ای دوست در سکوت دلم خانه کرده يی
امروز در نشاط تنم لانه کرده يی
تنهايی مرا به صدايت شکسته يی
در رگ رگ سرود تو تا خانه کرده يی
غمگين سرای شعر مرا سبز کرده يی
آغاز تا به گوش من افسانه کرده يی
مهمان شدم به خلوت رنگين چشم تو
باغ نگاه را تو چه شاهانه کرده يی
من در کنار تو به خدا زنده ميشوم
باری بگو چه با من ديوانه کرده يی
وحشی صفت رميده ام از مردم جهان
ايدوست تا به شهر دلم خانه کرده يی
بگذار بوسه يی بنهم بر سر رهت
تو بر بهار لطف اميرانه کرده يی
|