کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
رهنوردی در جهان رهنورد زریاب


حامد علی‌پور
 
 

 

 

 

استاد واصف باختری

 

استاد رهنورد زریاب

 

  عابدمدنی

 

هردم ازین باغ بری می رسد           تازه تر از تازه تری می رسد

برنامهٔ "چهره های آشنا" که از شبکه تلویزیونی نور پخش می شود و به معرفی رجال افغانستان می پردازد، به تاریخ هشتم فبروری پای تجلیل از مقام یکی از گرانقدرترین و پْرکار ترین نویسندهٔ میهن، داستان نویس و منتقد، آقای اعظم رهنورد زریاب نشسته بود. 

من در دو مقالهٔ دیگر که شرح برنامه های این تلویزیون را نوشته بودم حرفهایی در مورد این برنامه و گردانندهٔ گرامی آن، آقای عابد مدنی، نوشته بودم که از تکرار مکرر آن می گذرم و خوانندگان را به خوانش آن دو مقاله در مورد لطیف ناظمی و شب رسانه ها دعوت می کنم.

باری، درین برنامه هم، عابد مدنی از بنده خواهش کرد که در استدیو حضور داشته باشم و صحبتهای در مورد آثار و به طور مشخص ویژگی های داستانهای زریاب بکنم و به بینندگان که عطش بیشتر خواندن و بهتر آموختن در مورد او را دارند، نشانی و آدرس چند منبع انترنتی را هم بدهم. به طور ضمنی عرض شود که من در تمام برنامه های که تا به حال اشتراک کرده ام، وسواسم زیاد بوده است كه مطالبی را ارائه دهم که شایان شخصیت آن شاعر و نویسنده باشد و برای بینندگان جالب و آموزنده هم باشد .

به هر حال، با بیش از سی سال آشنایی دور و نزدیک با داستانهای زریاب، خوانش دوبارهٔ "گلنار و آیینه"، پژوهش روی آثار دیگران در مورد زریاب، و صحبت های متعدد با برادر گرامی ام، داود رضوی، که سخت نکته دان است و پراکنده گویی های مرا در صحبت های تیلفونی ام تحمل می کند و به آن نظم و ترتیب می بخشد، به خودم این جرئت را دادم که درین برنامه شرکت کنم.  معلومات فشردهٔ که آقای مدنی در مورد زریاب عزیز تهیه کرده بودند به اضافهٔ صحبت تیلفونی استاد واصف باختری ارزشمندی این برنامه را به مراتب افزونتر ساخت.

من زریاب را هم یکی از قله ها و  هم یکی از ستون های داستان نویسی فارسی دری خواندم و گفتم که رسیدن به او آرزوی بسیاری از داستان نویسان بعد از او بوده است و خیلیها بر تهداب استواری که او بنیان نهاده است کوشیده اند داستانهای خود را قالب بندی کنند. من روی داستان "مقاله" و رومان کوتاه "گلنار و آیینه" او حرفهای زدم. در مورد داستان "مقاله" که از کارهای بیشتر از سه دهه قبل زریاب است گفتم که نحوی "دگرگونه نگریستن" را برای ما یاد می دهد.  اشارهٔ هم به شعر سهراب سپهری کردم که گفته بود "چشم ها را باید شست/جور دیگر باید دید" کردم. (خلاصهٔ داستان "مقاله" برای کسانی که آنرا نخوانده اند این است که قهرمان داستان که یک کودک صنف چهارم مکتب است باید برای کارخانگی مکتب خود یک مقاله در مورد بهار بنویسد. کودک در می ماند که چه بنویسد و از مادر و پدرش طلب کمک می کند. آنها نیز نمی دانند که یک مقاله در مورد بهار چگونه نوشته می شود. شاعری در همسایگی شان زندگی می کند و به کودک می گوید که به دور و پیشش نگاه کند و هرچه را که خودش دید و احساس کرد به روی کاغذ بریزد و آن می شود یک مقاله در مورد بهار. در پایان داستان، معلم روی مقاله کودک یک خط چلیپای بزرگ به قلم سرخ می کشد و کودک احساس می کند که چلیپا به دو شمشیر خون آلود می ماند. این داستان را به آواز بنده می توان در سایت یوتوب شنید.)

جالب این است که من در آن شب به زعم خودم یک برداشت جدید داشتم و آن اینکه: گفتم در "گلنار و آیینه" می توان ریشه های از پدیدهٔ "ریالیزم جادویی" را احساس کرد. یک کمی هم در مورد این پدیده ادبی و هنری حرفی زدم. بعد، دو سه روز بعد از این برنامه همانطوریکه یک مقدار بحث و تحقیق بیشتر می کردم، تصادفاً به مقالهٔ از آقای محمد نبی عظیمی برخوردم که ایشان هفت سال قبل روی تاثیر ریالیزم جادویی در "گلنار و آیینه" بحثی داشته اند و من از آن غافل بوده ام. خوانندگان پژوهشگر را به خوانش این مقاله ارزشمند دعوت می کنم.

در مورد "گلنار و آیینه" و کارهای دیگر زریاب نشانی چند ویبسایت را به بینندگان دادم و آنها را به خوانش و پژوهش بیشتر دعوت کردم. از کار دوستانی که تمام بخش های این کتاب را در شبکهٔ انترنت گذاشته اند هم من و هم آقای مدنی تشکری فراوان کردیم.  (تمام بخش های این رومان را در اینجا می شود خواند و به تهیه کنندگان این بلاگ بعد از تشکری، کاظمی وار میگوییم که: خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان/و مستجاب شود باقی دعاهاتان)

گردانندهٔ پْرکار برنامه، آقای مدنی، گوشه های از یکی از نوشته های زریاب را زیر نام "خیال آن شباویز رفته" که در سوگ استاد داکتر علی رضوی غزنوی یازده سال قبل نوشته شده بود به خوانش گرفت.  (متن کامل این مقاله را در اینجا می توانید بخوانید.) ایشان با پشتکار فراوان یک ویدیوی کوتاه از صحبت زریاب با تلویزیون "نگاه" در افغانستان، را هم پیدا کرده بودند که گوشهٔ از آن به مشاهده رسید.  مدنی در هر برنامه اش این حرف را با صداقت تمام تکرار می کند که همهٔ ما که دستی در کارهای فرهنگی داریم باید کاری کنیم که آثار بزرگان مان به فراموشی سپرده نشود. آرزوی ایشان که آرزوی مشترک همهٔ ما است اینست که بلاخره باید یک بنگاهی باشد که آثاری را که سالها قبل با قطع و صحافت غریبانه در کهن دیار مان به نشر رسیده است تایپ و ویرایش و چاپ دوباره کند. او از کوشش های کاظم کاظمی که بار سنگین ویرایش آثار گرانقدری – به طور مثال افغانستان در  مسیر تاریخ، کوچهٔ ما، مجموعه اشعار استاد خلیل الله خلیلی – را بر دوش کشیده اند بارها یاد می کند و از کسان دیگری که در ساحه های تایپ، دیزاین ویبسایت، نشر کتاب، دکلمه ... مهارتی دارند دعوت می کند که به نحوی درین امر پر اهمیت سهمی بگیرند.  ایشان درین شب نیز از تمام رسانه های فرهنگی تشکری کردند و به طور اخص از کارهای سایت کابل ناتهـ و گردانندهٔ گرامی آن، آقای ایشور داس، تشکری کردند که چندین داستان از یک نویسندهٔ دیگر، خانم سپوژمی زریاب، را در سایت خود گذاشته اند و هر دو هفته وار مطالب فرهنگی و ادبی جالبی را برای خوانندگان در یک سایت می گنجانند. هر دوی ما به اتفاق هم آرزوی روزی را کردیم که همانطوریکه بیشترینهٔ اشعار واصف باختری در مجموعهٔ شعری سفالینه‌یی چند بر پیشخوان بلورین فردا یکجا فراهم شده است، تمام داستانهای زریاب (که بیشتر از صد و پنج اند) و چند رومان او در یک مجموعه روزی فراهم شود.  ایدون باد!

همانطوریکه مثل قدیمی می گوید، "بوسه به پیغام نمی شود". شرح یک برنامه تلویزیونی در یک مقاله کار بوسه به پیغام فرستادن را دارد. آن کیفیت اصلی را ندارد!  ولی، من که هرگاه درین برنامه می روم نقل قول از مولانای مان می کنم که "ما برای وصل کردن آمدیم".  حرفهای بنده به عنوان یکی از مهمانان آن شب – بدون هیچگونه شکسته نفسی‌ای – ارزش نقل مستقیم ندارد.  ولی آنجا که سخن از استاد واصف باختری است، قضیه متفاوت می شود.  این نامه را، غرض تیمن، با پیاده کردن صحبتهای تیلفونی ایشان در آن شب، به پایان می برم. ناگفته نماند که ایشان قطعه شعری را که به مناسبت پنجاه سالگی زریاب سالها قبل سروده بودند هم قرائت کردند.  آن قطعه شعر هم به اضافهٔ پاورقی آن از کتاب سفالینه‌یی چند بر پیشخوان بلورین فردا درینجا نقل می شود.  تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

ایشان گفتند، "... کارنامهٔ علمی و ادبی محمد اعظم رهنورد زریاب از چندین چشم انداز غنامند و پربار است. او پْرکارترین سیمای ادبیات داستانی معاصر ماست. چند رُمان در حدود یکصد و پنج داستان کوتاه نوشته است. از این حجم کمی که بگذریم، درصد بالای این نوشته ها از کیفیت  متعالی بهره ور استند. بعضی از داستانهای رهنورد زریاب مانند "مرد کوهستان"، "بلستی فراری"، "اسب بار"، "سیب و ارسطاطالیس"، "مارهای زیر درخت سنجد"، "زیبای زیر خاک خفته"، "پیراهن گلدار"، "دوستی از شهر دور"، "و به آخر رسیده بود"، "اختر مسخره"، "گدی پران باز"، "برف" و "نقش های روی دیوار" بی گزافه از قله های داستان نویسی استند. گذشته ازینها رهنورد زریاب در دو عرصه پیشگام است و به اصطلاح فتح باب کرده. او نخستین نویسندهٔ کشور ماست که در شماری از آثار او جلوه های از سورریالیزم به چشم می خورد مانند "نقش ها و پندار ها" که در حدود چهل سال پیش نوشته شده است و همچنان تا حدی گویا در "بلستی فراری". همچنان جناب رهنورد زریاب در نوشتن گونهٔ خاصی از داستانها که در آنها به تببین احساس زیست شناسانهٔ جانوران پرداخته می شود، نخستین قلمزن ادبیات معاصر ماست. در ادبیات جهان در این عرصه "سپید دندان" جک لندن یک نمونه بسیار خوب است. در قلمرو زبان فارسی "سگ ولگرد" صادق هدایت و "انتری که لوطیش مرده بود" از صادق چوبک. رهنورد در این زمینه داستانهای کوتاه "یادداشت های یک مرغ"، " و به آخر رسیده بود" ، "مرغی که مرد" و "سگ زرد رنگ" را نوشته است. ارزش کار رهنورد هنگامی بیشتر متجلی می شود که متن تاریخی کار آفرینشی او را در نظر بگیریم. به یاد داریم سالهایی را که عده ای با درک نادرستی که از دبستان ادبی ریالیزم داشته اند، با ساده انگاری و ساده نگاری نوشته های را که باید حتماً و حتماً  تضاد طبقاتی در محراق آنها قرار داشته باشد و از لحاظ زبان و هنجار های زبانی در سطح بسیار نازل، به نام واقعگرایی اجتماعی به خوانندگان و خوانندگان ادبیات داستانی عرضه می کردند. و حتی عده ای هم آگاهانه یا ناآگاهانه به بزرگترین نوابغ ادبی جهان اهانت می کردند. به یاد دارم که نویسندهٔ از یک نقدنویس دست پنجم نقل قول کرده بود که آثار داستایوفسکی به اهرام مصر شباهت دارد – از لحاظ شکل با شکوه و از لحاظ محتوا انبار اجساد فراعنه. و اینهمه شلاق زدن بر جسد بزرگان در اعماق خاک خفته برای این بود که گویا اینها مسئله تعهد و التزام را نادیده گرفته اند. در آن سالها رهنورد زریاب هم در همان اسلوب ریالیزم داستانهای نوشته در اوج. رهنورد گذشته از اینکه با بسا از شهکارهای ادبی باختر زمین آشنایی عمیق و همه جانبه دارد، بسیاری از متون کهن ادبی-تاریخی و عرفانی زبان فارسی را هم با دقت خوانده و با بینش انتقادی. از فرهنگ اسلامی، اسطوره شناسی، نظریه ادبی، نقد ادبی، فلسفه، تاریخ، و روانشناسی هم آگاهی های سزاوار عنایت و توجه دارد. من در میان داستان نویسان کشور ما هیچکس دیگر را نمی شناسم که به اندازهٔ رهنورد اصول و موازین دستور زبان را رعایت کند. او گذشته از اینکه زیبا می نویسد، در کاربرد واژه ها و نشاندن آنها بر کرسی های که نحو برایشان درنظر گرفته، می شود گفت که بی همانند است و حتی دچار یک نوع وسواس است در مورد کاربرد برخی از کلمات. گذشته از درخشش سیمای رهنورد زریاب در داستان نویسی، او در ضمینهٔ تحقیقات ادبی و تاریخی نیز چیره دست است. کتابهای "حاشیه ها"، "گنگ خوابدیده"، "چه ها که نوشتیم"، "پایان کار سه رویین تن"، "شمعی در شبستانی"، "دور قمر" گواه درستی این سخن است. رهنورد در چند سال آخر به طنز نویسی نیز پرداخته است. اگر این تعریف را برای طنز بپذیریم که طنز جمع هنری نقیضین است، او در این میدان هم از پهلوانان است. "هذیان های دور غربت" مجموعهٔ است از اینگونه نوشته های عمیق طنزآمیز این نویسندهٔ گرامی.  جناب آقای مدنی، در مورد رهنور زریاب بسا نکته های دیگر هنوز ناگفته مانده، چون مجال ما اندک است و حتماً دوستان دیگری هم درین برنامه صحبت می فرمایند، من سخنان خود را در اینجا به پایان می رسانم و سالها پیش به مناسبت پنجاه سالگی رهنورد زریاب، من غزل گونه ای نوشته بودم که البته به اصطلاح شأنیت ندارد با عظمت شخصیت این نویسندهٔ گرانمایه، همین را به خدمت شما می خوانم ..."   
        

پخته در كورهٔ پنجاه...

قصه بوديم و كنون قصهٔ كوتاه شديم

كاستيم از خود و كوتاهتر از آه شديم

در سرآغاز كه برخاست به همراهی ما

كه سرانجام درين باديه گمراه شديم

يار دوشينه چه نوشينه نواهايی داشت

ليك ايوای كه ما ديرتر آگاه شديم

ز اول و ز آخر اين بزم چه دانيم كه ما

نابهنگام رسيديم و به ناگاه شديم

آتش عشق زخاكستر پيری نفسرد

گل سرخيم كه بشگفته به ديماه شديم

كودكانيم درين كوی مپندار كه ما

پخته در كورهٔ تابندهٔ پنجاه شديم

به كه پيرانه سر آيين گدايان گيريم

گرچه در بازی طفلانه گهی شاه شديم

رهنوردانه نگاهی به عقب كن ای يار

كه به هر چاله فتاديم و به هر چاه شديم

اولين قصه كوتاه هدايت خوانديم

قصه كوتاه كه ماقصهء كوتاه شديم

امسال (1373 خورشيدي) محمد اعظم رهنورد زرياب – نويسنده يي كه كار و كارنامهٔ ادبيش را با جسارت می توان در سطح منطقه مطرح كرد- پاي بر پنجاهمين پلهٔ نردبان زنده‌گی پر بار خويش گذاشت. عمرش دراز باد و قلمش جولانگر.

اكنون كه نمي شود از برگ سبز سخن گفت، اين برگ زرد سرشك آلود را به بزرگواری خود بپذيريد . به پاس سی و اند سال دوستی و به ياد آنهمه قهرها و آشتيها و پيوستنها و گسستنها و... ميدانم شعر نيست، اما فرياد است، فريادی از جگر برخاسته. ما كه در جوانی می خواستيم بياننامهٔ ادبی يك نسل را بنويسيم، اكنون شايد من از اين ژرفنا و او از آن قاف دريافته باشيم كه در اين عرصه هنوز بورياباف و زردوز جا عوض نكرده اند. دريغ !

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶٢       سال        هفتم             دلو/حـــوت    ۱۳٩٠     هجری خورشیدی         شانزدهم ٢٠۱٢ عیسوی