صدا ز کالبد تن به درکشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم، روح من کشان ز پی اش
به خاک بست، به کوه و کمر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
گو کی بود که نقاشی مرا میکرد ؟
که با دو دیده ء انبار تر کشید مر
دو نیمه کرد مرا، پس تو را کشید از من
پس از کنار تو، این سوی تر کشید مرا
میان ما دری از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته در پشت درکشید مرا
خوشش نیامد این نقش را به هم زد و بعد
دگر کشید ترا و دگر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد -- تصویر را به هم زد -- بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره تو به خون جگر کشید مرا
خوشش نیامد این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط، خط، خط زد اینها را
یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا
ترا شکر کرد و در رگان من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سرکشید مرا |