کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می ورزند؟
 

 

این مضمون را  که سالها پیش خوانده بودم، به این علت انتخاب کرده وبرای نشر سایت وزین کابل نات فرستادم که موضوعات قابل بحث برای جامعۀ روشنفکری دارد. و انتخاب یک مضمون معنای تایید همه موضوعات آنرا ندارد. د.م

 

 

شگفت‌آور است که روشنفکران، در مقایسه با  گروه‌های دارای پایگاه اجتماعی-اقتصادی مشابه، به میزان بیشتر و به نسبت بیشتری با سرمایه‌داری مخالفت می‌ورزند. از این رو، به لحاظ آماری روشنفکران خلاف‌آمد قاعده به حساب می‌آیند.


البته همه‌ی روشنفکران چپگرا نیستند. عقاید آنها نیز، همچون دیگر گروه‌ها، دارای یک منحنی توزیع است، با این تفاوت که منحنی توزیع  آنها جابه‌جا شده و تقارن آن به طرف چپگرایی سیاسی به هم خورده است.

منظور من از روشنفکران افرادی نیست که دارای هوش یا میزان خاصی از تحصیلات هستند، بلکه منظور آن دسته افرادی است که در حرفه‌ی خود با ایده‌هایی که در قالب واژه‌ها بیان می‌شوند، سر و کار دارند و با شکل دادن به واژگان با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند. این گروه واژه‌پردازان شامل شعرا، داستان‌نویسان، منتقدان ادبی، روزنامه‌نگاران، و اکثر استادان دانشگاه می‌باشد. این تعریف در بردارنده‌ی آنهایی که اطلاعات کمّی یا دارای صورت‌بندی ریاضی را تولید کرده و منتشر می‌سازند (رقم‌پردازان)، یا شاغلان در رسانه‌های تصویری، نقاشان، مجسمه‌سازان، و عکاسان نمی‌شود. بر خلاف واژه‌پردازان، نسبت افراد مخالف با سرمایه‌داری در این دسته‌ی اخیر  بیشتر از متوسط جامعه نیست. واژه‌پردازان بیشتر در  مراکز دانشگاهی، رسانه‌ها، و ادارات دولتی اشتغال دارند.

 روشنفکران واژه‌پرداز در جوامع سرمایه‌داری وضع خوبی دارند، آنها از آزادی گسترده‌ای در رویارو شدن با ایده‌های جدید و صورت‌بندی و انتشار آنها، و نیز مطالعه و مباحثه درباره‌ی آنها برخوردار اند. مهارت‌های حرفه‌ای آنها مورد نیاز جامعه است، از این رو درآمد ایشان بسیار بالاتر از درآمد متوسط جامعه می‌باشد. با این وجود چرا مخالفت آنها با سرمایه‌داری بیش از  میزان متعارف در جوامع آنها است؟ فی‌الواقع، حتی برخی آمار موید این است که هر چقدر روشنفکران ثروتمندتر و موفق‌تر باشند، مخالفت‌شان با سرمایه‌داری بیشتر هم می‌شود. این مخالفت با سرمایه‌داری بیشتر چپگرایانه است، با این حال، همیشه این گونه نیست. مخالفت ییتس، الیوت، و پاوند با جامعه‌ی مبتنی بر بازار استدلال‌های راستگرایانه دارد.

مخالفت روشنفکران واژه‌پرداز با سرمایه‌داری یک واقعیت اجتماعی حائز اهمیت است. این روشنفکران به ایده‌ها و انگاره‌های جامعه شکل می‌بخشند، و سیاست‌گذاری‌های بدیل را برای نهادهای دولتی طراحی می‌کنند. چه در رساله‌ها و چه در شعارها، ما خود را در قالب جملاتی که روشنفکران در اختیار ما می‌گذارند، ابراز می‌کنیم. مخالفت آنها، بخصوص در جامعه‌ای که وابستگی‌اش به صورت‌بندی صریح و انتشار اطلاعات هر روز افزون‌تر می‌شود، حائز اهمیت است.

میزان نسبتا بالای روشنفکران مخالف سرمایه‌داری را می‌توانیم به دو گونه توضیح دهیم. توضیح اول عامل یگانه‌ای را در میان روشنفکران ضدسرمایه‌داری می‌یابد. در توضیح دوم عاملی که در میان همه‌ی روشنفکران مشترک است و آنها را به سمت دیدگاه‌های ضدسرمایه‌داری سوق می‌دهد، شناسایی می‌شود. این که این عامل منجر به تمایل یک روشنفکر بخصوص به سمت دیدگاه‌های ضدسرمایه‌داری بشود، به دیگر نیروهایی که بر او اثرگذار هستند، بستگی دارد. در مجموع، از آنجا که این عامل احتمال گرایش‌های ضدسرمایه‌داری هر روشنفکر را افزایش می‌دهد، منجر به میزان بیشتر روشنفکران ضدسرمایه‌داری در سطح جامعه می‌شود. توضیح ما از جنس این گونه‌ی دوم خواهد بود. ما عاملی را شناسایی خواهیم کرد که روشنفکران را به سمت گرایش‌های ضدسرمایه‌داری سوق می‌دهد، ولی ضرورتا در هر مورد بخصوص، چنین اثری ندارد.  

ارزش روشنفکران

روشنفکران اینک انتظار دارند که دارای بیشترین ارزش، منزلت، و قدرت در جامعه‌ی خود باشند، و بیشترین پاداش‌ها را از جامعه‌ی خود دریافت کنند. روشنفکران تصور می‌کنند که مستحق چنین جایگاهی هستند. اما، روی هم رفته، یک جامعه‌ی سرمایه‌داری آنچنان که روشنفکران‌ انتظار دارند، آنها را ارج نمی‌گذارد. لودویگ ون میزس این رنجش خاطرِ خاص روشنفکران را که در طبقه‌ی کارگر  مشاهده نمی‌شود، این گونه توضیح می‌دهد که روشنفکران به دلیل معاشرت با سرمایه‌داران موفق و مقایسه‌ی خود با آنها، و به دلیل جایگاه پایین‌تر خود نسبت به ایشان، احساس سرافکندگی و حقارت می‌کنند. با این وجود، حتی آن دسته از روشنفکرانی که چنان معاشرت‌هایی ندارند، همچنان دل‌آزرده اند، و این در حالی است که صرف معاشرت ایجاد دل‌آزردگی نمی‌کند، مثلا مربیان ورزش و رقصی که به ثروتمندان خدمت می‌کنند و با آنها مراوده دارند به شکل قابل‌ ملاحظه‌ای ضدسرمایه‌داری نیستند.

حال چرا روشنفکران معاصر  باید احساس کنند که استحقاق آنها بیش از آن چیزی است که جامعه به آنها می‌دهد تا اینکه وقتی به قدر استحقاق تصورشده‌ی خود پاداش نگیرند، احساس رنجش و نارضایتی کنند؟ روشنفکران تصور می‌کنند که ارزشمندترین افراد هستند و دارای بیشترین شایستگی، و این که جامعه باید افراد را به قدر ارزش و شایستگی‌شان پاداش دهد. اما یک جامعه‌ی سرمایه‌داری از اصل توزیع درآمد و ثروت "به هرکس به قدر شایستگی او " تبعیت نمی‌کند. اگر  از هدیه، ارث، و مبالغی که در قمار به دست می‌آید و در هر جامعه‌ی آزادی وجود دارند، چشم بپوشیم، بازار ثروت را در میان آنهایی که تقاضاهای مشاهده‌شده در بازار را برآورده می‌سازند، توزیع می‌کند، و میزان آن هم به بزرگی تقاضا و بزرگی عرضه‌ی متناظر آن بستگی دارد. کسبه و کارگران ناموفق در شکل مخالفت با نظام سرمایه‌داری با روشنفکران واژه‌پرداز شریک نیستند. تنها داشتن احساس برتری محترم‌شمرده‌نشده و استحقاق پایمال‌‌شده است که می‌تواند چنان عنادی را با سرمایه‌داری به وجود آورد.

چرا روشنفکران واژه‌پرداز تصور می‌کنند که ارزشمندترین افراد اند و چرا می‌پندارند که توزیع درآمد و ثروت باید منطبق با ارزش باشد؟ دقت کنید که این اصل آخری یک اصل ضروری نیست. الگوهای توزیع دیگری همچون توزیع برابر، توزیع مطابق با شایستگی اخلاقی، توزیع مطابق با نیاز نیز  پیشنهاد شده اند. حقیقتا وجود یک الگوی توزیع، حتی برای جامعه‌ای که دغدغه‌ی عدالت دارد، امری ضروری نیست. عدالتِ یک نوع توزیع می‌تواند از یک فرآیند عادلانه‌‌ی مبادله‌ی داوطلبانه‌ی دارایی‌ها و خدماتی که به شکل عادلانه به دست آمده اند، سر بر آورده باشد. نتیجه‌ی این فرآیند را، هر چه که باشد، می‌توان عادلانه تلقی کرد، در حالی که نیازی به تطابق این نتیجه با هیچ الگوی مشخصی، وجود ندارد. حال چرا روشنفکران واژه‌پرداز باید خود را ارزشمندترین افراد بپندارند و اصل توزیع مطابق با ارزش را بپذیرند؟

از آغاز تاریخ ثبت‌شده‌ی تفکر، روشنفکران به ما گفته اند که فعالیت آنها ارزشمندترین فعالیت اجتماع است. افلاطون قوه‌ی عقلی را بالاتر از شجاعت و شهوت ارزش‌گذاری کرد و  حکومت را حق فیلسوفان شمرد؛ ارسطو نیز معتقد بود که فعالیت ذهنی عالی‌ترین نوع فعالیت است. شگفت‌انگیز نیست که در متون به‌جای‌مانده، برای فعالیت ذهنی ارزش بالایی قائل شده اند. انسان‌هایی که این ارزش‌گذاری را کرده اند و برای آن دلیل آورده اند، خود روشنفکر بوده اند. آنها مشغول ستایش از خود بوده اند. آنهایی که برای چیزهای دیگری، همچون شکار یا قدرت یا لذت ممتد حسی، بیشتر  از تفکر ارزش قائل بوده اند، به خود زحمت به جای گذاشتن ارزش‌گذاری مکتوب خود را نداده اند. تنها روشنفکران بوده اند که در باب این که چه کسی بهتر است، نظریه‌پردازی کرده اند.

 آموزش مدرسه‌ای روشنفکران

چه عاملی احساس ارزشمندتر بودن را در روشنفکران به وجود آورده است؟ می‌خواهم بر یک نهاد بخصوص تاکید کنم: مدرسه. با افزایش اهمیت دانش مکتوب، آموزش مدرسه‌ای – آموزش دسته‌جمعی خواندن و دانش‌های مکتوب به کودکان -  گسترش یافت. مدارس تبدیل به مهم‌ترین نهاد خارج از خانواده در شکل دادن به نگرش‌های کودکان، و تقریبا همه‌ی آنهایی که بعدها تبدیل به روشنفکر می‌شدند، گردید. روشنفکران در  سن و سال مدرسه دانش‌آموزان موفقی بودند. آنها در مقابل دیگران مورد قضاوت قرار می‌گرفتند و برتر از بقیه شناخته می‌شدند. آنها محبوب آموزگاران بودند، مورد تشویق آنها قرار می‌گرفتند و از دستان آموزگاران خود جایزه می‌گرفتند. با این اوصاف چگونه می‌توانستند خود را برتر ندانند؟ هر روز، در می‌یافتند که از هم‌شاگردی‌های‌شان تیزهوش‌تر اند و آسان‌تر از آنها ایده‌ها را درک می‌کنند. مدارس به آنها می‌آموختند و نشان می‌دادند که آنها بهتر اند.

مدارس اصل پاداش متناسب با شایستگی (ذهنی) را به اجرا گذاشتند و آن را آموزش دادند. تشویق آموزگاران، لبخند آنها، و نمرات ممتاز نصیب دانش‌آموزانی می‌شد که از قوای ذهنی بالاتری برخوردار بودند. دانش‌آموزان باهوش طبقه‌ی ممتاز را در مدارس تشکیل می‌دادند. روشنفکران، در کنار مواد درسی رسمی، در مدارس آموختند که در مقایسه با دیگران ارزش بالاتری دارند و این ارزش بالاتر آنها را مستحق پاداش‌های بیشتر می‌کند.    

این در حالی است که جامعه‌ی بزرگترِ مبتنی بر بازار درس دیگری می‌آموزد. در بازار  پاداش‌های بزرگ نصیب آنهایی نمی‌شود که در مدرسه باهوش شناخته می‌شدند. در بازار مهارت‌های ذهنی بیشترین ارزش را ندارند. روشنفکرانی که در مدرسه چنین آموخته اند که آنها ارزشمندترین‌ها هستند، و شایسته‌ی بالاترین پاداش‌ها، چگونه می‌توانند از جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ای که شایستگی‌ها و برتری‌های آنها را پاداشِ درخور نمی‌دهد، ناخوشنود نباشند؟ با این اوصاف، آیا شگفت‌آور است که احساس روشنفکران مدرسه‌رفته درباره‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری چیزی جز یک دشمنی کج‌خویانه و عمیق نباشد که تنها با استدلال‌های ظاهرا مناسبی تزئین‌ شده است و حتی با اثبات ناکافی بودن آن استدلال‌ها همچنان پابرجا می‌ماند؟

منظور من از گفتن این که روشنفکران احساس می‌کنند که استحقاق بیشترین پاداش‌های جامعه (ثروت، جایگاه اجتماعی و غیره) را دارند، این نیست که آنها این پاداش‌ها را بهترین امتیازات تلقی می‌کنند. شاید پاداش‌های معنوی فعالیت ذهنی یا بزرگ داشته شدن توسط آیندگان برای آنها ارزشمندتر باشد. با اين حال، آنها خود را لايق آن مي‌دانند كه به عالي‌ترين وجه توسط جامعه‌شان مورد تكريم قرار گيرند، حتی اگر گرامي‌داشت جامعه را خوار و ناچيز بشمارند.  ضرورتی ندارد كه در اينجا به پاداش‌های مادی يا حتی معنوي‌ای كه نصيب روشنفكران مي‌شود، اشاره كنيم. كوته سخن، اين واقعيت كه فعاليت روشنفكران ارزشمندترين و پربهاترين فعاليت اجتماع نيست، خاطر آنها را رنجيده مي‌سازد.

ايده‌آل روشنفكران اين است كه جامعه همچون يك مدرسه‌ی بزرگ باشد كه آنها در آنجا بهترين عملكرد را داشتند. مدارس با به اجرا گذاشتن معيارهای تشويق و پاداشی متفاوت از كل جامعه موجب مي‌شوند كه ضرورتا عده‌ای پس از دوره‌ی تحصیل در مدرسه با تنزل رتبه مواجه شوند. آنهايی كه در سلسله مراتب مدارس حائز بالاترين جايگاه‌ها هستند، نه تنها در اجتماع كوچك مدرسه بلكه در كل جامعه، خود را مستحق جايگاه ممتاز مي‌دانند، و اين در حالی است كه جامعه چنان انتظاری را برآورده نمي‌سازد، و برخورد نامتناسب جامعه با نيازها و شايستگي‌های خيالی روشنفكران موجب رنجش و دل‌آزردگی آنها مي‌شود. به اين ترتيب، اين نظام موجب به وجود آمدن احساسات ضدسرمايه‌داری در ميان روشنفكران واژه‌پرداز مي‌گردد. دليل اين كه در ميان رقم‌پردازان چنان احساساتی شكل نمي‌گيرد چيست؟ حدس من اين است كه كودكانی كه دارای هوش رياضی هستند، با اين كه نمرات خوبی در دروس مرتبط با رياضی و علوم مي‌گيرند، ولی به اندازه‌ی دانش‌آموزان سخن‌پرداز توجه چهره‌ی آموزگاران خود را جلب نمي‌كنند. اين مهارت‌های كلامی هستند كه پاداش‌های معنوی آموزگاران را نصيب دانش‌آموزان مي‌كنند، و ظاهرا همین پاداش‌ها هستند كه، به طور خاص، به احساس شايستگی در دانش‌آموزان شكل مي‌دهند.

 برنامه‌ريزی متمركز در كلاس درس

بايد به نكته‌ی ديگری نيز اشاره كرد. در نظام اجتماعی رسمی مدرسه كه در آن پاداش‌ها به طور متمركز و توسط آموزگار توزيع مي‌شود، موفقيت از آن دانش‌آموزانی مي‌گردد كه بعدها تبديل به روشنفكران واژه‌پرداز مي‌شوند. در مدارس نظام اجتماعی غيررسمي‌ای هم در كلاس‌ها، راهروها، و حياط مدرسه وجود دارد كه در آن پاداش‌ها نه به طور متمركز بلكه به طور خودجوش و توسط همشاگردي‌ها توزيع مي‌گردد. در اين نظام روشنفكران موفقيت كمتری دارند.

از اين رو، شگفت آور نيست كه توزيع پاداش‌های مادی و غيرمادی بر اساس يك سازوكار توزيعی متمركز در مقايسه با "آنارشی و آشوب" بازار بيشتر خوشایند روشنفكران باشد. همان طور كه دانش‌آموزان دارای هوش كلامی توزيع توسط آموزگار را بر توزيع خودجوش در راهروها و حياط مدرسه ترجيح مي‌دهند، توزيع در یک جامعه‌ی سوسياليستی دارای برنامه‌ريزی متمركز نیز بیشتر از توزيع در يك جامعه‌ی سرمايه‌داری خوشایند روشنفکران است.

توضيح ما بر پايه‌ی اين شرط ضروری بنا نهاده نشده است كه روشنفكران (آينده) اكثريتی را حتی از طبقه‌ی ممتاز مدارس تشكيل خواهند داد. اين گروه بيشتر شامل آنهايی است كه در كنار جذابيت اجتماعي، انگيزه‌ی نيرومند برای كسب رضايت مردم، صميميت، شناخت راه‌های موفقيت، و توانايی تبعيت از قوانين (و تظاهر به آن)، دارای مهارت‌های قابل توجه (اما نه غالب) كتابی هستند. چنان دانش آموزانی نيز مورد توجه معلمان قرار مي‌گيرند و در جامعه نيز عملكرد بسيار خوبی خواهند داشت. (اين دسته از دانش‌آموزان در نظام غيررسمی مدارس نيز عملكرد خوبی خواهند داشت. از اين رو، ضرورتا هنجارهای نظام رسمی مدرسه را نخواهند پذيرفت.) توضيح ما اين فرض را مطرح مي‌كند كه روشنفكران (آينده) بيشتر دربردارنده‌ی بخشی از طبقه‌ی ممتاز (رسمي) مدارس هستند كه بعد از دوره‌ی مدرسه شاهد تنزل جايگاه خواهند شد، يا آنهايی كه تنزل جايگاه خود را در آينده پيش‌بينی مي‌كنند. حس دشمنی با سرمايه‌داري، پيش از ورود اين گروه از دانش‌آموزان به دنيای بزرگترِ بيرون از مدرسه و تجربه‌ی واقعی تنزل جايگاه بروز مي‌كند، يعنی هنگامی كه دانش‌آموز باهوش در مي‌يابد كه (احتمالا) عملكرد او در جامعه ضعيف‌تر از وضعيت‌اش در مدرسه خواهد بود. اين پيامد ناخواسته‌ی نظام آموزش و پرورش، يعنی همان خصومت روشنفكران با سرمايه‌داري، قطعا هنگامی كه این افراد تحت تعليم آموزه‌های روشنفكران ضدسرمايه‌داری قرار گیرند، تقويت مي‌شود.

بي‌ترديد، برخی از روشنفكران واژه‌پرداز در دوران تحصيل شاگردان عصيانگر و  معترضی بوده اند و از اين جهت مورد تاييد آموزگاران‌شان واقع نمي‌شده اند. آيا اين دسته از دانش‌آموزان نيز بر اين باور اند كه بيشترين پاداش‌ها بايد نصيب بهترين‌ها شود، و آيا بر خلاف نظر آموزگاران‌شان معتقد اند كه آنها بهترين دانش‌آموزان اند و آيا اين باور موجب نارضايتی آنها از نحوه‌ی توزيع در نظام مدرسه مي‌شود؟ قطعا برای آزمون اين فرضيه و ديگر فرضيه‌های مطرح شده در اين گفتار بايد داده‌هايی در خصوص تجربه‌ی روشنفكران واژه‌پرداز در دوران تحصيل در اختيار داشته باشيم.

به طور كلی مي‌توان گفت كه  هنجارهای مدرسه بر باورهای هنجاری افراد بعد از دوران تحصيل در مدرسه تاثير دارند. به هر جهت، مدارس مهمترين جوامع خارج از خانواده هستند كه كودكان فعاليت در آن را تجربه مي‌كنند، به این ترتیب، آموزش مدرسه‌ای کودکان را برای جوامع بزرگتر خارج از خانواده آماده مي‌سازد. از اين جهت، جای تعجب نخواهد بود اگر آنهايی كه بر اساس هنجارهای حاكم بر نظام مدرسه موفق هستند، از نظامی كه هنجارهای ديگری بر آن حاكم است و همان موفقيت را برای آنها ممكن نمي‌سازد، ناراضی باشند. با این تفاسیر شگفت‌آور نيست كه بخش‌های سخنگوی جامعه که تصور و ارزیابی جامعه را از خود شکل می‌دهند، به مقابله با جامعه‌ی خود برخیزند. قطعا اگر قرار بود که شما مسئول طراحی یک جامعه شوید، آن را به گونه‌ای طراحی نمی‌کردید که واژه‌پردازان، با چنان نفوذی، دشمنی با هنجارهای جامعه را فراگیرند.

در جامعه‌ای ک اولین نظام یا نهاد خارج از خانواده‌ای که کودکان پا به آن می‌گذارند توزیع‌کننده‌ی پاداش‌ میان آنها است، افراد موفق درون آن مجموعه هنجارهای حاکم بر آن را می‌‌پذیرند و  انتظار دارند که عملکرد جامعه‌ی بزرگتر نیز منطبق با این هنجارها باشد؛ آنها خود را سزاوار پاداش‌های توزیع‌شده بر اساس این هنجارها یا (حداقل) موقعیت نسبی معادلی که بنا به این هنجارها به دست می‌آید، می‌دانند. به علاوه، آنهایی که در سلسله مراتب اولین نهاد اجتماعی خارج از خانواده طبقه‌ی ممتاز را تشکیل می‌دهند و بعدا تنزل به مرتبه‌ی نازل‌تری را در جامعه‌ی بزرگتر تجربه کرده (یا پیش‌بینی آن را می‌کنند)، به علت احساس شایستگی پاداش‌نگرفته و ناکام‌مانده‌ی خود، به مخالفت با نظام اجتماعی گسترده‌تر و دشمنی با هنجارهای آن گرایش پیدا خواهند کرد.

دقت کنید که این یک قاعده‌ی قطعی و جزمی نیست. چنین نیست که همگی آنهایی که در جامعه‌ی بزرگتر دچار تنزل رتبه می‌شوند به مخالفت با جامعه برخیزند. با این حال، چنان تنزل رتبه‌‌ای تاثیر کلی‌ای در جهت تولید این مخالفت دارد، و در مجموع منجر به ایجاد نسبت‌های مختلف مخالفت در اقشار مختلف می‌شود. تنزل یک فرد از طبقه‌ی بالا به طبقه‌ی نازل‌تر می‌تواند دو شکل داشته باشد: ممکن است فرد نتواند بیشتر از گروه‌های دیگر  کسب درآمد کند یا (در حالی که دیگر گروه‌ها نیز بیشتر از او در نمی‌آورند) نتواند بیشتر از آنهایی که قبلا آنها را کوچکتر از خود می‌پنداشت، کسب درآمد کند و با آنها همتراز شود. شکل اول تنزل جایگاه بیشتر خشم و عصبانیت روشنفکر را بر می‌انگیزد؛ شکل دوم قابل تحمل‌تر است. بیشتر روشنفکران (آن طور که خود می‌گویند) طرفدار برابری هستند، و تنها تعداد اندکی خواهان اشرافیت روشنفکران هستند. فرضیه‌ی ما شکل اول تنزل جایگاه را علت به وجود آورنده‌ی دل‌آزردگی و دشمنی روشنفکران معرفی می‌کند.

نظام مدارس تنها بخشی از مهارت‌های مرتبط با موفقیت در جامعه‌ی فراتر از مدرسه را پاداش می‌دهد (بالاخره مدرسه یک نهاد تخصصی است)، بنابراین طبیعی است که نظام پاداش آن می‌تواند متفاوت از نظام پاداش‌دهی جامعه‌ی بزرگتر باشد. این امر موجب می‌شود که بالضروره برخی با ورود به جامعه‌ی بزرگتر دچار تنزل اجتماعی و پیامدهای متعاقب آن گردند. پیشتر گفتم که روشنفکران تمایل دارند که جامعه یک مدرسه‌ی بزرگ باشد. اینک در می‌یابیم که این دل‌آزردگی که از حس استحقاق ناکام‌مانده ناشی می‌شود ریشه در این حقیقت دارد که مدارس (به عنوان اولین نظام اجتماعی فراتر از خانواده) همان جامعه در مقیاس کوچک نیست.

اینک به نظر می‌آید که توضیح ما نفرت (بیش از حد متعارف) روشنفکران مدرسه‌رفته از جامعه‌شان را، چه آن جامعه سرمایه‌داری باشد چه کمونیستی، پیش‌بینی می‌کند. (روشنفکران در یک جامعه‌ی سرمایه‌داری در مقایسه با دیگر گروه‌های دارای جایگاه اجتماعی و اقتصادی مشابه بیشتر با سرمایه‌داری مخالف اند. پرسش دیگری که می‌توان مطرح کرد این است که آیا میزان مخالفت این روشنفکران با جامعه‌ی سرمایه‌داری خود به طور معنی‌داری بیشتر از مخالفت روشنفکران دیگر جوامع با جوامع خود می‌باشد یا نه.) آشکار است که داده‌ها در خصوص نگرش‌های روشنفکران کشورهای کمونیستی نسبت به صاحب‌منصبان حزبی نیز، در صورت وجود،  آگاهی‌بخش خواهد بود؛ می‌توان بررسی کرد که آیا این روشنفکران نیز از نظام حاکم بر کشور خود متنفر اند؟

فرضیه‌ی ما نیاز به اصلاح دارد تا اینکه به هر جامعه‌ای اعمال نشود (یا به همان قدرت اعمال نشود). آیا نظام مدارس هر کشوری لاجرم در روشنفکرانی که بالاترین پاداش‌ها را در جامعه‌ی خود دریافت نمی‌کنند، حس دشمنی با جامعه را به وجود می‌آورد؟ احتمالا پاسخ منفی است. جامعه‌ی سرمایه‌داری از نظر اینکه مدعی است که تنها به استعداد، ابتکار عمل فردی، و شایستگی فردی ارزش می‌گذارد، جامعه‌ی ویژه‌ای است. کسی که در یک جامعه‌ی فئودالی یا کاست موروثی رشد کرده باشد انتظار آن را ندارد که جامعه متناسب با ارزش فردی او به او پاداش بدهد یا ندهد. در جامعه‌ی سرمایه‌داری که چنین انتظاری به وجود می‌آید، باز هم جامعه‌ی سرمایه‌داری تنها تا زمانی که فرد در خدمت تمنیات آشکار شده‌ی مردم در بازار باشد، به او پاداش می‌دهد؛ جامعه‌ی سرمایه‌داری متناسب با مشارکت اقتصادی فرد به او پاداش می‌دهد نه مطابق با ارزش فردی او. با این حال، این جامعه به نظام پاداش‌دهی بر اساس ارزش – ارزش و مشارکت اقتصادی خیلی اوقات در هم تنیده می‌شوند – به آنقدر نزدیک می‌شود تا انتظارات به وجود آمده در مدارس را تغذیه کند. جامعه‌ی بزرگتر آن قدر شبیه مدرسه است که شباهت‌اش ایجاد دل‌آزردگی و رنجش می‌کند. جوامع سرمایه‌داری به فضایل فردی پاداش می‌دهد یا لااقل مدعی آن است که چنین می‌کند، اما همین جوامع به روشنفکری که خود را فضیلتمندترین فرد می‌داند، به تلخی بی‌اعتنایی می‌کند.

به باور من عامل دیگری نیز تاثیرگذار است. هر چقدر که دانش‌آموزان مدارس گونه‌گون‌تر و متفاوت‌تر باشند، مدارس نگرش‌های ضدسرمایه‌داری‌تری را به وجود می‌آورند. اگر همه‌ی دانش‌آموزانی که در آینده به لحاظ اقتصادی موفق خواهند بود، در مدارسی متفاوت از مدارس روشنفکران آینده جمع شوند، در روشنفکران احساس برتری نسبت به دسته‌ی دیگر به وجود نخواهد آمد. اما حتی اگر کودکان طبقات فرادست در مدارس مخصوص به خود تحصیل کنند، باز هم در یک جامعه‌ی باز مدارسی وجود خواهند داشت که بسیاری از دانش‌آموزان‌اش در آینده کارآفرینان موفقی شوند، و در این وضعیت نیز روشنفکران با دلخوری به یاد خواهند آورد که چقدر از نظر تحصیلی بر همشاگردی‌های خود که اینک صاحب ثروت و مکنت شده اند، برتری داشتند. باز بودن جامعه پیامد دیگری نیز دارد. دانش‌آموزان، چه واژه‌پردازان و چه دیگران، نمی‌دانند که در آینده وضع‌شان چگونه خواهد بود. آنها می‌توانند آرزوی هر چیزی را در سر بپرورانند. جامعه‌ای که در آن راه پیشرفت بسته است، این آرزوها را خیلی زود نابود می‌سازد. در یک جامعه‌ی باز سرمایه‌داری امکان پیشرفت و ارتقا جایگاه اجتماعی برای همه‌ی دانش‌آموزان فراهم است. چنین به نظر می‌رسد که در این جامعه تواناترین‌ها و ارزشمندترین‌ها به بالاترین جایگاه‌ها دست خواهند یافت. مدارس جوامع سرمایه‌داری به مستعدترین دانش‌آموزان‌اش این پیام را داده است که آنها ارزشمندترین افراد هستند و سزاوار بزرگترین پاداش‌ها. اما این دانش‌آموزان ممتاز که دارای بیشترین انگیزه‌ها و آرزوها نیز می‌باشند، به چشم خود می‌بینند که همشاگردی‌های آنها که شایستگی کمتری داشتند، از ایشان پیشی گرفته اند و  پاداش‌هایی را که دانش‌آموزان ممتاز از آن خود می‌دانستند، نصیب خود می‌سازند. آیا تعجب‌آور است که این افراد جامعه‌ی خود را دشمن خود بشناسند؟

 چندین فرضیه‌ی دیگر

ما تا حدودی فرضیه‌ی خود را اصلاح کردیم. این مدارس رسمی نیستند که نفرت از سرمایه‌داری را در روشنفکران (واژه‌پرداز) به وجود می‌‌آورند، بلکه آموزش رسمی در یک بستر اجتماعی خاص است که چنین اثری دارد. شکی نیست که این فرضیه همچنان نیازمند اصلاح است. اما اصلاح کافی است. وقت آن است که این فرضیه را به دانشمندان علوم اجتماعی واگذاریم تا آن را با آمار و واقعیات بیازمایند و آن را از یک تفکر نظری محض به فرضیه‌ای آزمون‌شده درآورند. با این حال، در همین مرحله نیز می‌توانیم مشخص سازیم که فرضیه‌ی ما در چه حوزه‌هایی نتایج یا پیش‌بینی‌های آزمون‌پذیر تولید خواهد کرد. اول این که می‌توان پیش‌بینی کرد که هر چقدر نظام مدارس یک کشور نخبه‌سالارتر باشد، احتمال چپگرا بودن روشنفکران آن کشور بیشتر می‌شود. (فرانسه را در نظر آورید.) دوم این که، در روشنفکرانی که در دوران مدرسه دیر شکوفا شده اند، چندان حس استحقاق نسبت به بالاترین پاداش‌ها شکل نگرفته است؛ به این ترتیب، درصد روشنفکران ضدسرمایه‌داری در میان روشنفکران دیرشکوفا کمتر از درصد آن در میان روشنفکرانی است که در دوران مدرسه زودتر شکوفا شده اند. سوم این که ما فرضیه‌ی خود را به جوامعی که در آنها دانش‌آموزان موفق می‌توانند انتظار موفقیت نسبی بیشتر در جامعه‌ی بزرگتر را داشته باشند (بر خلاف جامعه‌ی کاستی هندوستان) محدود کردیم. در جوامع غربی، تا کنون زنان چنان انتظاری نداشته اند، و لذا انتظار نداریم که در دانش‌آموزان دختری که بخشی از طبقه‌ی ممتاز مدارس را تشکیل می‌دهند و بعدها در جامعه‌ی بزرگتر دچار تنزل رتبه می‌شوند، به اندازه‌ی روشنفکران مرد احساسات ضدسرمایه‌داری شکل بگیرد. بنابراین می‌توان پیش‌بینی کرد که هر اندازه یک جامعه به سمت برابری فرصت‌های شغلی بین مرد و زن حرکت کند، روشنفکران زن بیشتری در آن جامعه به اندازه‌ی روشنفکران مرد دشمنی خود را با سرمایه‌داری نشان خواهند داد.

ممکن است برخی خوانندگان در درستی این توضیح از سرمایه‌داری‌ستیزی روشنفکران تردید داشته باشند. در هر حال معتقد ام که موفق به شناسایی پدیده‌ی مهمی شده ایم. تعمیم جامعه‌شناختی‌ای که بیان کرده ایم به لحاظ شهودی متقاعدکننده است؛ کم و بیش چنین چیزی باید درست باشد. تنزل رتبه‌ی آن دسته از طبقه‌ی ممتاز مدارس در جامعه‌ی بزرگتر  حتما آثار مهمی بر آنها خواهد داشت. به احتمال زیاد این امر  ستیزندگی آنها با جامعه‌ی بزرگتر را به وجود خواهد آورد. اگر این تاثیر همان مخالفت بیش از اندازه و نامتناسب روشنفکران نیست، پس چه هست؟ ما بحث خود را با یک پدیده‌ی آشفته‌ی نیازمند توضیح آغاز کردیم. به نظر من، توانسته ایم چنان عامل توضیحی بدیهی‌ای را کشف کنیم که باید بپذیریم که قدرت توضیح برخی از پدیده‌ها‌ی واقعی را دارد‌.

 توضیح: این مقاله ابتدا در نسخه‌ی ژانویه/فوریه 1998 Cato Policy Report منتشر شده است

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶٠       سال        هفتم              جدی /دلو    ۱۳٩٠     هجری خورشیدی         ۱۶ جنوری ٢٠۱٢ عیسوی