تقدیم به شاعر بزرگوار استاد سخن و معرفت و مردانگی جناب گلنور بهمن به پاس مهربانی ها و مهمان نوازی های شان در مدت اقامتم در کابل:
کولاک
چشمانت مهربانی افتاب سرک کشیده به پنجره های سرد خانه های بی تسخین
ابروانت خشم گره خورده ی چشمان ابها بر خشونت دهان هر چه اتش
دستان سخاوت علف های صحرایی در انتشار نفسهای عطر بی دریغ نوازش
قامتت بلندای "بابا"
پیکرت "پامیر"پولادین
و گامهایت هیبت هندوکش در هویت پر غرور تاریخ است
قلبت موج های" امو" و خروش "هریرود"
در عطشال ترین تقویم مهر انسانی
و اوازت شیهه ی غرور اسبان مست ترکمنی
در فریاد اصالت های نجیب بومی
تو سبز چونان جنگل های جنوبی
سخت پنجه چون کوهستانات مرکزی
صفایت ارث لهجه ی دلنشین "هری"
و ساز احساست
ترنگ تنبور
ترانه ی دوتار
و غمبر دمبوره های مست
ای تلخیص تمام جاذبه های مذکر شرق
ترا با زیبا ترین نام صدا می زنم
"سر زمینم"
و یادت را نقشه میکشم چونان مشت گره خورده بر دیوار گاه قلبم
پیوندت با جغرافیای زندگی است
تا زنده ام به یاد توام
به یاد کاریز جاری مهر مردانگی
به یاد صفای سفره ی نان و پیاز
به یاد کولاک سالنگ های وطنم
وطنم
وطنم
وطنم
سیمین غزل حسن زاده
91.1.29
ورود ممنوع
برایم اگر دلتنگی
سراغم را از واژه هامگیر
عظمت غم های بلند نمی گنجد
در حقارت سطر های کوتاه
قلم را بشکن
بگذار بی سوادی سکوت
سپید کند روی بهت کاغذ هارا
و اوراق مچاله شده
اوهام شعر را بحوند
در دهان سیاه زباله دانها
با ابها نیز در میان مگذار
کابوس صدف ها را در غم غروب مروارید
دریا ابی نبود
و من از میان ارواره ی کوسه های گوشت خوار قلبت پریدم
با قلاب دزدان دریایی
و جهیدم از دریای نمکسود چشم های تو
به ازاد ترین اقیانوس موجان موحشی
تا در حسرت بوسه های ابی رنگ ماهی ها
تاول بزند
لبهای ترک خورده ی مرداب غزل هایت
پس قایق عینکت را عوض نکن
قرنها دور شده ام از قرنیه های تو
ته مانده ی بیستمین سیگار را خاموش کن
در زوزه ی ابله های جسد تنهایی
و در جشن جنون دیوانه های شهر
زقوم تنهایی را بریز
در سکر پیک های که به سلامتی مرگ عشق می نوشی
بیبین چگونه هوش متفکرانه ات قطره قطره می ریزد
درمغز پوک لحظه های فراموشی
و حیرت خشک دستمال های کاغذی صدا می زنند:
دست های همسرت کجاست؟
قاتلان عشق
ورشکستگی ات را اعلان کن
شعر هایت را به هیچ بفروش
کتابهایت را که حراج کردی
جدی بگیر اخم"بهمنی" و نگاه تلخ"مصدق" را
نیشخند"نیچه "هم معنایی دارد
جرئت کن بپرسی
نشانی ام را خوب می دانند
ارواح بزرگ
که در برزخ نورانی گور های مجلل شان
حقارت عشق و کوچکی قلب عروسک های دنیای سربی را به سخره گرفته اند
و به یاد دارند
صدای صداقت دستهایم را
در خرید اولین هدیه ام کتاب
برای تو
کلیات "علی بهمنی" را دوباره مرور کن
از شعر های "حمید مصدق "که گذشتی
"نیچه "با لحن "انسانی بسیار انسانی"
ادرسم را به تو خواهد داد
اما از روی"جدید ترین فلسفه روز" هم باید بدانی
که دیگر دیر است
خیلی دیر
گیرم از شعرهم بگذری
اما چگونه عبور خواهی کرد
از تابلوی" ورود ممنوع "
بر دروازه قلبم
سیمین غزل حسن زاده
مشهد مقدس
90.1.24
بوسه پنهانی
تعرق لحظه های بعثت بود
احساس مرطوب خیابان های بارانی
پیامبر چشم هایش تلاوت می کرد
ایه های نوین عشق را
در انبساط سلول های تنم
و انفجار پوستم
و هیجان نبضم
و منسوخ میشد ایین جهالت قلبم
در شبه جزیره متوحش دل بستن به تو
تمام شعورم ایمان می اورد
به قداست لبهای که در ناگهان رعشه های دلپزیر بر لبانم نازل شد
چقدر بوی دهان خدا می داد
اولین بوسه پنهانی
در انبعاث رسولانه ی یک عشق دیگر
سیمین غزل حسن زاده
91.1.2 |