مسألة زبان و پسمنظر تکاملی آن، از بنیادیترین و مهمترین مسایل برای تحلیل و تجزیة وضعیت زنان سرزمین ما بهشمار میآید. متأسفانه، اما، روشنفکران و روشنگران افغانستان، بهگونة ژرف و بنیادین بدان نپرداختهاند. زبان و نحوة کاربُرد آن در همه جوامع و بهویژه در جامعههای دارای فرهنگ و رفتار مردسالار، میتواند از مهمترین و کاراترین ابزار برای مسخِ هویت و تقلیل شخصیت فردی و اجتماعی زن و در نتیجه ابزاری جهت تداوم و تقویت نظام مردسالار باشد. بهطور کُلی میتوان گفت زبانِ رسمی جهان، زبانی است مردسالار و یا در بیان و پوششی واقعگرا، زبانی است زن ستیز! در هر حال، زبان از ارکان بسیار اساسی و مهم روند فرهنگسازی است، که نقشی بس بارز و اثری پیمایشناشدنی در ایجاد یک فرهنگ و تداوم آن و یا بهعکس کاهش و ترویج افکار و رفتارهای سنتی، بازی میکند. آنچنان که سیمون دوبوار میگوید: «در واقع این خود ما هستیم که با
تعریفهایمان و با کاربُردیکه از زبان ارایه میدهیم، دنیای اطرافمان را تعریف میکنیم.» (1)
با نگاهیکاوشگرانه و منتقدانه بر سیر تکاملی زبانهای جهان در بستر و دامن تاریخ و فرهنگ جامعههای بشری، این نتیجه بهدست میآید که حامیان و مروجان بینشها و کنشهای مردمحورانه و زنستیزانه، در هر جامعهیی به موجب افکار غالب و پیشینة فرهنگ و سنتهای رایج، در چارچوب قوانین وضع شده، بهگونهیی، کوشیدهاند از پدیدة زبان بهمثابة ابزاری برای مسخکردن نقش اجتماعی زن و تقلیل و تضعیف جایگاه انسانی او استفاده کنند که تا حدود زیادی هم موفق بودهاند. با اینحال، نگارندة این مقال بر آناست تا با نگاه و رویکردی منتقدانه بر چگونگی کاربُرد «زبان مذکر» و زبان جنسیشده، در سرودههای سخنسرایان نامآور زبان فارسی، بپردازد.
زبان در کشور ما، بهگواهی تاریخ، بیش از هر جای دنیا، زن را مورد خشونت و تجاوز قرار داده و نقش و حضورِ اثرگذار و انکارناشدنی در تحکیم و تداوم نظام مردسالار ایفا کرده است. چنانکه، حقیر و پستشمردن زن به وضاحت و کثرت در سرودههای بسیاری از سرودگران بلندآوازة سرزمینهای فارسیزبان دیده میشود؛ آنهم با چنان صراحت و بدون هیچگونه پوشیدهگویی و مجامله، افکار و نظریات زنستیزانة خود را بیان داشتهاند که انگار، این شیوة گفتار، نهتنها عار شمرده نمیشده، بل، مایة مباهات و افتخار هم بوده است. بهگونة نمونه به بیتهاییچند، از سرودههای سرودگران و متفکران نامآور پارسیزبان اشاره میکنم.
حکیم نظامی گنجوی از استادان مسلم و داستانسرایان ورجاوند پارسی و پدیدآورندة پنجگنجِ جاودانه (لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، مخزنالاسرار، هفت پیکر و اسکندرنامه) که شعر تمثیلی فارسی را به اوج جلال و کمال رسانیده است، زن را موجودی نااستوار، پیمانشکن، خیانتپیشه، بیوفا و حقناشناس میخواند و از دم تیغ سخنان جفاجویانه، بیرحمانه میگذراند:
زن، گر نه یکی هزار باشد
در عهد، کم استوار باشد
زن دوست بوَد ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی
چون در برِ دیگری نشیند
خواهد که دگر ترا نبیند
مردی که کند زنآزمایی
زن بهتر ازو به بیوفایی
زن چیست؟ نشانهگاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفتِ جهان است
چون دوست شود هلاک جان است
این کارِ زنان پاکباز است
افسونِ زنان بد دراز است (2)
انوری ابیوردی چامهپرداز بلندپایة نیمة دوم سدة ششم نیز، از نیشزدن بر جگر زخمی و دردمند زن غافل نمانده؛ بدترین مردان را بر خوبترین زنان برتری داده است:
زن چو میغ است و مرد چون ماهاست
ماه را تیرگی ز میغ بود
بدترین مرد اندرین عالم
به بهینه زنان دریغ بود
هرکه او دل نهد به مهر زنان
گردن او سزای تیغ بود (3)
اوحدی مراغهیی سخنسرای شهیر سدة هشتم که در سرایش غزل عاشقانه و صوفیانه جایگاه شامخی دارد، زن را نماد فلاکت و هلاکت میپندارد و میگوید:
هر بلا کاندر جهان بینی عیان
باشد از شومی زن در هر مکان
و در سرودهیی دیگر گفته است:
زن چو مار است زخم خود بزند
بر سرش نیک زن که بد نزند (4)
ناصر خسرو قبادیانی متکلم، فیلسوف، جهانگرد و مبلغ نیرومند مذهبی و طلایهدار شعر پرخاشگر و شعر حکیمانة روزگار خود که با شمشیر شعرهای آبدارش به سنگرهای بیعدالتی و استبداد نستوهانه و پیوسته میتاخت، هنگامی که میخواهد در پیرامون سرشت و سرنوشت زن زبان بگشاید، یکباره به انسانی دیگر دگردیس میشود و از منبر اهورایی و دادخواهی فرو میافتد و با زبانی اهریمنی به روی زنان بیدردانه تیزاب میپاشد و زنان را ناقصان و ناقضان عقل و دین میخواند:
به گفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را تا توانی مرده انگار
زنان چون ناقصان عقل و دینند
چرا مردان رهِ آنان گزینند
و در مورد ناتوانی زنان در نگهداری اسرار میسراید:
مگوی اسرارِ حالِ خویش با زن
که یابی راز فاش از کوی و برزن (5)
مولانا عبدالرحمان جامی استاد مسلم سرود و سخن پارسی که بسیاری از پژوهشگران ادب فارسی او را «خاتمِ شعرای بزرگ پارسیسرا» دانسته اند، در پیرامون ناراستی و کجرفتاری زنان (!) بهبیان حافظ شیرازی اینگونه «طامات میبافد»:
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده (6)
و در مثنوی سلامان و ابسال، ظاهراً از قول «حکیم نیکخواه»، پیشِ شاه، شهوت و زن را لازمة یکدیگر پنداشته، چنین نکوهش میکند:
چاره نبود اهل شهوت را ز زن
صحبت زن هست بیخ عمر کن
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
بر سر خوان عطای ذوالمنن
نیست کافرنعمتی بدتر ز زن
گر دهی صد سال زن را سیم و زر
پای در زر گیر او را تا به سر
جامه از دیبای ششتر دوزیاش
خانه از زرین لگن افروزیاش
لعل و دُر آویزة گوشش کنی
ثوب زرکش ستر شبپوشش کنی
هم به وقت چاشت هم هنگام شام
خوانش آرایی به گوناگون طعام
چون شود تشنه ز جام گوهری
آبش از آن چشمة کوثر دهی
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان
نار یزد آری و سیب اصفهان
چون فتد از داوری در تاب و پیچ
جمله اینها پیش او هیچاست هیچ
گویدت کای جانگداز و عمرکاه
هیچ چیز از تو ندیدم هیچگاه
گرچه باشد چهرهاش اوج صفا
خالی است آن لوح از حرف وفا
در جهان از زن وفاداری که دید؟
غیر مکاری و غداری که دید؟
سالها دست اندر آغوشت کند
چون بتابی رو فراموشت کند
گر تو پیری یار دیگر بایدش
همدمی از تو قویتر بایدش
چون جوانی آید او را در نظر
جای تو خواهد که او بندد کمر
بود بلقیس و سلیمان را سخن
روزی اندر کشف سرِ خویشتن
گفت شاه دین سلیمان از نخست
گرچه بر من ختم ملک آمد درست
درنیاید روز و شب کس از درم
تا من از اول به دستش ننگرم
کو چه تحفه بهر من دارد به کف
کش فزاید پیش من عز و شرف
بعد از آن بلقیس از سر نهفت
زد دم و از حال خود این نکته گفت
کز جهان بر من جوانی نگذرد
کاندرو چشمم به حسرت ننگرد
در دلم ناید که ایکاش این جوان
بودیام دمساز جانِ ناتوان
این بود حال زنان نیکخوی
از زن بدخو نشاید گفتوگوی
خواجه فردوسی که دانی بخردش
بر زن نیکست نفرین بدش
کی زن بدگونه نیک آیین بود
پیش نیکان درخور نفرین بود (7)
خواجه مسعود قمی، زهرآگینتر از همگنان خویش در مورد زن، سخن میگوید:
زن درخور مهر و کین نباشد
زن باشم اگر چنین نباشد
ای وای کجا گشایم این درد
کز زن طمع وفا کند مرد
زن رخنهگر یقین مرد است
زن ناقص عقل و دین مرد است
زن ریخت به خاک آب مردان
گر مردی ازو عنان بگردان (8)
در قابوسنامه آمده استکه: «دختر نابوده بِه، چون ببود، یا بهگور یا به شوی.»
آنکه را دختر است جای پسر
گرچه شاهست، است بد اختر (9)
حکیم سنایی غزنوی جاری کنندة خون سبز تصوف در ساقههای پرندین غزل پارسی، زن را با زبان پرخاشگر و ستیزهجو چنین تصویر میکند:
اشتقاقش ز چیست دانی زن؟
یعنی آن قحبه را به تیر بزن
و در جایی دیگر میگوید:
دل منه با زنان از آن که زنان
مرد را کوزة فقع دانند
تا بود پُر زنند بوسه بر آن
چون تهی شد ز دست بندازند
و باز میگوید:
حمله با شیرمرد همراه است
حیله کار زن است و روباه است (10)
مولانا جلالالدین محمد بلخی آفرینشگر دو شاهکار بیبدیل ادبیات جهان (مثنوی معنوی و دیوان کبیر)، ستارة درخشان ادب فارسی و از بزرگترین عارفان حوزة تمدن اسلامی، در مسابقة زنستیزی از دیگر همسلکان خویش عقب نمیماند و زن را نماد شرارت، گمراهی و مکاری میخواند:
چند با آدم بلیس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور آن گاه خورد
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهله بر تابه سنگ انداختی
مکر زن بر کار او چیره شدی
آب صاف وعظ او تیره شدی
قوم را پبغام کردی از نهان
که نگهدارید دین زین گمرهان (11)
ملای روم در جایی دیگر میگوید:
فضل مردان بر زنان حالیپرست
زان بود که مرد پایانبینتر است
مرد کاندر عاقبتبینی عم است
او ز اهل عاقبت چون زن کم است
فضل مردان بر زنان ای بوشجاع
نیست بهر قوت و کسب و ضیاع
ورنه پیل و شیر را بر آدمی
فضل بودی بهر قوت، ای عمی (12)
از دیدگاه مولانا، زن عامل سقوط و هبوط فرزندان آدم نیز است:
اول و آخر هبوط من ز زن
چونک بودم روح چون گشتم بدن (13)
افضلالدین محمدکاشانی از دانشمندان و ادیبان دورة هلاکو خان، در توجیه افکار زنستیزانه از دیگر همراهان پیشیگرفته، با لحنی آمیخته به تحقیر گفته است:
گر عمر عزیز خوار خواهی، زن کن
در دیده اگر غبارخواهی، زن کن
مانندة اشترانِ بختی شب و روز
در بینی اگر مهار خواهی، زن کن (14)
و این هم اشارهیی بر زنستیزی پدر زبان و هویت فرهنگی فارسی زبانان دنیا و آفرینشگر بزرگترین حماسة ملی و یکی از چهار حماسة بزرگ اساطیری جهان (حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی):
زن و اژدها هر دو در خاک بِه
جهان پاک ازین هر دو ناپاک بِه
زنان را ستایی، سگان را ستای
که یک سگ بِه از صد زن پارسای
زنان را همین بس بود یک هنر
نشینند و زایند شیران نر (15)
حضرت فردوسی در جایی دیگر خوشبختترین زن جهان، زنی را دانسته است که هرگز به دنیا نیامده است:
کسی کو بوَد مِهتر انجمن
کفن بِهتر او را ز فرمان زن
سیاوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو ز مادر نزاد (16)
سرایندة یکی از بزرگترین حماسههای اساطیری جهان (شاهنامه)، شوربختترین مرد گیتی، مردی را میداند که همسرش به جای پسر، دختری به دنیا میآورد:
همیگفت رودابه را رودخون
به روی زمین برکنم همکنون
مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایستش اندر زمان سر برید
نکشتم بگشتم ز راه نیا
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
بهدست از مژه خونِ مژگان بِرُفت
برآشفت و این داستان باز گفت
کِرا از پسِ پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید بهجای پسر
به از گور داماد ناید بدر (17)
بد از من که هرگز مبادم میان
که ماده شد از تخم نره کیان
بِهاختر کس، آن دان که دخترش نیست
چو دختر بوَد روشن اخترش نیست (18)
هرچند شماری از شاعران پارسیسرای، در نکوهش زن، از زبان شخصیتهای داستانهای خویش سخن گفتهاند، با اینحال، در پشت سنگر هر بیتی میتوان چهرة خشمآگین و زنستیزانة خود آنان را نیز مشاهده کرد. ناگفته پیداست که نگاه انتقادی و معترضانه به اندیشههای غولان سرود و سخن پارسی، به معنای دفاع از مقام و کرامت انسانی زنان است و هیچگاه به شکوه و اعتبار آثار جاودانی ادبیات غنامند فارسی زیان و خسارتی وارد نخواهد کرد.
باری، اگر زبان بخواهد پایبند به ضرورت و اقتضای اندیشة علمی و انسانی باشد و از احساساتیگری (سانتیمانتالیسم) که مانع و مزاحم رشد روح انسانیت و اندیشههای درخور انسانیاست، فاصله بگیرد و خود را به زبانی نزدیک کند که زبانی پرورده و شایستهیی برای بیان اندیشههای انسانمدار، بشردوستانه، عدالتگستر و حکمتپرور نیست؛ ناگزیر با وظیفة دوگانه و دشواری سر و کار خواهد یافت. این وظیفه از سویی نگریستن به این زبان همچون آیینه و نمودگاه آن بحرانها و دگرگونیهاست و از سویی دیگر، بازسازی و بازبینی این زبان است تا آن که بتواند به زبانی درخور درخواستها و مقتضیات مدرنِ نزدیک شود. بیگمان مسؤولیت ذکر این مسایل و پژوهش منصفانه در پیرامون آن، بر دوش روشنفکران و متفکران نوآیین جامعه است.
رویکردها:
(1) بولتن مرجع فمینیسم، به سردبیری مهدی مهریزی،
(2) حسینی، مریم، ریشههای زنستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی، صص 14 و 15، چاپ اول 1388 تهران،
(3) دیوان انوری، جلد دوم، صفحهی 640،
(4) عظیمینژادان، شبنم، زن، معمار جامعة مردسالار، ص15،
(5) همان اثر، همان صفحه،
(6) عظیمینژادان، شبنم، زن، معمار جامعة مردسالار، ص15،
(7) ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران،
(8) همان اثر،
(9) همان اثر،
(10) عظیمینژادان، شبنم، زن، معمار جامعة مردسالار، ص15،
(11) مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 4469 به بعد،
(12) مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 1618 به بعد،
(13) حسینی، مریم، ریشههای زنستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی،
(14) همان اثر،
(15) عظیمینژادان، شبنم، زن، معمار جامعة مردسالار، ص92،
(16) ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران، ص13،
(17) ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران، ص14،
(18) ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران، ص13،
|