گناهی نیست
اگر لبم از عشق سرخ است
به من لبخند بزنید یا نزنید
پنجره ها را بگشایید یا نگشایید
به سوژه های زمستانی باور ندارم
با من بیایید یا نیایید
من بلدم
من به تنهایی بلدم
از طلوعی به طلوعی پل بزنم
هر نگاه من فردا - فصل دگریست
من حتی بر مزار گیاه پوشیده ء سرد
از گلو سنگها شنیده ام :
" شب را از دوشت بردار
خود خورشید خواهی شد ..."
من با پا های زخم خورده
به دنبال زندگی خواهم رفت
تا چرخ زنان گونه های اناری اش را ببوسم
و بخوانم که :
" عشق ،
سرزمین ممنوع نیست ...
|