از هشتم ثور بهعنوان سالروز سقوط حکومت داکتر نجیبالله و پیروزی مجاهدان تجلیل میشود. در آن زمان طرح پنچفقرهای سازمان ملل متحد برای حل بحران افغانستان، از طریق ایجاد یک اداره غیرجانبدار و مصالحه میان تنظیمهای مجاهدان و حکومت وقت، ناکام ماند و دستههای نظامی مربوط به تنظیمهای مجاهدان وارد کابل شدند. مردم عام کشور و حتا شماری از مکتبرفتگان و تحصیلکردگان به این باور بودند که رهبران مجاهدان و نخبگان تنظیمهای آنان بتوانند حکومت تشکیل دهند، نظم بهوجود بیاورند و امنیت سرتاسری را در کشور تامین کنند. اما چند روزی از ورود سران مجاهدان به کابل نگذشته بود که گروههای مجاهدان میان خود درگیر جنگهای خونین شدند. این جنگها سبب شد تا هرجومرج بر کابل حاکم شود، نهادهای دولتی مانند ارتش، پولیس و ادارات خدمات عامه متلاشی گردند و خودسری و جنایت، قاعدهی رایج زندگی شود. واقعیت این بود که سازمانهای مجاهدان و سران جهادی
در زمان جنگ با شوروی، هیچ برنامه و فکری برای آینده نداشتند. تمام تلاش آنان در آن زمان معطوف به جنگ با نیروهای شوروی و دولت وقت بود. سران جهادی و فرماندههان آنان در زمان جنگ میکوشیدند تا با فعالیتهای بیشتر نظامی، توجه کشور میزبان و دیگر کشورهای حامی جنگ با شوروی را جلب کنند و از این طریق به پول و امکانات نظامی بیشتر برسند. در مرامنامه تمامی تنظیمها آمده بود که برای رهایی کشور از چنگال شوروی و ایجاد یک حکومت اسلامی، مبارزه میکنند. اما روشن نبود که منظورشان از حکومت اسلامی چه بود؟ هیچیک از سران مجاهدان و تنظیمهایشان مشخص نکرده بودند که الگوی مورد نظرشان از حکومت اسلامی کدام است؛ الگوی ایران؟ الگوی پاکستان؟ رژیم پادشاهی عربستان سعودی؟ یا ترکیه؟ تمامی تلاشهای سران تنظیمهای جهادی برای ایجاد یک حکومت در تبعید به شکست انجامیده بود. بعد از سقوط حکومت داکتر نجیبالله نیز سران مجاهدان نتوانستند روی یک نقشه
راه به تفاهم برسند. دولت مجاهدان هم در «گورنر هاوس» پشاور، زیر نظر نوازشریف، نخستوزیر وقت پاکستان، ساخته شد. ساختاری که در گورنر هاوس و زیر نظر نوازشریف مورد توافق سران مجاهدان به استثنای حکمتیار قرار گرفت، به هیچوجه پاسخگوی نیازهای وقت کشور نبود. ناتوانی سران جهادی در ایجاد یک نقشه راه برای دولتسازی سبب شد تا تنظیمهای جهادی بهسمت جنگهای قومی کشیده شوند. در جنگهای قومی، نهادهای دولتی کشور فرو پاشید، مداخلههای همسایهها گسترش یافت، نقض سیستماتیک حقوق بشر صورت گرفت و کابل پایتخت کشور، مانند شهرهای اروپایی در زمان جنگ جهانی دوم، ویران گردید. بدون تردید مسوولیت تاریخی این رویدادهای هولناک به سازمانهای مجاهدان بر میگردد. این درست است که کشورهای همسایه مداخله کردند. روزی نوازشریف فروپاشی ارتش افغانستان را دستآورد بزرگ پاکستان خواند. اما همه میدانند که مداخله خارجی بدون داشتن زمینه مناسب داخلی
نمیتواند تحقق یابد. اگر سران جهادی میتوانستند حکومت تشکیل دهند، از فروپاشی نهادیهای دولتی جلوگیری کنند و بر حرص قدرتطلبی و زراندوزی خود غلبه نمایند، تمامی مداخلههای خارجی خنثا میشد. اما همانطوری که گفته شد، سران جهادی و تنظیمهای مجاهدان هیچ برنامهای برای آینده نداشتند. غارت داراییهای عامه و خصوصی، غصب زمین و ملکیتهای دولتی و شخصی، فساد گسترده مالی و اداری و همچنین بینظمی و خودسری ارمغان دیگر مجاهدان برای مردم افغانستان بود. متاسفانه این روند تاکنون هم ادامه دارد. بسیاری از فرماندههان و بزرگان مجاهدان در غصب زمین و ملکیتهای عامه و خصوصی دست دارند و همچنین ثروتهای کلان نامشروع برای خود فراهم کردهاند. این در حالی است تمامی فرماندههان و سران مجاهدان خود را اسوه دینداری و اخلاق معرفی میکنند. هرجومرج، بینظمی و ناهنجاریهایی که پس از حاکم شدن تنظیمهای جهادی بر کابل به میان آمد، سبب شد تا
مردم تمامی مظالم و ستمهای حکومت حزب دموکراتیک خلق را فراموش کنند. عملکرد سران تنظیمها و جنگهای کابل همچنین سبب شد تا نهاد دولت بهصورت کامل فرو بپاشد. فروپاشی نهاد دولت، تفنگسالاری، رشد و گسترش قاچاق مواد مخدر، غارت داراییهای خصوصی و عامه و همچنین نقض حقوق بشر را در کشور نهادینه ساخت. این اعمال زمینه ظهور گروه طالبان را فراهم کرد. بدون شک ظهور طالبان ـ صرف نظر از وابستگیهای خارجی آن گروه ـ واکنشی بود به وضعیتی که در آن زمان در کشور حاکم بود. سران جهادی و تنظیمهای آنان به هیچوجه نمیتوانند از مسوولیت ویرانی کابل و هرجومرجی که در آن زمان بر کشور حاکم شد، فرار کنند. |