بیا به سفرهء جانم به مهمانی عزیز
تمام این سرو گردن فدای نیشت باد!
زبند بند جدا کن ببند در بندم
هزار پارهء اندام من زخویشت باد!
شکن هرآنچه ترا ناپسند میاید
و خورد خورد بکن زیر پا و دندانت
برای بودن با تو شرافتم کافیست
اگر که خواستی آن نیز نذر وجدانت
نه اعتراض نه توجیه نی شکایت و حرف
تو مرد بوده یی نامرد این منم که زنم
به خوان مرحمت ناخدات میگذارم
دو سینه باسن و یک مشت استخوان و تنم