دموکراسی دریک جامعه بدون موجودیت جامعهء مدنی فعال واحزاب سیاسی نمی تواند مفهومی داشته باشد.آن جا که جامعهء مدنی و احزاب سیاسی وجود نداردمی توان گفت که درآن جامعهء چیزی به نام دموکراسی هنوز شکل نگرفته است.
دولتي که در نبود ،احزاب سياسي و نهاد هاي مدني ا اگردعا کند که گویا نظامی است، متکی براصول دموکراسی به يقين دروغ گفته می گوید.به همین گونه دولت های که پیوسته درجهت تضعیف جامعهء مدنی و بیرون راندن احزاب سیاسی از حوزهء فعالیت سیاسی تلاش می کنند، دولت های باورمند به اصول دموکراسی نیستند.اساساً بد ترین دولت های چنین دولت های اند که به نام دموکراسی خود در برابر دموکراسی قد بلند می کنند. برای آن که چنین دولت هایی یک ارزش جهانی را زیر پا می کنند و به مسخره اش می سازند.
هرچنداحزاب سياسي درانتخابات به هدف رسيدن به قدرت سياسي اشتراک مي کنند؛اما آنها در دوران مبارزات انتخاباتي خود در جهت آگاهي دهي به مردم درپیوند به دموکراسي، نقش مردم در برنامه هاي سياسي – اجتماعي، حقوق و وظایف شهروندی اطلاعات و آگاهی هایی را به مردم ارائه می کنند.ازاين نقطه نظر احزاب سياسي با نهاد هاي جامعهء مدني هدف مشترکی را دنبال مي کنند. براي آن که آگاهي دهي به مردم با استفاده ازآموزش هاي مدني يکي ازبرنامه هاي هميشه گي جامعهء مدنيست.
اما تفاوت اساسي احزاب سياسي با نهادهاي جامعهءمدني دراين است که جامعهء مدني هرگز درانديشه و درتلاش به دست آوردن قدرت سياسي نيست ؛درحالي که احزاب سياسي براي رسيدن به قدرت سياسي تلاش مي کنند.به همين گونه دانشمندان علوم اجتماعي و سياست باوردارند که موجوديت جامعهء مدني نيرومند، شرط اساسي دوام و استقراردموکراسي در يک جامعه است.
جامعهء مدني مجموعه يي از نهادها، انجمن ها و ساختار های اجتماعي است که وابسته به دولت و قدرت سياسي نيستند؛ ولي نقش تعيين کننده يي در صورتبندي قدرت سياسي دارند. آن ها در یک جهت روابط فی مابین خود را تنطیم می کنند و در جهت دیگر روابط خود با دولت را.جامعهء مدنی سازمان هايى داوطلب براى ايجاد پيوند بين مردم و دولت هستند.درحقیقت ریشه های ثبات و پایداری دموکراسی از طریق جامعهء مدنی به مردم می رسد واین مردم اند که میزان مشروعیت حکومت ها وثبات دموکراسی را تضمین می کنند.دموکراسی بدون حمایت مردم نمی تواند مشروعیت داشته باشد.وقتی ازاحزاب سیاسی و نهادهای مدنی بحث می شود درحقیقت، بحث ازسازمانهای پویایی به میان می آید که به گونه ء دموکراتیک می توانند از مردم نماینده گی کنند. دشواری های که هم اکنون در دولت افغانستان
وجود دارد، بخشی قابل توجه آن بر می گردد به این امر که تا هنوز جامعهء مدنی افغانستان نتوانسه است به گونه یک حوزهء تاثیر گذار در سیاست های بزرگ دولت ظاهر شود.
در بسی موارد جامعهء مدنی هنوز به گونهء واکنشی عمل می کند تا به گونهء پیشگام و طراح دید گاهها، اندیشه ها و برنامه ها درحیات سیاسی و اجتماعی کشور.حوزهء جامعهء مدنی افغانستان حوزهء بدون برنامه است. همان گونه که مهار دولت افغانستان دردست کشور های دیگرو عمدتاً در اختیار ایالات متحد امریکا و اروپاست، به همین گونه مهار جامعهء مدنی افغانستان نیز در دستان با کفایت منابع امداد جهانی و کشور های غربی قرار دارد.
این تعریف هابرماس فیلسوف آلمانی بسیار وبسیار تکرارشده است که جامعهء مدنی پلیست درمیان مردم و دولت.پرسش این جاست که ازاین پل چه چیزی می گذرد؟ آن چیزبدون تردید همان خواست های اجتماعی مردم است.جامعهء مدنی خواست های اجتماعی مردم را ازین پل می گذراند و در نهایت بر اساس دادخواهی سبب می شود و یا به مفهوم دیگر دولت را ناگزیر می سازد تا در پالیسی های خویش تغیراتی را پدید آورد، تغیراتی مه در آن سود مردم است.ایجاد تغیر درروش ها و پالیسی ها و ایجاد تغیر در قوانین به سود مردم در حقیت تغیر درسیاست دولت است.چنین است که در موجودیت جامعهء مدنی فعال خواست های اجتماعی مردم به خواست سیاسی بدل می شود.از این نقطه نظر جامعهء مدنی درامر تدوین قوانین وایجاد تغیر درقوانین نظر به نیاز های اجتماعی مردم مسوُولیت بزرگی دارد. این امر ممکن نخواهد شد تا زمانی که نهاد های جامعهء مدنی
که حوزه جامعهء مدنی را پدید می آورند روابط در میان خود را تنطیم نکنند و درجهت دیگرپیوند استواری با مردم نداشته باشند. دو چیزی که جامعهء مدنی افغانستان از این نقطه نظر بسیار فقیر ونا توان به نظر می آید. نهاد های مدنی افغانستان بیشترینه به گونهء حریفان و گاهی حتا دشمنان در برابر هم قرار می گیرند، در حالی که صدای بلند جامعهء مدنی به تفاهم نهاد های مدنی نیازمند است. گویی نهاد های مدنی در یک کشور همسرایان حق و عدالت اجتماعی وآزادی بیان اند. چیز های که پایه های دموکراسی را می سازد.
نهاد های مدنی که با مردم و خواست های مردم آشنایی ندارند، چگونه می توانند نیاز مندی های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی آن ها را درک کنند و بر اساس آن از دولت بخواهند تا در پالیسی های خویش تغیراتی پدید آورد.دادخواهی نهاد مدنی در افغانستان داد خواهی پروژه ییست ، نه داد خواهی پروسه ای.یعنی اگر منبع امداد برای نهاد مدنی افغانستان پول داد که در این یا آن زمینه داد خواهی کن! چنین می کند و اما اگر پروژه یی نبود دیگر بر دهن ها و چشم ها مهر است.جامعهء مدنی افغانستان هنوز با چشم منبع امداد می بیند و با مغز آن ها می اندیشد.هراس همین جاست، آن گاه که منبع امدادی نباشد آیا اندیشه و دیدگاه مدنی در جامعهء ما باقی خواهد ماند!
ما در دستگاه دولتی خود مشکلات فراوانی داریم.فساد اداری ومالی در دستگاه بیداد می کند.وزیران و اریکه نشینان بیشتر قوم محور، زبان محور و نژاد محور اند و این امر وزارتخانه های ما را به وزارتخانه های زبانی و قومی بدل کرده است. گویی تفکر و اندیشهء همه افغانستانی به نهاد های دولتی ما اجازهء ورود ندارد.چنین مشکلاتی خود سرچشمه مشکلات گسترده یی در زنده گی اجتماعی و اقتصادی مردم شده است. پرسش این جاست که جامعهء مدنی افغانستان که گاهی چنان عقل کل در آن بالا نشسته و همگان را با شلاق انتقاد می کوبد؛ آیا از چنین بیماریی بر کنار مانده است؟ من که نمی توانم باور کنم . حوزهء مدنی ما از همان بیماری رنج می برد که حوزهء دولت .مشکلات جامعهء مدنی به مانند مشکلات دولت بسیار گسترده وچشمگیر است. ما دولت را همیشه به نداشتن ستراتیژی یا برنامه های راهبردی کارا و موثرانتقاد کرده
ایم،این درحالیست که جامعهء مدنی افغانستان نیز حوزهء بدون استراتیژیست.بسیاری ازنهاد های مدنی دارای یک دورنمای کاری روشن نیستند و دنباله رو سازمانهای امداد خارجی اند. پروژه ها بیشتر، درچارچوب خواست ها ودیدگاههای سازمانهای امداد خارجی اجرا می شوند، به تعبیر شعر حافظ: هر چه استاد فند گفت بکن، می کنند ، حتا اگر این فند از صیهونیست های اسرایل هم که رسیده باشد. آیا نهاد های مدنی افغانستان جهت اجرای برنامه یی گاهی هم دست به تحقیق درمیان مردم م زده اند ونیاز های اساسی آن ها را شناسایی کرده اند؟ تا براساس آن بر نامه یی را به میان آورند! به مشکل می توان باور کرد. شاید مواردی وجود داشته باشد؛ ولی درکلیت اصول کار نهاد های مدنی افغانستان چنین است که هرچه منبع امداد خارجی خواست همان می شود.این نکته را به یاد داشته باشیم که بخشی ازمشکلات دولت و جامعهء مدنی افغانستان بر می گردد به این امر که سازمانهای امداد خارجی
پیوسته به تحمیل دید گاههای خویش پرداخته اند و ما بیشتر نقش افزاری داشته ایم.از آنچه گفته آمدیم می توان نکات زیرین را دسته بندی کرد:
*- جامعهء مدنی افغانستان نمی تواند پیوسته به مانند یک منتقد بیطرف باقی بمانند؛ بلکه باید در نخستین گام در مورد خود و تجربه های دست داشتهء خود به نگرش سازنده یی بپردازد. برای آن که تا جامعهء مدنی از هرجهتی بر تری خود را نسبت به دستگاه دولتی نشان ندهد، نمی توان انتظار داشت که دولت آن به حیث یک حوزهء شفاف به رسمیت بشناسد وبه سخنانش توجهی داشته باشد.
*- جامعهء مدنی باید دریک جهت مناسبات و روابط فی مابین خود را به گونه زنده ، و پویا که شایسته است تنظیم کند و در جهت دیگر باید پیوند استواری با مردم داشته باشد.
*- جامعهء مدنی باید در پیوند به مسایل مربوط به حیات سیاسی ، اجتماعی وفرهنگی کشورازحالت دنباله رو سازمان های امداد خارجی به در آمده و به حوزه ء فعال، مبتکر و پیشگام مدنی بدل شود.
*-احزاب سیاسی دموکرات و جامعهء مدنی در یک تفاهم سازنده می توانند بیشتر و موثر تر از عملکرد دولت نظارت کنند. تا هنوز در میان احزاب سیاسی و نهاد های مدنی افغانستان چنین پیوندی دینامیک به وجود نیامده است.
*- نباید فرصت داده شود تا از نشانی زنان و به نام زنان به آنها خیانت صورت گیرد و به نام حقوق زن چند تن از زنان استفاده جو خود را به آب و نان و شهرت کاذبی برسانند.
*- زنان افغانستان حق دارند تا به گونهء یک شهروند آگاه ازحقوق ، مکلفیت ها و نقش سیاسی – اجتماعی خود آگاه باشند. اگر جامعهء مدنی به این سخن باور دارد باید به امر آموزش مدنی برای زنان بیشتر توجه کند.
*- آگاهی زنان می تواند آگاهی اجتماعی و فرهنگی آیندهء کشور را تضمین کند. برای آن که زنان با پرورش کودکان در تداوم ارزشهای اجتماعی و فرهنگی نقش سازنده یی دارند.
*- بازسازی یک امر بزرگ ملی است و این امر به تمام نیروی بشری افغانستان نیاز دارد، با دریغ هنوز نقش زنان در پیوند به بازسازی قابل توجه نیست، ازمقایسه با دوران طالبان که بگذریم ،می توان گفت که هنوز عمده ترین نیروی بشری زنان به گونهء ایستا باقی مانده است و در همان ایستایی نیز ابین می رود. در این زمینه جامعهء مدنی افغانستان مسوُولیت سنگینی بر عهده دارند.
*- ارزشهای حاکم در جامعهء مدنی باید ارزشهای مدنی باشد وبرای فریاد تحقق حق و عدالت حنجرهء همگاتنی داشته باشد، چون با جنجرهء که از سرطان فساد و ارزشهای قومی وزبانی و نژادی رنج می برد نمی توان صدای شفاف، بلند و ماندگار در مقیاس تاریخ کشور داشت.
*- جامعهء مدنی افغانستان باید ازیک حوزهء واکنشی به یک حوزهء فعال و برنامه ریز بدل شود. این امر ممکن نخواهد شد تا زمانی که نهاد های مدنی افغانستان باور مند به ارزش های مدنی نباشند.بزرگترین مشکل دوکراسی در افغانستان در این است که دموکراسی از حنجرهء اریکه نشینانی فریاد زده می شود که کوچکترین باورمندی به ارزش های دموکراتیک ندارند و به همین گونه امروزه نهاد های مدنی افغانستان بیشتر به وسیلهء کسانی رهبری می شود که از تفکر مدنی فرسخ هاردور اند و اساساً اراده یی برای نزدیک شده نیز ندارند.چنین است که ما به جای دموکراسی و جامعهء مدنی با کارتون های آن ها سرو کار داریم. شکار چیان ماهری هستیم. پرنده بر شاخهء بلند نشسته است و ما سایه ء آن محکم گرفته ایم.
*- مردم ما چه زنان و چه مردان تا کنون کمتر به نوع خود آگاهی سیاسی – اجتماعی که مشارکت آگاهانهء آنان درپروسه های سیاسی اجتماعی تضمین کند، رسیده اند واین امر بزرگترین مشکل در راه رسیدن به دموکراسی است.می دانیم که درمیان مشارکت آگاهانه به حیث یک شهروند آگاه تا مشارکت غریزی تفاوت بسیاری وجود دارد.جامعهء مدنی افغانستان مسوُولیت دارد تا میزان مشارکت آگاهانهء مردم را بالا ببرد.
*- جامعهء مدنی افغانستان باید از هم اکنون این پرسش را در برابر خود قرار دهد که آیا پس از سال 2014 می تواند به هستی خود ادامه دهد یا نه؟ اگر نمی تواند باید گفت که آنها جزهمان طبالان پایان یک دورهء تاریخی در افغانستان دیگر چیزی نیستند. صدای طبل بلند است ؛ اما با دریغ این صدا از بام همان بلند منزل های می آید که رییس جمهور خواستار آن شده است.
و سخن آخر این که اگر می خواهیم وضع را دگرگون سازیم، پس نیاز داریم تا دید ، نگرش و ذهنیت خود را عوض کنیم. با ذهنیت سنگ شد از هرنوع آن که باشد نمی توان به سوی دموکراسی وکثرت گرایی گامی به پیش برداشت. شاید چنین است که ما همیشه رو به عقب پیشرفت داشته ایم . گویی پیوسته اسبان تیز تک سیاست، کیاست و کاردانی خود را در پشت گادی بسته ایم! ظاهراً این روز ها دو اسبه گادی به عقب می رانیم.
پایان
|