دوستی دارم نازنین و دانشیمرد، که در واقع هر نفسم مرهون اوست. هفته پیش نامهی فرستاد که سروده ی از گیتانجلی اثر رابندر ناتهـ تایگور که از سوی جناب دکتر روان فرهادی به فارسی برگردان گردیده، نیاز دارد. در پاسخش نوشتم که گیتانجلی را ندارم. ولی با دوستانم تماس میگیرم و انشاءالله آن را نصیب خواهم شد.
بیدرنگ، با استاد نصیر مهرین، دکتر لطیف ناظمی، کاوه شفق آهنگ، زینت نور، صنم عنبرین، سالار عزیزپور، عزیزالله ایما، احسان لمر و آقای تمیم وحید ایمیل ها فرستادم. به جزء از سالار عزیزپور و عزیزالله ایما که پاسخی به ایمیلم ندادند دیگران همه با "ندارم" جوابم دادند. اندوه گین شدم. باری دیگر با عزیزالله ایما که آنلاین بود، نوشتم که برادر! ایمیلی فرستادم ولی جوابی از خودت نشنیدم واینک به تکرار می فرستمش.
هنوز لختی نگذشته بود، که ایمای عزیزم سروده ی مورد نیازم را ایمیل کرد و مرا نزد آن دوست نازنینم کم نیآورد. ایما بزرگوار صدساله شوید. راستی دوست داشتن و دوست های فرهنگی داشتن خود نعمت بزرگی خداوندیست. ایشور داس
سرود نیایش
سرود 103
اثر: رابیندراناته تاگور
برگردان: دکتور روان فرهادی
چشم و گوش و دست من را
آن چنان مکن خدایا
تا شود همصف به گیتی
در نیاز و در نیایش
پیش پای عظمت تو
در سلام واپسین!
*
جان من چون ابر باشد
جام بارانش به کف:
آن چنان می کن خدایا
تا که ابر جان زارم،
درگهت را آب پاشد
در سلام واپسین!
*
همچو آب جویباران
این سرود و نغمه هایم
هر طرف جاری شود:
آن چنان می کن خدایا
تا همه این نغمه هایم
جملهگی یکجا رود
در حریم بیکرانت
رود آرامش شود
سوی بحر خامشی،
اندر سلام واپسین!
*
دیده ام خیل کلنگان
چون رسد وقت بهار
شوق منزل گرم دارد
روز و شب پرواز شان
می نیاسایند یکدم
تا به پیش آشیان-
تا سرزمین کوهسار:
آن چنان می کن خدایا،
تا همه این زندهگانی
بال افشاند به سوی
جایگاه جاودان
اندر سلام واپسین! |