زینت نور
وصیت می کنم در مرگ من آیینه ات سازند
من و خوابِ گلِ مریم، تو و تصویرِ تنهایی
هویت
باروت هم اگر بودم
نم میکشدم
در زیر زمینی متروک
و خواب میدیدم
شعله یی را که می آید
سوار بر اسپ طلایی
تا بیاویزد مرا از تن یالهایش
وپربکشد
در انفجارِ من و تو
به جهانی
که تفسیرِ هویت منست
صنم عنبرین
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنی ترحم را
عطر نامت
می نوشتم از تو ، باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم
دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت
می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل
خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت
می نوشتم از تو و دیدم که خو رشید رخت
بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت
می نوشتم از تو و اسمت نمی بردم به لب
عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت
فرشته ضیایی(ملک بیگم)
زندگی شعر منست
که من هر لحظه در آن
بار دگر زاده شوم...
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
نیلوفر
من نیلوفری هستم که
در خواب ها میشگفم
و با هر چشم باز کردن پر پر میشوم
نه من میمانم و نه خوابهایم
فقط خندقی که
نیلوفر های دیگری را میزایاند
صحرا کریمی
دخترکان مو سرخ
باد که می وزد تجسم یک عبور در ذهنت حادثه روز میشود. حادثه ها چون روزها از پی هم نمی آیند، حادثه میشود گاه همان حس بی تدوام ماندن در مسیر سکون. مسیری پر از گامهای عمیق، گامهایی به ناچار کشیده شده در دایره زندگی. گامهایی با نقش پیمودن و رفتن و اصرار نورزیدن. قاب باید گرفت هر آنچه اصرار میشود در هیاهوی این دوران گریز. فریاد باید کرد هر واژه که در انتهای گلو سر خم کرده است با قار قار کلاغی سیاه در سپیده دم بلوغهای وحشی ذهنهای ناچار از بی ذهنی. سیاهی شومی را آبستن نبوده است از همان آغاز. سایه های افکارهای مصلوب شده بارها سیاهی را در چنگال تجاوز کهنگی ها محکوم کرده است. سیاهی شد نطفه تجاوز پوسیدن.
آی دخترکان مو سرخ! چشمه ها هنوز در انتظار آمدن های مستانه تان است. هنوز پشت دیوارها تشویش صبح نفس نفس میزند و حس یک نگاه شرم آلود پرنده را به پرواز وا میدارد، وادار باید کرد پرنده را به پریدن، نگاه برگ را به پاییز قاب باید گرفت، به دیوار آویخت تا مگر تجسم عبور، حادثه ای شود خوشآیند در زمستانی ترین روزهای آخر سال که از پی هم عبور کردند و تن ندادند به پیچیدگی ثانیه های سوگند نگاه های دفن شده از فرو ریختن آرزوهای سربی.
مرگ را در آب چشمه باید شست تا زندگی در کام اش گوارا مزه مزه شود، تا دخترکان مو سرخ دامنهای چیندارشان را در هجوم مستی های وحشی برقصانند. مرگ را میشود در حباب تنفس ادغام کرد تا رفتن بهانه لحظه های بی ثباتی کاشهایی خشم آلود نگردد و معمای سرنوشت آویزان نشود چون شبحی مقابل چشمانمان. فاصله کوتاه است. مسیرها نا هموار. تا صبحدم یک قدم مانده. باد وزیدن آغاز خواهد کرد، حادثه رخ خواهد داد.
ناهید مهرگان
بلندترازماه
ازشهوتی که سال ها
کنار درماندگی من به اوج می رسید
زیاد خسته بوده ام
آزادی شاید همانقدر دورباشد
که ماه
در نسل اجدادم
ولی می شود فکرکرد حالا
خیلی بلندتر از طناب لباس ها
من و شب
عبوری ساده تر از لایه های دامن چین دار من
دوباره قصه ی تکرار هر شب
من و شب
من و تکرار در شب
حلقه ی احمق
|