مي خواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپيديِ مهتاب گم شوم
هنگام آب بازيِ دستت كنار حوض
انگشتر تو گردم و در آب گم شوم
تو «كيستي...؟ » صدا كني و من شتاب ناك
از پشتِ در به محض دق الباب گم شوم
بگذار مثل بوتل خالي قُقُل... قُقُل
قُل... قُل... قلوُپ! داخل گنداب گم شوم
مي خواستم بخوانمت اي راگ رازناك
آن قدر «تان » زنم كه در «آلاب » گم شوم
بگذار در كنار تو برفي شود هوا
در برف، در سپيديِ مهتاب گم شوم |