کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

کابوس گوانتانمو
لخدار بومدین
هفتم جنوری 2012، روزنامه نیویورک تایمز
نیس، فرانسه


برگردان حامد علی پور رضوی

 
 

مقدمه:

در مورد زندان گوانتاما، قانونی بودن یا نبودن آن در سطح بین المللی، "بیگناه" و "گناهگار" بودن زندانیان آن، و کلاً مخفی بودن تمام مسایل آن از همان روزهای اول بحث های طولانی صورت گرفته بود. بسیاری ها یک سوال مهم را مطرح کرده اند: در نظامی که حتی کسانی که با تفنگچه در خانه خود دستگیر می شوند و در پیش پای شان انسانی در خون می غلتد، هنوز هم "متهم" شناخته می شوند، به محکمه می روند و تا "ثبوت شدن" قضیه "بیگناه" خوانده می شوند، آیا زندان گوانتانمو که تمام جزئیات آن مخفی است و همهٔ زندانیان از روز اول گناهکار شمرده شده اند، یک تناقض آشکار با نظام عدالتی این کشور نیست؟ کی، در کجا، چگونه، چرا، توسط کی، ... دستگیر شده است؟ کسی نمی داند. این مخفی نگهداشتن همه جزئیات باعث شده است که آدم نتواند بحث منطقی در مورد آن بکند و حرف بیگناه و گناهکار بودن زندانیان را بزند و یا این مطلب را عنوان کند که برای کدام جرم چه سزا می زیبد. به هر حال.

در ده سالگی باز شدن این زندان، به عنوان مشت نمونه خروار، یک نامه از مردی که تازه ازین زندان آزاد شده اند به ترجمه گرفته می شود. نویسندهٔ این نامه لخدار بومدین است. او فرد اصلی در قضیه بومدین بر ضد بوش (Boumediene v. Bush) بود. بومدین در زندان گوانتانمو بی به گونهٔ اسیر نظامی از سال 2002 تا 2009 زندانی بود این مقاله توسط فیلیس بزری از عربی به انگلیسی ترجمه شده است و ترجمهٔ فارسی آن از متن انگلیسی صورت گرفته است.

 

کابل ناتهـ

 

ده سال از باز شدن زندان گوانتامو می گذرد. در هفت سال آن، من بدون محاکمه و دلیل و برهان در آنجا زندانی بودم. وقتی مرا به زندان انداختند، دخترانم بسیار کوچک بودند. در مدت اسارتم، آنها بدون من بزرگ شدند. وقتی من در زندان بودم، آنها اجازه ملاقات یا صحبت تیلفونی با من نداشتند. بیشتر نامه های که برای من نوشته بودند، به خود شان مسترد شده بود و بالای آن یک مهر "غیر قابل تحویل" زده شده بود. دو سه نامهٔ که از آنها گرفتم، آنقدر خط خورده بود و سانسور شده بود که پیام محبت و عشق این کودکان دیگر در آن خوانده نمی شد.

بعضی از سیاستمداران امریکایی می گویند تمام زندانیان گوانتاما تروریست استند، ولی من هیچگاه یک تروریست نبوده ام. اگر در زمان دستگیری مرا به محکمه می کشانیدند، زندگی اولادهایم اینچنین از هم نمی پاشید و فامیل من اینطور تا قعر فقر به پیش نمی رفت. من فقط زمانی این فرصت را یافتم که بیگناهی خود را ثابت کنم و آزاد شوم که دادگاه عالی امریکا امر کرد که دولت باید از اعمال خود در مقابل زندانیان دفاع کند.

من در سال 1990 از الجزایر به قصد کار کردن در خارج بیرون شدم. برای انجمن هلال احمر امارات متحده عربی کار می کردم و به خواهش آنها در سال 1997 با فامیل خود به بوسنیا و هرزگوین رفتم. در سارایوو (Sarajevo) به حیث مدیر خدمات انسانی برای کودکانی که در کشمکش های بالکان فامیلهای خود را از دست داده بودند کار می کردم. در سال 1998 تبعهٔ بوسنیا شدم. زندگی ما خوب بود ولی بعد از واقعه یازده سپتمبر تمام مسایل تغییر کرد.

روز 19 اکتوبر سال 2001 وقتی صبح به دفتر کارم آمدم دیدم یک مامور استخبارات منتظرم نشسته است. او از من خواست که همرای او بروم و به چند سوال او جواب بدهم. من داوطلبانه این امر او را پذیرفتم و به سوالهایش جواب دادم. ولی وقتی سوالها تمام شد، او به من گفت که اجازه ندارم به خانه ام برگردم. دولت امریکا از مقامات محلی خواسته بودند که مرا، به شمول پنج مرد دیگر، دستگیر کنند. در آنروز ها در گذارش ها آمده بود که به عقیده دولت امریکا، من برنامه ریزی انفجار سفارت امریکا در ساریوو را به عهده گرفته بودم. من در زندگی خود حتی برای یک لحظه هم به این عمل فکر نکرده بودم.

آشکارا بود که دولت امریکا از همان اوایل در مورد من اشتباه کرده بود. بالاترین محکمه بوسنیا در مورد این اتهام دولت امریکا تحقیقات لازم را انجام داد. آنها مرا بیگناه شناختند و آزاد ساختند. ولی در عوض، به مجردی که آزاد شدم، اجنت های امریکا من و پنج مرد دیگر را دستگیر کردند. دست و پای ما را مثل حیوانات بستند و به سمت گوانتانمو، قرارگاه نیروی دریای امریکا در کیوبا، پرواز دادند. به تاریخ 20 جنوری سال 2002 من به گوانتامو رسیدم.

در آنزمان من هنوز به نظام عدالتی امریکا معتقد بودم. باور داشتم که آنهای که مرا به اسارت کشانده بودند به زودی به اشتباه خود پی میبرند و آزاد می سازند. ولی وقتی در جریان بازجویی آن جوابی که را بازجویان انتظار داشتند نمی دادم، آنها خشن و خشن تر می شدند. آخر من گناهی نداشتم و چگونه می توانستم جوابی را که آنها انتظار داشتند بدهم؟ مرا به زور برای چندین روز بیدار نگه میداشتند. ساعتها مرا در مجبور می کردند که در حالتی قرار بگیرم که فوق العاده دردآور بود. اینها اعمالی است که نمی خواهم در مورد آن بیشتر بنویسم. فقط می خواهم آنها را فراموش کنم.

هیچکس به من نمی گفت که دلیل زندانی شدن من چه است. بنابرین، برای دو سال من دست به اعتصاب غذایی زدم. زندانبان ها روز دوبار لوله ها را به بینی و گلو و معدهٔ من به زور داخل می کردند و از طریق آن به من غذا می دادند. این کار بسیار دردآور بود ولی من بیگناه بودم و می خواستم به اعتراض خود ادامه بدهم.

در سال 2008 بلاخره تقاضای من برای یک محکمه قانونی و عادلانه به سمع بالاترین محکمه امریکا رسید. آنها در یک تصمیم خود که عنوان آن (Boumediene v. Bush )نام مرا در خود دارد، امر کردند که "قانون کشور و قانون اساسی حتی باید در اوقات نهایت اضطراری همچنان زنده و قابل اجرا بماند." این محکمه امر کرد که حتی زندانیانی مانند من که اتهام شان بسیار جدی و خطرناک هم است، حق دارند تا قضیه شان در محکمه مورد غور گیرد. محکمه عالی این حقیقت اساسی را درک کرد که دولت ها هم می توانند اشتباه کنند. این محکمه امر کرد که "از این خطر بزرگ که اشتباهاً افرادی درتمام مدت جنگ و جدل – که امکان دارد نسل ها طول بکشد –  در اسارت بمانند، باید جلوگیری کرد."

پنج ماه بعد، قاضی ریچارد لیون،  مربوط به دادگاه فدرال واشنگتن، تمام دلایلی را که برای دستگیری من اعلام شده بود به شمول معلومات مخفی که من در مورد آنها نه خوانده بودم و نه شنیده بودم، بررسی کرد. دولت ادعای خود را مبنی بر اتهام برنامه ریزی بمگذاری در سفارت در مقابل من پس گرفت. بعد از محاکمه، قاضی امر کرد و من و چهار مرد دیگر را که در بوسنیا دستگیر شده بودند آزاد شویم.

آنروز که در یک اتاق کثیف در گوانتامو نشسته بودیم و به سخنان قاضی لیون که از طریق یک بلندگوی کهنه گوش می دادیم هرگز از یادم نمی رود. او با عجز فراوان از دولت خواست که در مقابل امر او درخواست دوباره  (appeal)نکنند زیرا به گفتهٔ او "هفت سال اسارت برای کسی که فقط می خواهد به یک سوال خود جواب یابد (سوال اینکه چرا زندانی شده ام) بیش از حد کافی است." من به تاریخ 15 ماه می 2009 آزاد شدم.

امروز من با خانم و اولادهایم در شهر پروونس (Provence) زندگی می کنم. کشور فرانسه ما را پناه داده است و در آنجا زندگی خود را از نو آغاز کرده ایم. من دوباره عادت کرده ام که از بودن با دخترهایم لذت ببرم. در اگست 2010 پسرم، یوسف، به دنیا آمد. من تازه رانندگی را یاد می گیرم و به کلاسهای کارآموزی مشغول استم تا زندگی ام را دوباره آغاز کنم. امیدوارم که روزی بتوانم دوباره مصدر خدمت به دیگران شوم. ولی هفت و نیم سال زندانی بودن در گوانتانمو باعث شده است که فقط یکی دو دفاتر امور حقوق بشری مرا برای استخدام در نظر بگیرند. دوست ندارم در مورد زندان گوانتامو فکر کنم زیرا خاطرات آن پر از درد است. ولی من داستان خود را به خاطری می گویم که 171 مرد دیگر هنوز در آنجا زندانی است.

حدود 90 زندانی دیگر هم قرار است که از گوانتانمو آزاد شوند.  بعضی ازین زندانیان از کشورهای مانند سوریه یا چین استند که اگر به وطن شان فرستاده شوند حتماً در آنجا شکنجه خواهند شد. بعضی ازین زندانیها از یمن استند، کشوری که ایالات متحده معتقد است بی ثبات است. بدین ترتیب این مردان همچنان اسیر مانده اند و هیچگونه راه نجاتی هم برای شان نیست. دلیل اسارت شان این نیست که آنها خطرناک اند، یا به امریکا حمله کرده اند، بلکه به خاطر بدنامی‌ای است که اسارت در گوانتانمو برای شان به وجود آورده است، دیگر در روی زمین برای آنها جایی نیست که بروند. امریکا حتی برای یکی از آنها هم پناه نخواهد داد.

به من می گویند که دوسیه قضایی من که توسط دادگاه عالی امریکا بررسی شد، حالا در کلاسهای دانشگاه های حقوق مورد مطالعه قرار می گیرد. شاید این کار یکروزی برای من کمی رضایت خاطر به بار بیارد. ولی تا زمانیکه انسانهای بیگناه در آن مکان بی عدالتی و ظلم همچنان باقی مانده اند، من به آنها فکر خواهم کرد.

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶۱       سال        هفتم             دلو    ۱۳٩٠     هجری خورشیدی         اول ٢٠۱٢ عیسوی