بعد از ظهر یک روز برفی در ماه اپریل سال 2002 بود. خانم جین کیسل در خانه خود در ایالت ویرمانت نشسته بود و ایمیل های خود را می خواند. در میان ایمیل ها، چشمش به یک دعوتی خورد که از طرف مردی به نام محمد نصیب فرستاده شده بود.
کیسل در سال 2002 چهل و چهار ساله بود. او نصیب را پانزده سال قبل ملاقات کرده بود. در آن زمان، نصیب 22 ساله بود و جین 29 سال داشت. او معلم زبان انگلیسی برای مهاجرین افغان در پشاور پاکستان بود. با دیدن این ایمیل، کیسل سخت شیفته شد تا بداند که در آن چه آمده است.
پانزده سال قبل، فامیل کیسل مطمئن نبودند که او از پاکستان زنده برخواهد گشت. یکی از ماماهایش به مادر او گفته بود، "دخترت را برای آخرین بار ببوس. دیگر او را زنده نخواهی دید." نگرانی های آنها بیجا هم نبود. در آنروز ها جنگ خشنی بین قوای شوروی و مبارزین افغان در آنسوی مرز جریان داشت. کیسل به آورگان افغان در پشاور درس انگلیسی می داد. آنها به خاطر اشغال کشور شان توسط شوروی فرار کرده بودند و در غربت هنوز هم می خواستند که برای کشور خود بجنگند. بعضی از آنها در اواخر هفته دوباره به داخل افغانستان می رفتند و بر علیه روسان می جنگیدند.
این آدمها تفاوت چندانی با مردمی که کیسل در ایالت خود در ویرمانت آشنا بود نداشتند. شوخ طبع بودند ولی مسخرهگی و لودگی خوششان نمی آمد. علاقمند به مسایل بودند و می خواستند چیزهای نو بیاموزند. خانم کیسل می گوید، "روز اول که به صنف رفتم و به تمام این چهره ها نگاه کردم، متوجه شدم که من با بیشتر این شخصیت ها از قبل آشنایی دارم" . کیسل همیشه مواظب حرکات محمد نصیب بود زیرا او در یکی از مقاله های خود نوشته بود که به چند راکت نیاز دارد تا با استفاده از آنها با روسان بجنگد.
کیسل در پایان مقالهٔ نصیب نوشته بود، "موشک در لیست چیزهای که من میخرم نیست."
حالا در این ایمیل، بعد از پانزده سال ، نصیب از کیسل می خواست که اینبار در راه صلح به افغانستان کمک کند. نصیب نوشته بود که او معتقد است که افغانستان باید با استفاده از شیوه پیشینیان خود از بزرگان قوم یعنی ملک ها برای آوردن صلح استفاده کند. این رهبران قبایل در افغانستان به خاطر حکمت و عدل شان مورد احترام مردم استند. مردم به آنها به خاطر هر نوع مشکل از تقسیم آب گرفته تا مسایل قتل و خونبها مراجعه می کنند. این افراد همچنان ارتباط میان مردم و دولت را نیز به وجود می آورند. پلان نصیب این بود که 20000 نفر ازین ملکها را در مورد مسایل حقوق بشر، به ویژه تحصیل دختران و زنان، آموزش بدهد.
نصیب در ایمیل خود در ظاهر مسئله از کیسل خواسته بود که نظر خود را در مورد این پلان بگوید. ولی واضح بود که در عمل از او طلب کمک می کرد و آرزو داشت که او را داخل قضیه بسازد.
خانم کیسل می گوید، "این ایده مرا سخت به خود جلب کرد." او به خاطر می آرد که از پنجره به گل های لاله که در بیرون اتاق او از زیر برف تازه سر زده بودند نگاه می کرد. با دیدن این صحنه به نظرش آمد که طبیعت به او یک پیغام می دهد. کیسل در آنوقت وظیفه نداشت و از آن سبب هم از این نظر نصیب خوشش آمد. از طریق این برنامه او می توانست به افغانهای که در دهات زندگی می کردند کمک کند تا یاد بگیرند که چگونه در مورد بهبودی کشور خود بیاندیشند، چگونه برنامه ریزی کنند، و راه های آبادی کشور شان کدام هایند. کیسل سخت مایل بود که درین راه سهیم باشد و آمادگی اش را به نصیب ابراز کرد.
درین روزها، خانم کیسل همچنان به بیرون از پنجره به برف فراوانی که باریده است نگاه می کند. ولی اینبار پنجره های خانه او توسط سرش و تیپ بسته شده است تا زمانی که بمگذاری در گوشه و کنار شهر رخ می دهد پنجره های خانه نشکند. کیسل می گوید که او رسماً به افغانستان کوچ نکرده است ولی حقیقت این است که بعد از گرفتن آن ایمیل، در ده سال گذشته، او هر سال چندین ماه در کابل زندگی کرده است. کیسل وقتی در سال 2002 به کابل آمد تا به نصیب کمک کند. یک دفتر غیرانتفاعی (nonprofit) را که مخفف آن "وادان" به انگلیسی می شود تاسیس کرده است. (نام این موسسه به انگلیسی این است:
Welfare Association for the Development of Afghanistan, or WADAN)
کیسل مدیر این دفتر است. دفتر سرد او که در در یک ناحیه آرام کابل واقع شده است مرکزی است که در آن هر روز برنامه ریزی و بحث صورت می گیرد. این مرکز تا به حال 30000 نفر از روسای قبایل را آموزش و پرورش داده است. هزاران کودک در مکتب های آن تعلیم یافته اند. در ضمن این دفتر یک برنامه تدریس "حقوق زن در دین اسلام" را نیز به عهده گرفته است. این دفتر فعلاً حدود 900 کارمند افغان دارد.
این دفتر همچنان می کوشد در راه حل یکی از مشکلات بزرگ اجتماعی افغانستان که هیچ کس در مورد آن نمی خواهد صحبت کند و به شکل تابو (taboo) در آمده است، کوشش به خرج دهد. این مشکل، مسئله اعتیاد بیشتر از یک میلیون افغان به تریاک و هرویین است . دفتر کیسل تا به حال توانسته است چندین مرکز "درمان اعتیاد به مواد مخدر" را تاسیس کند. یکی از مراکز در داخل یک زندان تاسیس شده است. کشت خشخاش در افغانستان روی مردم افغانستان تاثیر منفی و سنگینی گذاشته است، جنایت و فساد اداری زیاد شده است و قسمت عمدهٔ پولی که ازین راه بدست آمده است برای تمویل حملات برضد خارجیان استفاده می شود.
حال که سال 2014، موعد بیرون شدن عساکر امریکایی، نزدیک شده می رود، کار دفتر "وادان" از همیشه ضروری تر می نماید. سوال آینده افغانستان – سوالی که باید توسط خود افغانها جواب داده شود – مطرح ترین سوال است. کلید زنده ماندن این کشور و نظام دولتی آن در رهبری آن است و در افغانستان هیچگونه رهبری اساسی تر از رهبری در سطح دهکده و قریه ها نیست.
به نظر کیسل، دهات ایالت ویرمانت و دهات افغانستان شبیه همدیگر اند. او می گوید، "حل تمام مسایل با اعتماد روی همدیگر و رابطه خوب با همدیگر داشتن امکان پذیر خواهد بود."
|