افغانستانی‌اش خیانت به روند شعر و وجدان ادبیات است. در دهۀ هفتاد ارتباط ما با جریان‌های شعری ایران قطع شده بود و هنوز هم مصرف‌کنندهٔ شعر دهۀ چهل بودیم ولی در دهۀ هشتاد و با امکانات ارتباطی جدید ما دوباره با بدنۀ شعر فارسی وصل شدیم. شخصاً فکر می‌کنم برای انطباق با جریان‌های شعری هرگز برای عده‌یی دیر نیست؛ عده‌یی که به تاریخ انقضای جریان‌های شعری به لحاظ زیبایی‌شناسانه باور دارند، ولی چرا؟ برای مذهبیون ادبی که از همه چیز وحی منزل می‌سازند همیشه زود است. امروز در افغانستان هنوز هم عده‌یی به جز شعر مولانا و حافظ و بیدل شعر دیگری را به رسمیت نمی‌شناسند و هنوز شعرشان در میخانه‌های شیراز سروده می‌شود. ببینید حتا کمتر کسانی کتاب «ماهیان از رگ‌های ما گریخته‌اند» را پسندید ولی من نه از آفرینش دست شستم و نه هم از راهی که می‌رفتم گامی عقب نشستم. در کتاب دیگرم چند گام دیگر نیز شعرم را پیشتر بردم بدون آن که از سکوت جامعۀ ادبی افغانستان دست و پاچه شده باشم. هر شاعر اصیلی مسیر تکامل شعرش را می‌شناسد و آن را بدون هیچ تردیدی تعقیب می‌کند. کسانی که دچار تردید می‌شوند یا تسلیم ذایقۀ عام می‌شوند بدون شک سودای جلب توجهِ مردم را در سر دارند و این یک‌نوع گدایی‌کردن تحسین مردم به بهای تقلیل دادن کار ادبی و ارایۀ یک آفرینش بی‌مایه و ضعیف است. البته من هرگز تأثیر این تحسین‌ها را هم در امر تعالی روند ادبی انکار نمی‌کنم ولی تسلیم شدن به آسان‌گیری و کاهلی مخاطب را هرگز بر یک هنرمند نمی‌بخشم. من خودم شعر دهۀ چهل فارسی را خوانده‌ام و از این که آن زیبایی‌شناسی دیگر به تاریخ پیوسته است و بازتولید آن مغالطه و پرت‌بودگی ما برای دو دهه بوده است نیز خوب آگاهم و همین‌ها برایم کافی‌اند تا راه خودم را بروم. اگر مخاطب شاعر و هم‌مسلکم نبض زمانه‌اش را یافت که یافت اگر نیافت حتماً باید پی یک کار دیگر جز کار ادبی برود. چون یک هنرمند اصیل اول شعر زمان خودش را می‌شناسد و می‌سراید و دوم هرگز به راه‌های کوبیده شده نمی‌رود بل‌که همواره سنگلاخ‌ها را انتخاب می‌کند تا نقش گام‌هایش تنها و یگانه باشند.

پرسش: در پایان یکی اززیباترین سروده‌های کوتاه‌تان را برای ما بخوانید؟

پاسخ: من بیشتر از شعرهای بلندم خوشم می‌آید ولی برای شما و خوانندگان این گفتگو یک شعر کوتاهم را می‌آورم.

وقتی ترانه‌خوان می‌گذشتی از میان سنگ‌ها
می‌پنداشتم
دریاچه‌یی به من دل بسته است
حالا که در خاک خفته‌ای
گورها عاشقم شده‌اند.
 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶۷    سال       هشـــــــــتم         ثــور   ۱۳٩۱   هجری خورشیدی         اول می     ٢٠۱٢ عیسوی