کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
 سردار نعیم خان، مستبد بی کفایت

محمد آصف آهنگ
 
 
 



درباره شخصیت سردار محمد داوود خان و سردار محمد نعیم خان در نبشته های داکتر عبد القیوم خان، معاون اسبق صدارت عظمی و وزیر داخله وقت آمده است که این دو برادر به قانون احترامی نداشتند و پیوسته خود سرانه عمل کرده اند. هر دو برادر افغانستان و باشندگان اش را جز مالیکیت شخصی خود می دانستند. به همین شکل مطالب را که استاد خلیل الله خلیلی در خاطرات اش در رابطه با سردار محمد داوود خان و سردار محمد نعیم خان آورده است، نشان می دهند که سرداران بیشتر به فکر منافع خود بوده اند تا به فکر منافع و علایق کشور. نوشته ی استاد خلیلی مرا واداشت تا برخی از برداشت های استاد در رابطه با سرداران ، بخصوص سردار نعیم را بازنویسی کنم. در ضمن یکی دو برداشت خود از سردار نعیم خان را نیز در این نوشته ضمیمه میکنم.

استاد خلیلی در خاطراتش چنین می نویسد:

"سردار محمد داود خان متصلاً از قوماندانی و حکومت اعلای جلال آباد به کابل جلب شده به صورت ترفیع بحیث قوماندان اعلای قول اردوی افغانستان مقرر شد، هنوز قول اردوی افغانستان را به پای نرسانده بود که والی قندهار شد و در قندهار امور عسکری را نیز عهده دار شد.

سردار محمد هاشم خان میخواست که بدین وسیله برادر زاده خود را در مناطق حساس افغانستان متنفذ گرداند و با مردم روی شناس کند. اما مردم او را هرجا که میرفت میشناختند و بدبختانه نمیتوانست که دلهای مردم را به خود جلب کند، حتی مردم قندهار که خود سری های او را دیده بودند، سردار مرحوم را " لیونی" سردار نامیده بودند، یعنی سردار دیوانه و رفقایش به این افتخار میکردند که سردار از بس آدم راست و جولان یکروی و درشت و درست است مردم او را " لیونی" سردار میگویند. از آنجا به کابل خواسته شدند و گمان میکنم که در همان وقت یا بعد بحیث وزیر داخله مقرر شد تا اینکه صدر اعظم شده و رئیس جمهور گشت."

سردار محمد نعیم خان، مرد پر مدعا

استاد خلیل الله خلیلی در خاطرات خود در رابطه با سرادر محمد نعیم خان چنین آورده است:
"آن برادر دیگرش محمد نعیم خان بسیار علاقه داشت که شخص عالم و دانشمند معرفی شود و هم مکتب استقلال را چند صنفی خوانده بود. بعد از آن رفت و به وزارت خارجه بحیث کاتب گرفته شد و متصلاً وقتیکه عبدالمجید خان آمد رئیس بانک مقرر شد در حالیکه ابداً از امور اقتصادی و بانکی چیزی نخوانده بود و بعد از ان یکباره به وزارت معارف افغانستان نیز سرفراز گردید! ... سردار محمد هاشم میخواست که این جوان به زیر ریش خودش کارها را انجام بدهد تا هرچه خود میخواهد به این شاگرد خود تزریق کند و شک نیست که سردار محمد نعیم خان آدم ذکی و علاقه مند به فرهنگ و دانش بود ، اما مع الاسف که استاد او محمد هاشم خان نمیگذاشت که براه دیگری برود جز براه خودش. سردار محمد نعیم خان در عین جوانی و در عین غرور زمام سه امر را در دست گرفت: وزارت فرهنگ افغانستان امور اقتصادی افغانستان و معا ون صدارت عظمای افغانستان فعال مایشأ شد. هر دو ماه سه ماه بعد در ما صدارت میدیدیم که آواز قمچین و شلاق و قفاق میاید و میگفتند که سردار خشم گرفته وامروز او را او قفاق کاری کرده است و فلان رئیس را شلاق کاری نموده. این آقای غلام سخی را که بعداً معاون بانک شدوبعداً مدیر محاسبۀ وزارت معارف بود، یک روز به زیر شلاقها گرفت، یکس دیگر فرهادی نام داشت و وکیل التجار پشاور بود ، یک روز بدون محکمه و محاکمه در صدارت زیر شلاق و قمچین افتاد و مثل این کارهای دیگر کرد.

سخت کوشش میکردند این دو برادر باهیچ کس محشور نشوند و کوشش میکردند که همه مردم از اینها باید بترسند و این ها باید از مردم جدا باشند و حتی وقتی که جنگ عمومی دوم بود و نفت در کابل نبود، اینها با موتر نمی آمدند و به گادی می آمدند برای اینکه سردار محمد نعیم خان سلام مردم را علیک نکند این در قفای گادی سوار میشد و اخبار را به دست خود میگرفت ، مشغول به خواندن اخبارمیشد تا مردم رویش را نبینند و سلام ندهند و سردار مجبور نشود که سلام مردم را علیک کند. گاهی هم به سواری اسپ می آمد و چنان به شتاب اسب میراند که اگر مردم خود را از سر راه سردار دور نمیکردند شاید یکی دو نفر بزیر پای اسب میشد. . . "

"ص 186"

موضوع دیگری که استاد خلیلی در رابطه با سردار نعیم خان نوشته است، چنین است:
"درین وقت رادیو افغانستان تاسیس شد و سردار محمد نعمیم خان چون وزیر معارف بود، باید امور رادیو را هم اداره میکرد ... مرحوم استاد صلاح الدین سلجوقی که یکی از رجال دانشمند و عالم افغانستان بود در آنوقت ریاست مطبوعات را اداره میکرد، بیچاره سلجوقی پخته سال آزمودۀعالم ِ دانشمند مجبور بود دست بسته در جزئیات و کلیات امور از والا حضرت سردار محمد نعیم خان هدایت بگیرد. . .
وآنجا امر کردند که همه نویسندگان افغانستان هفته دو سه بار عصرانه بیایند و جمع شوند وبرای رادیو مضامین تهیه کنند. بد بختانه بنده هم باید در آن جمله میرفتم و ما را به کمیته های کوچک کوچک قرار هدایت والا حضرت تقسیم می کردند و من در کمیته ادبیات و تاریخ عضویت داشتم، رفقای دیگر ما نیز که به کمیته ادبیات و تاریخ همه با هم یکجا بودند آنجا میرفتیم .

قبل از جریان دستگاه رادیو باید مقالات را می نوشتیم. صد ها صدها مقاله نوشتیم ، در دفترها و دوسیه ها گذاشتیم، هر روز شنبه میرفتیم، و روزهایی که والا حضرت تشریف نمی آوردند،خوشی بود وآزادیوحرف ها بود .کلمات بود.اما بخ مجری که والاحضرت تشریف میاوردند، دیگر صدا ها خاموش میشد و سرها پایین می افتاد و کسی مجال نداشت یک کلمه حرف بزند و ما این مقالاتی را که به زحمت تهیه کرده بودیم، در تحقیقات ادبی، در تحقیقات تاریخی ، در تحقیقات فلسفی، در تحقیقات شرعی، در منطق، ریاضیات اینهمه را باید یک یک به حضور والا حضرت میخوانیدیم و تعجب این بود که والا حضرت هم نقد میکردند و باید این نقدشان فورا پذیرفته میشد وقابل قبول همه شمرده میشد و گاهی که بعضی از جوانان به نوشته های خود پا فشاری میکردند یا ماخذ میاوردند معلوم میشد که طرف توجه والا حضرت قرار نمیگرفت وآهسته آهسته او را از کلوپ خارج میکردند." ص 187

مطالبی را که از کتاب استاد خلیل الله خلیلی نقل قول کردم به وضاحت نشان می دهند که سردار محمد نعیم خان مرد پر مدعا یی بوده است که در همه ساحات مداخله می کرد و خوشش نمی آمد که روی حرفش حرف زده شود. یکی از دلایل عقب مانی در کشور ما بودن چنین اشخاص در صدرحکومت بود.

سردار نعیم خان و تجربه ی جاسوسی

سردار نعیم خان هنوز 25 ساله نشده بود که به حیث سفیر خود مختار به روم تعیین گردید. وی از عم اش سردار محمد هاشم خان وظیفه گرفته بود تا زندگی و تماس های اعیلحضرت امان الله خان را تحت تعقیب و نظارت قرار بدهد. همه روزه باید گزارش های مفصل در مورد تماس های امان الله خان با افراد خارجی وافغانان تهیه می شد و به کابل فرستاده می شد. سردار محمد هاشم خان می خواست از طریق برادرزاده اش از تمام امور زندگی امان الله خان در روم با خبر باشد. نعیم خان زمانی هم مجبور به ترک ایتالیا شد چون دولت ایتالیا او را به حیث یک شخص غیر مطلوب از کشوراش اخراج نمود.

نعیم خان با بر گشت اش به کابل به اهمیت فعالیت های استخباراتی پی برده بود و از آن به بعد از کارمندان مورد اعتماد اش تقاضا می کرد در رابطه با مسایل مختلف به وی راپور های مفصل تهیه کنند.

زمانی که حزب دمکراتیک خلق بعد از کودتای هفت ثور قدرت را به دست گرفت و افراد آنها منازل فامیل های سلطنتی واز جمله منازل محمد داود خان و محمد نعیم خان را زیر و زبر کردند، یک صندوق پر از راپورهای جواسیس و حتی سفرا و غیره کارمندان دولتی را که به سردار محمد نعیم فرستاده بودند، پیدا کردند. باری این صندوق پر از اسرار، اینکه چگونه، نمی دانم، بدست مرحوم دکتر جاوید افتیده بود. داکتر جاوید که از نوشته های من در رابطه با سردار محمد داود خان و نعیم خان مطلع بود، اسناد بدست آمده از منازل سرداران را برای مدتی در اختیار من گذاشت. در بین این اسناد دو کتاب هم بود یکی زیر عنوان " آل سفر اعلیحضرت امان الله خان در جلال آباد " و یک کتاب دیگر که قلمی بود و به زبان روسی. اینکه چه بود و در چه مورد، متاسفانه ندانستم زیرا زبان روسی را نمی دانم. پس از مطالعه دو سند فهمیدم که رئیس استخبارات واقعی سردار محمد نعیم خان بوده است.

البته در میان راپور ها یک راپور هم در مورد داکتر جاوید بود که یکی از رجال محترم، عالم و محقق ورزیده به محمد نعیم خان نوشته بود: "جاوید شیعه نیست ولی در ایران تحصیل کرده و شب و روز کار میکند ولی من باز هم او را تعقیب میکنم".

یک ماه بعد از اینکه داکتر جاوید اسناد را در اختیار من گذاشته بود دوباره نزد من آمد و چون قصد ترک وطن داشت راپور ها را با خود برد. چندی بعد که من به کانادا رسیدم و داکتر جاوید به لندن از او خواهش کردم در خیلی با ارزش خواهد بود اگر "سفرنامه ی شاه امان الله در مشرقی" را نشر کند. داکتر جاوید به من گفت: "به همسرم که در کابل است مینویسم تا برایم ارسال نماید و برایت میفرستم که تو خودت آنرا به نشر برسانی". اما متاسفانه که زندگی مجال اش نداد، روحش شاد باد، امیدوارم فرزند ارجمنداش آنرا نگه داشته باشد و به نشر برساند زیرا یکی از اسناد مهم تاریخ معاصر کشور محسوب می گردد.

نعیم خان، مرد متعصب و شتر کینه

در کابینه ی آنوقت افغانستان کمتر وزیری جرات اینرا داشت تا از تصامیم سردار محمد داود خان و نعیم خان انتقاد کند. برخلاف شاه محمود خان سپه سالار به اعضای کابنیه اش این امکان را میسر ساخته بود تا حد اقل با شخص خود اش آزدانه صحبت کنند و نظریات خود را برایش ارائه بدارند. از جمله وزیران که علناً از کار کرد های سرداران، یعنی داود خان و نعیم خان انتقاد می کرد، عبدالملک خان عبدالرحیم زی، وزیر مالیه ی آنوقت بود.

به این دلیل نعیم خان و داود خان نفرت و کینه ی شدید از عبدالملک خان عبدالرحیم زی در دل داشتند. درد دیگری که نعیم خان از وزیر مالیه داشت، علاقه و احترام نسبی عبدالملک خان عبدالرحیم زی نسبت به دانشمندان و روشنفکران و اصلاح طلبان بود. بطور مثال زمانیکه میر علی اصغر شعاع، مرد با دانش و عالم را از وظیفه اش در مطبوعات سبکدوش ساختند، همین عبدالملک خان عبدالرحیم زی بود که شعاع را برخلاف توقع سرداران به وزارت مالیه مقرر کرد. هر دو برادر به این تلاش بودند تا عبدالملک خان را به شکلی از اشکال از قدرت به دور سازند.

بنااً هر دو برادر آوازه انداختند که عبدالملک خان قصد کودتا دارد و اسلحه آمریکایی را از طریق شوروی به افغانستان وارد می کند. عبدالملک خان عبدالرحیم زی با یک تعداد از مشروطه خواهان و اصلاح طلبان که هرگز با وزیر مالیه آشنایی نداشتند، زندانی شدند. در این میان میر علی اصغر شعاع نیز به زندان انداخته شد که دلیل زندانی ساختن او صرفاً دشمنی سرداران با این شخصیت فرهنگی- سیاسی بود. در ضمن پنج عضو جمعیت وطن را نیز به اتهام همکار ی با وزیر مالیه زندانی نمودند. این پنج نفر عبارت بودند از: حاجی عبدالخالق معاون بلدیه ، غلام حیدر پنجشیری، میر علی احمد شامل، نادر شاه هارونی و نویسنده این مطلب که آنوقت منشی موقتی جمعیت وطن بودم.

البته دلیل اصلی زندانی ساختن ما همکاری با عبدالملک خان عبدالرحیم زی نبود چون نه او قصد کودتا داشت و نه هم ما آشنایی با او. توطئه را هم که برای عبدالملک خان چیده بودند، سخت مسخره بود که گویا وی "اسلحه ی امریکایی را از طریق شوروی به افغانستان وارد می کند". مشکل سرداران با ما اما این بود که ما با جمع آوری پول از دوستان، از جمله از جمال جان، پسر غلام محی الدین خان آرتی زاده که پدرش ازمشروطه خواهان اول بود، ماهوار به خانواده های اعضای حزب وطن و ندا ی خلق که نان آور شان در زندان به سر می بردند، کمک مالی میرساندیم. حکومت اکثراً کوشش می کرد تا با گرسنه نگه کردن خانواده ی یک زندانی سیاسی او را فرمانبردار خود بسازد.

چون فعالیت ما از چشم جاسوسان حکومت پنهان نمانده بود، ما هم به زندان انداخته شدیم. در زندان کوته قفلی بودیم. اتاق من در زندان با اتاق میر علی اصغر شعاع دو کوته فاصله داشت. شعاع که به مرض شکر گرفتار بود، مجبور بود همه روزه قبل از صرف غذا دوای خود را بگیرد. اما رییس زندان به امر مقامات بالاتر داروهای شعاع را برای او نمی دادند. من دایما صدای میر علی اصغر شعاع را می شنیدم که از درد ناله می کرد. شعاع به همین دلیل در زندان جان داد و سردار نعیم خان و سردار محمد داود خان به این شکل انتقام خود را از او گرفتند.

پس به این اساس سردار نعیم خان و داوود خان با عبدالملک خان عبدالرحیم زی و میر علی اصغر شعاع صرفاً بخاطر اینکه ترسی از سرداران نداشتند، چنین برخوردی غیر انسانی و غیر قانونی انجام دادند. در اینجا برای سرداران موضوع علایق و منافع کشور مطرح نبود. دو شخصیت فعال و برای ملت دلسوز قربانی می شوند و آن هم بخاطر اینکه سطح فهم و دانش کاری شان از دو برادر (سردار محمد داوود خان و سردار محمد نعیم خان) بالاتر بوده است. "تو خود حدیثِ مکمل بخوان از این مجمل".


 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶۷    سال       هشـــــــــتم         ثــور   ۱۳٩۱   هجری خورشیدی         اول می     ٢٠۱٢ عیسوی