بسی روزها بودم اندوه گین همش بود غم از یسار ویمین
همش دوستان روی بر تافتند همش دشمنان پرچم افراشتند
نه کس تا ازین ماجرا گویمش نه یاری کزین ناروا گویمش
سحرگه پیا می ز یاری رسید چونوری که در شام تاری رسید
یکی نامه از یار جانی رسید نوای خوش مهر بانی رسید
پیامی که در کنج غربت رسید ثمر از نهال محبت رسید
خوشا آنکه بویی زالفت برد و یا ره به کوی محبت برد
خوشا آنکه دارد دل مهر جو خوشا آنکه با مهر بگرفته خو
خوشا آنکه دارد دل تابناک ندارد ز اهریمنان هیچ باک
خرد مند آزاده یی راد مرد که در سینه دارد دل پر زدرد
مزین به آ زین شعروسخن سراید چوبلبل به شاخ سمن
سخنها زر ازنهان گفته یی سخن را یم بیکران گفته یی
فرستادی از مهربانی پیام سلام ای برادر ترا صد سلا م
خدا یار وپشت و پناه تو باد به عرش سخن جایگاه تو باد
آلمان 1987
|