کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
ادبیات معاصر و مدرن از نظر من!


 اندیشه شاهی
 
 

 

 

وقتی از ادبیات اقلیمی یا بومی سخن به میان می آید، ناخواسته و در ابتدا ادبیات فولکلوریک به ذهن ما راه می یابد. ادبیاتی که " بوف کور" صادق هدایت و یا " مرثیه‌های خاک " ی شاملو و یا " یک دیدار" ازنیما یوشیج ،"شهر بی قهرمان" عاصی مردی آزاده و بزرگ که اگر ستایش اش هم کنم احساس کمبودی میکنم, و یا هم "عصیان" از زن آزاده و بلند پرواز ادبیات مان که امروز بارزترین نمونه های آینها هستند و همین طور دیگر شاعران عزیزی که نه تنها ادبیات مان را یزید بل بلندین آواز را هم بلند کردند. ولی در اواسط دهه ی چهل، گروهی از نویسندگان موفق آن سالها که متوجه شدند تنها اشاره و پرداختن به وضعیت طبقه ی متوسط و اداری اجتماعی و "شخصی" نمی تواند بصورت جامع و کامل مبین فضای اصلی حاکم بر اوضاع کشور باشد، گرایش پیدا کردند به کند و کاو در مسائل روستایی و اقلیمی گوشه و کنار مملکت. حقایق حاکم بر زندگی روستایی با همه ی تلخی و سیاهی و نکبتی که بر آن حاکم بود برای طبقه ی شهرنشین، همراه با تعجب و تاثر و شگفتی و جاذبه های بسیار بود. انگار به یکباره آدم های غریب - آشنایی را کشف کرده بودند که از سیاره ای دیگر بر خاک "مان" نازل شدند. پیش از همه، نویسندگان جنوبی و سپس نویسندگان دیگری در دنباله ی راه، ادبیات اقلیمی شمال را شکل دادند. فضای پر از ابهام و پر از خرده فرهنگ های عجیب و غریب که با سیل بنیان براندازه ی صنعت وارداتی جهان غرب هم آغشته شده بود، محیط مستعدی را برای آفرینش ماندگارترین قصه ها و تحقیقات ادبی فرهنگی فراهم آورد. این فضا آنچنان وسوسه انگیز و بکر بود که حتا نویسندگان دیگر نقاط کشور را هم مجذوب خود کرده بود. بطور مثال کتاب های " بوف کور " صادق هدایت, یا " شراب خام " اسماعیل فصیح . بهرام حیدری در این میانه جنوبی ماند و جنوبی زیست و جنوبی که رفت و اثری هم از وی نیست و همین طور دیگر شاعران که "اسم" شان و اثار ایشان با خود ایشان رفت. اثار های چاپ شده از بعضی شاعران پیش از انقلاب یگانه یاداشت از ایشان داریم که هر کتاب جزو شمایل ادبیات اقلیمی و مکتب قصه نویسی و "تحلیل بدبختی اینده مان" و خوزستان هستند.

 

موضوع اصلی ادبیات به عنوان شاخه ای از هنر، و همراه هنر به مثابه شاخه ای از معرفت اجتماعی بشر، انسان و بلخره اجتماع است، چه در وجه فردی و چه در وجه اجتماعی آن. از این دیدگاه انسان ها از هر جنس و نژاد و سنی، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید و زرد و ابی، کودک و جوان و پیر، شهری و روستایی و کوه نشین و جنگل نشین، به یکسان مورد توجه ، موضوع کار و طرف خطاب ادبیات قرار دارند. به این دلیل تقسیم بندی هایی مانند ادبیات زنانه و مردانه، بخش بندی های ساختگی و تحمیلی هستند که به جای ایجاد تفاهم و همدلی بین انسان ها، و نزدیک ساختن افق های فکری، اندیشه ها، احساس ها و عاطفه ها، و به اشتراک گذاشتن تجربه های انسانی ، که از هدف های اساسی هر هنری و از جمله ادبیات است، باعث تفرقه و تشتت و جبهه گیری ها و مرز بندی های ساختگی و غیر واقعی می شود.

 

امروز نویسندگان بسیاری بویژه شاعران جوان مان با قلبهای "انقلابی" و گلوی پر بغض ، آگاهانه و با تسلط بر شرایط فرهنگی سیاسی کشور و متاثر از فضای اختناق، داستان ها و کارهایی را خلق کردند که در زمانه ی خود باعث و بانی تحرکات بسیار و یا روشنگری و پرتوافکنی بر اعماق تیره ی جامعه ی خود شدند. نمی توان از ادبیات بیداری حرف زد و از نقش دهها نویسنده ی دیگر سخن به میان نیاورد. فضا و مجال این مقاله آنقدر کوتاه بوده که فرصت نگارش و یا تحقیق را به درستی و به روشنی بر من بسته و این نوشته بیشتر کارکردی کوتاه دارد که به مثابه تشویقی است برای نگاه عمیق تر و جامع تر بر آنچه به عنوان ادبیات دوره ی بیداری برای ما به ارث رسیده است. اگر چنین هدفی را به درستی به انجام رسانده باشم که تشویقی و شوقی برانگیخته باشم از حاصل کار خرسندم.

اما هنوز هم "نسل" من در جنگ اند با خود ایشان که جامعه ی سیاسی مان نمیگذارند که اندیشه های ایشان رشت کنند و آواز ایشان بلند سرود "آزادی" بخوانند. "امروز نویسندگان مان محکوم به قلم ایشان میشوند" و باید گفت که آدم مایوسی که هم از مرگ می ترسد و هم آن را به سخره گرفته است و ما چنین شده ایم.

اگر امروز شاهد بهترین نویسنده های جوان هستیم, همزمان شاهد مرگ ایشان هم هستیم. شاید اگر من هم امروز نمیبودم مثل سلف ش هدایت، خودکشی می کردم، امروز منم در مقام رفیع تری قرار می گرفتم! من تلخ اندیش تر، ریالیست تر از انم که حتی گاهی خودم برای خود سوالم.... – چرا که با گنداب اجتماع آشنا هستم – و از منظری دیگر، بسیار احساسی تر، توصیفی تر و خشن تر می نوشتم شاید. در پیراهن زرشکی ، فساد موجود و حاکم بر فضای قصه با وسواسی عجیب و بیمارگونه روایت می شوم. مرگ حضوری قاطع دارد و حرف اول و آخر و متن قصه است. انگار هیچ چیز جدی دیگری وجود ندارد. زندگی هست چون مرگ هست و مرگ وجود دارد چون زندگی یعنی طی کردن این فاصله ی محتوم و بی تنوع زیستن تا مردن. از لابلای گفتگوی مرده شورها روایت آغاز می شود و قضاوت های ذهنی آنها قضاوت من و خواننده هم شکل می پذیرد. پلشت ترین و پوسیده ترین روابط در اعماق این جامعه ی خشن و بی رحم با تکنیک قوی اساسی "انسانیت" ثبت می شود، در حالیکه ما، انگار نه با آدم ها که با حیوان گونه های پست طرفیم. فضای متعفنی که عواطف و احساسات و انسانیت در آن مرده و همه تیره روز و ستم دیده اند. هر چه هست ترس است و تنهایی ست و بهره کشی و له کردن همدیگر است زیر دست و پای همدیگر. من اگر درازسال تر عمر نکنم و اگر در جوانی بیمیرم، چه بسا از هدایت هم معروف تر می شوم.

اما "پنج" بار خودکشی یعنی دیگر حال بقول عزیزانم که من "پشک هفت پستم" و مرگم ان روز فرا خواهد رسید که دیگر من "یگانه الگوی" زن مدرن و تابو شکن باشم و شاهد این باشم که دیگر "ازادی اشک نریزد برای مان" و بلاخره عدالت یکسان باشد.

 

 اینجاست که باز هم دانش و فهم بکار میرود و در این عرصه ادبیات انسانی در جهانی غیر انسانی یا بدتر از آن ضد انسانی، به طور طبیعی منتقد، افشاگر، پرخاشگر، مبارز و ستیزنده است، اما هدف این نقد و ستیز نباید جنسی خاص یا نژادی خاص یا گروه سنی و اجتماعی خاصی باشد. بلکه به طور عام مبارزه با هر گونه تبعیض و ستم ، نابرابری و زورگویی ، خشونت و اجحاف ، اسارت و محدودیت، از وظایف و اهداف مهم و مبرم ادبیات است، هم چنان که مبارزه با جهل،خرافات، پستی، فساد، دروغ و تزویر, مذهب ,دین و بلاخره "خدا" نیز از دیگر اهداف و وظایف همیشگی ادبیات و هنر است. طبیعتاً موضوع مرد سالاری- پدر سالاری و هر گونه ستم مردان بر ضد زنان و هر گونه تبعیض جنسی و هر گونه مکانیسم اجتماعی و حقوقی سلطه جویانه ای که زنان را به اسارت بکشد یا در موضع ضعیف قرار دهد و حقوق انسانی آن ها را تضییع کند، هدف نقد و افشاگری عام ادبیات به طور کلی می باشد و همه ادیبان اعم از مرد و زن و همه ادبیات در کلیت خود باید با این گونه تبعیض ها و تضییع ها و تضییق ها مبارزه و آن را نقد و افشا و محکوم سازد. بنابرین چنین وظیفه ای صرفاً وظیفه ادبیات زنانه نیست بلکه از وظایف انسانی ادبیات و همه ادیبان با هر جنس و سن و نژادی و مستقل از هر نوع طرز تفکر و بینشی است.

 

به علاوه باید موضوعات مبرم دیگری چون سوء استفاده های وقیحانه از جنسیت زنان، تبدیل شدن زنان به کالا های مصرفی، ابزار شدن زنان در بازار تبلیغات، بردگی زنان در خدمت اربابانی چون مد، آرایش، زر و زیور، و بازیچه خودآرایی ها و خودنمایی ها شدن، نقش منفی زنان در ترویج فساد و فحشا، معضل ننگین تن فروشی و امثال آن نیز در جای خود طرف توجه و نقد و افشای ادبیات قرار بگیرد و به آن نیز به طور شایسته و بایسته پرداخته شود.

 

هم چنین ادبیات باید به زنان کمک کند که هویت انسانی خود را باور کنند، خود را به عنوان انسان- نه از جنس دوم یا اول- بلکه به عنوان مطلق انسان بپذیرند و به خود اعتماد و باور داشته باشند، قابلیت ها و استعدادها و توانایی های خود را در کنار حد و مرزها و محدودیت های طبیعی خود به درستی بشناسند و برای به دست آوردن حقوق پای مال شده خود متحد شوند و مبارزه ای آگاهانه، ژرف اندیشانه و روشن بینانه کنند. نخواهند که پا جای پای مردان بگذارند، یا جای آنان را بگیرند، بلکه بکوشند تا همراه و همدوش و هماهنگ و همسرا با آنان، در صف یکپارچه انسانی، حرکت کنند و از همسرایی عظیم انسانی خود سرود های بس شگرف و دل انگیز همدلی و یکرنگی جاری کنند.و با هم سرود "آزادی" بخوانند و برای این باید متحد بود

بدیهی است که پرداختن زنان ادیب به ادبیات با دید زنانه خاص خود و رویکرد و نگاه ویژه آنان به مسائل و روابط انسانی به خصوص مناسبات زنان- زنان، و زنان- مردان، رویکردی ارجمند و شایان توجه و تقدیر است. این رویکرد با همه زیر و بم ها و جنبه های گوناگونش باعث غنی شدن وگستردگی و رنگارنگی بیشتر و متنوع تر ادبیات شده ، بر سایه روشن ها و گونه گونی های آن می افزاید و تجربیات ادبی را غنی تر و همه جانبه تر می نماید.

 

آثار ادبی زنان ادیبی چون آنااخماتوا، لیندا هوگان، مارگریت دوراس، سیلویا پلات، کارولینا ماریا دژزوس، غادةالسّمان، جرج الیوت، لوئیز ای الکوت، مارینا تسوا، الن گلاسکو، میس مانسفیلد، دافنه دو موریه، اتل لیلیان وینچ و همین طور دیگران که جهان را برای مان روشنی خاصی بخشیدند, ودر ادبیات جهان، و زنان ادیبی چون طاهره قره العین، پروین اعتصامی، ژاله سلطانی، سیمین دانشور، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، نادیا انجمن، راحله یار، خالده فروغ, پروین پژواک, بی بی صفورا,حمیرا نکهت دستگیرزاده, مژگان ساغر, و زنیت نور عزیزم که در ادبیات افغانستان و ایران با دید زیبایی شناسانه و زنانه خود بر غنا و گستردگی فرهنگ ادبی سرزمین خود و جهان افزوده اند و سهم گرانقدرشان در دستاوردهای فرهنگ ادبی جهان غیر قابل انکار و قابل ستایش است.

 

 

۱-

دستانم را میبرم روی سینه ی کاغذی ام

روی چاپ بوسه های پنهانی ات

تمام استخوانهایم ویران اند ز دردی

گاز دندان هایت

که دیشب روی خیابان های شلوغ میانی

جامعه ی "اسلامی" از گوش هایم

گرفتی

و صدای تخت خوابم سکوت میکند

زمانی تو روایت لالایی مادرم را

به گوشم زمزمه میکنی و

اهسته اهسته "آلتت" خیسم

میکند.

 

٢-

وقتی در را باز میکنم

بوی اغوشت را حس میکنم

و چراغها ناخود اگاه خاموش میشوند

و من برای پیدا کردن روشنی

چشمانت را میبوسم

و تو برای نوشیدن اب

لعاب دهانم را قورت میکنی

و جهنم موهایم

سرحد را برایت باز میکند

و دستهایمان کشاله روی رانهای همدیگر

همدیگر را "وحشیانه" نوازش میدهیم

 

۳-

دوباره در میبندم امشب

روی

صورت پر مهرت عزیزم

لطفن با چشمان من

زیبایی تنم را نگاه کن

برای اینه ی ضرورت نداری

و من ان شعر بلندی هستم که بلندترین درخت

دنیا نزدی من کوتاه است

من قد کشیدم

تا مرگی تازه ی اختراع کنم

حتی برای مردگان شهر بی نظیرم

و دستت را روی تنم میبرم

تن برهنه ام

برهنه تر از یک نوازد

و دستانت را روی پستانهایم نقاشی کردم

و پستنهایم دوباره نوک کشیده و

اسمت را فریاد میزند.

 

 

 

اندیشه شاهی ... قرغزستان!

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶٤      سال       هشـــــــــتم         حمل    ۱۳٩۱   هجری خورشیدی         ۱۶  مارچ ٢٠۱٢ عیسوی