واقعه یی را که در ذیل مینویسم، زمانیکه شنیده شد، مرحوم داکترعبدالرحمن محمودی شخصا ٌ کوشش کرد که با
امر الدین خان شنسب وزیر زراعت وقت، مصاحبه کند.
امرالدین خان شنسب روزی از مجلس کابینه خارج شده واستعفأ نمود. در پاسخ مصاحبه همینقدر یادم است که امرالدین خان گفته بود که :
« تمام موضوعات وفیصله ها در بین فامیل و در
ارگ شاهی فیصله میشود وبعدا ً برای امضأ به جلسۀ وزرا میفرستند. من نخواستم که در چنین کابینه کار کنم . »
بعد از خواندن یادداشت های مرحوم خلیل الله خلیلی ،آن موضوع و واقعه یی را خواندم که راستی تاریخ احوال استبداد بعد ازمرگ مستبد نبشته میشود!
دردورۀ صدرات شاه محمود خان، وقتی که دیموکراسی، شورای ملی،
دورۀ هفتم و اتحادیه محصلین وآزادی هایی موجود بود،
سردار محمد داود خان وسردار محمد نعیم خان فهمیدند که هرگاه دموکراسی به همین مدت پیش برود، چانس ما از
بین خواهد رفت. بنابر آن کارهای سفارت خود را از لندن و پاریس رها کرده بوطن برگشتند.
اول خواستند که شاه محمود خان را مانند محمد هاشم که گفتند نسبت کبر سن به تقاعد سوق داده شد، وادار به تقاعد نمایند. چون موفق نشدند، راه آشتی کردن، خویشاوندی و نقشه کشی علیه او را در پیش گرفتند. دختر محمد داود با پسر شاه محمود خان ازدواج کرد. در کابینۀ شاه محمود خان داخل شدند. آهسته آهسته دوستان خود را درکابینه جابجا کردند.که از جمله عبدالمجید خذان زابلی دوست عموی شان سردارمحمد هاشم خان بود.
یکی از روزها موضوع دلچسپی اتفاق افتاده بود که آنرا مینویسم:
سردار رحیم خان برادر سردار عتیق خان، درخواستی به حضور شاه محمود خان صدراعظم عرضه نموده وخواهان هزار دالر به نرخ بانکی شده بود. شاه محمود خان صدراعظم بالای بانک امر اجرای آنرا داد. ولی عبدالمجید خان زابلی که ادارۀ اقتصاد و بانکها را داشت، امرشاه محمودخان را اجرا نکرد . شاه محمود خان در روز مجلس وزرا از زابلی پرسید که چرا امر مرا قبول نکردی؟ زابلی در جوابش گفته بود که این پول به خاطر ضرورت کارهای دولت میباشد نه از اشخاص. صدارعظم شاه محمود قهرشد.
این موضوع را استاد خلیل الله خان خلیلی در یادداشتهایش چنین آورده است:
" سخن از نزاع غیابی به نزاع حضوری کشید. شبی بود وبهار سال بود و وقت شگوفۀ گلهای نسترن درباغ صدارت بود و خیابان مانند کهکشان پر از شگوفه بود. وزرا آمدند و درعمارت گلخانۀ شمالی صدارت مجلس وزرا تاسیس شد وهنوز خود سردار شاه محمود خان نیامده بود. یا واقعا ًسردار محمد داود خان مریض بود ویا عمدا تمارض کرد و نیامد وبه مجلس شامل نشد . به من تلفون کرد که من مریض هستم. دیگر وزرا آمدند و درغیاب سردارشاه محمودخان مرحوم مجلس وزرا دایر شد. و مجلس در بار پول سفریۀ حجاج افغانها بود. اول حجاج را محدود ومنحصر کردند. عمداً پول بسیار کم برای هر حاجی اختصاص دادند. هنوز مباحث تمام نشده بود که سردار شاه محمود خان آمد. چنانکه عادت داشت که وقت آمدن روی هر وزیر را می بوسید و هر وزیر هم دستش را بوسه میزد. در آنشب دیدم که روی هیچکس را نبوسید وعتاب آلود خلاف عادت همیشگی خود با
چهرۀ پرچین آمده و درکرسی خود نشست. بدون سلام علیک پرسید چه میکردید؟
علی محمد خان گفت که هیچ نمیکردیم. قضیۀ اسعاری بود که به حجاج افغانستان باید تخصیص داده میشد. صدراعظم گفت، آه خوب شد یاد من آمد . روی خود را به عبدالمجید خان کرد وگفت :
عبدالمجید! نه وزیر گفت ونه خان. هیچ وقت عادت نداشت که کس را بنام تنها یاد کنند. همه وزیر صاحب میگفت. گفت که عبدالمجید من برای عبدالرحیم معاون بلدیه هزار دالر امر داده بودم که بدهید که میرود برای بیماری خود اروپا یا امریکا چرا ندادید؟ چرا فرمان مرا مسترد کردید؟
عبدالمجید خان به کمال جرأت گفت که خوب کردم که فرمان شما را مسترد کردم. من مسترد نکرده ام . شورای عالی بانک مسترد کرده است. شورای عالی بانک قانون وضع کرده است. این شرایطی که رحیم داشت پول داده نشد.
صدراعظم کفت : چرا آن قانون شورای عالی بانک را به من پیشتر ارائه ندادید که من فرمان نمیدادم ؟ .چرا آن قانون قبل از منظوری مقاوم صدارت ومنظوری حکومت در محل اجرا در آورده شود ؟
عبدالمجید گفت هر کار به حکومت وهر کار به صلاحیت شما مربوط نیست.
سردار شاه محمود خان گفت:
تو برای زنت به امریکا پول روان میکنی در هرماه حق داری . یک مقدارگزاف اسعار میفرستی ومن هزار دالر به یک افغان میدهم ،فرمان من قابل اجرا نیست ؟ داکتر ها تصدیق کرده اند که او بیمار است. توچرا به زن خود پول می فرستی ؟
او( زابلی ) گفت: تو چرا به زلمی پسر خود پول می فرستی ؟
سردار شاه محمود خان گفت که : پسر من برای تحصیل رفته است.
عبدالمجید گفت: من هم حق دارم که برای زن خود بفرستم. دیگر نام زن مرا مگیرخاموش باش!
سردار شاه محمود خان گفت : چــُپ آرام شو! به همان لهجۀ افغانی وسرداری عتاب کرد.
عبدالمجید خان تقلید زبان سردار شاه محمود خان را گرفت و سردارشاه محمود خان گفت که عسکر بیا واین را خارج کن !
درین مجلس وزرا، اسدالله پسر امیر حبیب الله خان خواهرزادۀ شاه محمود خان هم نشسته بود. ودرین مجلس سردارغلام فاروق خان که بعدا ً وزیر داخله شده هم موجود بود. درین مجلس علی محمذ خان وهم فیض محمد خان وقاضی میرعطا محمد خان ومیرحیدرخان حسینی نشسته بودند . هیچکس حرکت نکرد و مرحومم میوندوال و شمس الدین پاچا درکنار من نشسته بودند.
من دیدم حالا مسأله خراب می شود وعسکری میاید و عبدالمجید خان را از دستش گرفته بیرون میکنند و شاید حرف دیگری بگوید واینجا سردار شاه محمود خان حکم خواهد کرد واین آدم را دروان مجلس وزرا به به زیر قنداق تفنگ نرم خواهند کرد وبه دست سردار محمد داودخان دستاویز می افتد. و این مرد بزرگ ساده دل نیک نام افغانستان سردار شاه محمود خان به نام همین تاجر مرموز از بین خواهد رفت.
من از جای خود برخاستم . رفتم عبدالمجید را بغل گرفتم وگفتم خارج شوید از مجلس. میلرزید از ترس میلرزید. دید که من هستم. گفت مرا راه را نشان بدهید. بیرون کردم کلاهش را به سرش کردم. گفتم به موتر خود سوار شو و برو. او رفت و ما آمدیم و نشستیم ."
یادداشت های خلیلی صفحۀ 341
|