کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
روزی بودا از دهکده ای عبور کرده بود


برگردان احمد سید
 
 



 

 

 

روزی بودا از دهکده ای عبور کرده بود

 

جوان مردی خشمگین، گستاخانه نزدش آمده، شروع به بی احترامی نمود- با صدای بلند جیغ زد:" تو حق نداری چیزی به ما بآموزی- مثل همهء ما تو نیز احمق استی- تو کاملا جعلی استی-"

مگر بودا از این تهمت ها مضطرب نگردید-
بلکه در عوض از او پرسید:" ای جوان، لطفا مرا بگو، اگر هدیه ای را برای کسی می خری، ولی آن کس پیشکشِ تو را نپزیرد، پس آن هدیه مال کی میباشد؟ "

مرد جوان از شنیدن ِ این پرسش تعجب کرد ، و جواب داد : " شکی نیست که آن هدیه از آن ِمن باشه ، زیرا اولا من آن را خریده ام- "
بودا خنده لب گفت: " درست فرمودید! پس خشم ِ تو مانند ِ آن است - اگر از من خشمگین استی ، و من رنجیده نشوم ، خشم باز بر تو میاُفتد - یعنی ، فقط تو خشم می بری ، نه که من- تو خودت را رنج می دهی ، نه مرا- و صرف خود را آسیب میزدی "

اگر تو میخواهی خود را زیان ندهی، از عادت ِ خشم گرفتن دوری کن ، البته راهء حلم و محبت را اختیار کن - اگر از دیگران عصبانی شوید ، خوشنودی از تو غایب می گردد - و بر عکس ، اگر اخلاق ِ مهر آمیز را ظاهر کنی ، همهء ما خوشی از تو میگیرند – "

مرد ِ نوجوان این گفتار را با دقت گوش نمود و عرض کرد : " ای بودا ، تو راست میگوئ - لطفا مرا راهء محبت و مهر را بیآموز - از امروز ، بنده شاگرد ِ تو مسباشم-"

و بودا جواب فرمود : " خوشآمدید ! نزد ِ من باش - من همهء آنان را آموزش میدهم که خواهان ِ دانش استند-"

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶۵    سال       هشـــــــــتم         حمل    ۱۳٩۱   هجری خورشیدی         ٠۱ اپریل      ٢٠۱٢ عیسوی