تو چه مقدار زخم در زخمي
تو چه بر باد رفتهي كابل!
چقدر دور ماندهي از خويش
وه چه از ياد رفتهي كابل!
***
زخمهاي عزيز ناسورت
بوي گلها يأس را بگرفت
همه جا بي جواب مانده غمت
هر طرف ماتم تو پا بگرفت
***
خون فوراني گلويت را
خاك بي درد چون نگهدارد؟
چه كسي پارهاي نعش ترا
روي بر آفتاب بر دارد؟
***
آي كابل! چه ساده ساده شكست
بت پندار آرزو هايت
چقدر زخم هديه دادندت
نا جوانمردها، عدوهايت
***
آي مظلوم خانهي تاريخ
دوزخ از ديدنت پريشان شد
دست بيگانه آنچنان خستت
كه دل سنگ و چوب بريان شد
***
نه صدايت به كهكشان برسد
نه دلت تاب صبر ميآرد
اين زمستان و اينهم اندوهش
باش تا آسمان چه ميبارد
***
اينك، اينك شقاوت سرما
باز ميسوزد استخوانت را
آي شهر گرسنه و تشنه
باز بسپار نيم جانت را
***
آي كابل من و تو ميدانيم
همه يك كاسه است و يك آش است
زخمهاي تو تازگي دارند
و آنچه كه تازه تر نمكپاش است
***
ياد باد آنكه آسمان رنگي
در قرينه به رنگ آبي داشت
جلوه كاذب اميدي بود
خاطر از خوبي يي خرابي داشت
***
آي كابل! چه درد تلخي داشت
هدف تير بي جواب شدن
گوش بر بانگ خالي يي دادن
دلخوش از جلوه سراب شدن
***
آي كابل!گذشت دوره كفر
رفت آن روزگار ويراني
ناگهان رو بروي گرديديم
با دو صد گونه نا مسلماني
***
اختران اميدواري ها
گم شده ناپديد گرديدند
از سر جهل نامسلمانان
كافران روسپيد گرديدند
***
آن يكي ميخ كوفت بر فرقي
و آن دگر اره كرد و چشم كشيد
آن يكي قطع گوش و بيني كرد
و آن دگر قتل كرد و سر ببريد
***
آن يكي زير نام پشتون كشت
اين يكي زير نام هزاره
كشته گشتند هر كسي هر سوي
بي گنه، بد نصيب، بيچاره
***
دست بيگانگان بي آزرم
تا توانست نقش بازي كرد
بهر برباد كردن اين ملك
رنگ پيمود و فتنه سازي كرد
***
آي كابل! تو خوب ديدي كه
گشت برباد ارز انساني
از جفاهاي چند مزد بگير
گم شد از چشممان مسلماني
***
نه جوانمردي از كسي ديديم
نه ره و رسم از وطنداري
غير طماع چند و قاتل چند
غير خون خوارگي و غداري
***
باش تا بعد ازين چه ميآرند
رهزن و دزد و قاتل و مزدور
باش ديگر چه ميرسانندت
حاميان نقابدار شرور
***
گرچه هر امر خوب و زشت زمان
نيست فارغ ز بوي استثنا
ليك گند آنچنان فراوان بود
كه بپوشيد روي استثنا
***
ياد باد آنكه نعرههاي بلند
ميزدم من براي خوشنودي
يك سر و گردن از همه برتر
ميكشيدم صداي خوشنودي
22ــ سنبله ــ 1371 هــ ش |