کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
پنهان در تهران

رضا محمدی
 
 

ایلسا: می‌تونم یه داستان برات تعریف کنم؟

ریک: پایان تعجب‌آوری داره؟

ایلسا: هنوز پایانش رو نمی‌دونم .

ریک: بسیار خوب. تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم.

 

این گفتگوی به‌یادماندنی فیلم کازابلانکا از مایکل کورتیز مجاری- آمریکایی ، بهترین توصیف داستان‌ها و داستان‌نویسی آصف سلطان‌زاده، نویسندۀ افغان ساکن دانمارک است.

 

آصف جوانی‌اش را در کابل گذرانده‌است. همۀ سال‌های رنگین و سنگین کابل را از سر گذرانده‌است. چند سالی در ایران بود، در تهران، تهران روشنفکری و سخت‌گیری. نویسندۀ صاحب‌نامی شد و به دانمارک مهاجرت کرد. و حالا بیشتر از همۀ سال‌های تهران را در دانمارک طی کرده‌است. اما چه همۀ این سال‌های بیشتر و چه همۀ آن روزگار رعنایی کابل چندان بر او اثر نگذاشته‌اند که سال‌های تهرانش.

 

آصف با داستان کوتاه "در گریز گم می‌شویم" در مجلۀ کارنامه شناخته شد. داستانی پر از تکنیک و درد؛ داستانی در بارۀ بخشی پنهان از مردم تهران که مهاجران افغانستان بودند. مهاجرانی که به تلقی نویسنده، نه برای نان، نه برای جان، بلکه برای فرار از شنیدن خبرهای افغانستان در زیرزمینی‌ها و پستوها و ساختمان‌های بی‌کس تهران پناهنده شده بودند، تا کسی مبادا پیدا شود و باز به یاد رنجور آنها خبر کشته شدن برادری یا پدری را بدهد. "در گریز گم شدن" ماجرایی است که هنوز بر سر نویسنده سنگینی می‌کند

 

 

نخستین رمان او نیز در یکی از مهم‌ترین اضلاعش به تهران ختم می‌شد و این رمان تازۀ "سِفر خروج" کاملاً با پس‌زمینه‌ای در حافظه از تهران قدیم، از تهران سینمای فردین و لاله‌زار شروع می‌شود و به تهران امروز می‌رسد.

 

"زنی است این تهران که همه چیزت ره اگه هم به پایش بگذاری، باز از پیشت می‌ره... مه جوانی خود ره به پایش ماندم. حالی هم باید ازش جدا شوم. ...لگد ده کونم می زنه. ودورم می‌اندازه".

 

"سِفر خروج" در حقیقت نام دومین کتاب یا دومین بخش کتاب عهد عتیق است که به ماجرای سَفر قوم بنی اسراییل برای رهایی از بیداد فرعون از مصر می‌پردازد. سفری که با لجاجت و سرسختی مسافران و سرگردانی چهل‌سالۀ آنان در صحرای سینا همراه است. قهرمان داستان، مثل قهرمان داستان ما، موسی نامی است. پیغمبری انتقام‌گیرنده و نجات‌دهنده، پیغمبر.

 

آزادی و بینش نو و داد. از طرف دیگر با نوعی رندی ادبی، خروج به معنی قیام یا شورش نیز هست و در کتاب بدین معنی نیز نگاهی داشته‌است. چرا که بخش عمده‌ای از کتاب به ماجرای شورش بزرگ مردم تهران در انتخابات جنجالی ریاست جمهوری که منجر به خلق جنبش سبز شد، می‌پردازد.

 

موسی از طرفی استحاله‌شدۀ نوع آدم افغان روشنفکر در دوره‌های مختلف است. داستان نه با فلاش‌بک، بلکه دقیقاً با نوعی درهم‌آمیختگی و استحالۀ زمانی در یک روایت خطی اما در منشوری از زمان‌های مختلف می‌گذرد. موسی در نوعی مالیخولیای اجتماعی در یک حال در زمان‌های مختلف زندگی می‌کند. در عین حال که کتاب‌هایش را از دست طالبان مخفی می‌کند، دارد از سربازگیری حکومت کمونیستی هم می‌گذرد. در عین حال با مجاهدان دست و پنجه نرم می‌کند و طرفه اینکه همۀ این ها در همین سال‌های تازه می‌گذرد.

 

 

موسی نویسنده است. کاتب خاطراتی که که بر او و روزگارش می‌گذرد. روشن‌فکری که شنونده و راوی گفته‌های دیگرانی است که حرف‌ها و روایت‌هایشان را چون پیغامی به او می‌سپارند. و بالاخره کتاب‌خوانی است که مصاحبان مدامش پدرش و مادرش و دن کیشوت اند. او گاه در نقش سروانتس، خالق ماجراهای تازۀ این قهرمان روشنفکرانۀ روزگار مدرن می‌شود و گاه در نقش تجسم مدرنیته با روح سنتی پدرش درگیر می‌شود و اغلب نیز این اوست که بازنده است. کتاب اگرچه به سفر خروج محدود است، اما گاهی چون شکوائیه‌های کتاب ایوب به نفرین و گاه چون کتاب ارمیای نبی سرتاسر به مرثیه آغشته می‌شود. سیالیت ذهن در او شکلی از سیلان در همۀ عهد عتیق است. گاه رسماً ساخت گزین‌گویه‌های کتاب امثال یا جامعه را به خود می‌گیرد

 

"قسم به تو که رشته را برای پیوند آفریده‌ای، ولی آنها از آن رشته‌دار ساخته‌اند و آدمیان را با آن سرفراز می‌سازند. آنها که آتش را از برای سوزاندن به کار بردند و گسستن را بر پیوند، به‌درستی که زیانکارانند. خودت را بنمای".

 

و سرانجام همه در فرمی سلمان رشدی‌مانند از عهد عتیق وارد روزگار مدرن می‌شوند. در این ورود جادویی، ماجراهای فراواقعی فراوانی نیز رخ می‌دهد. انگاری "صلدین چمچه" دوباره در هیئتی پیمبرانه باز می‌گردد تا استحالۀ انسانی ـ حیوانی‌اش را در تاریکخانه‌ای از اشباح و اشیائی گران‌قیمت در انزوای تهران از سر بگذراند. وبعد کوه را شاهد بگیرد و زمین را با خروج مردم تهران به خروج وادارد، در ازای بیدادی که بر آنان می‌گذرد، بیدادی که به شکلی دیگر بر جمعیتی ندیده‌شده‌ای از مهاجران افغانستان در تهران نیز می‌گذرد.

 

اما سفر خروج تنها یک کتابچۀ یادداشت شاکیانه در ادبیات فارسی نیست. ادغام موضوع جنگ و عشق و زیبایی و تنهایی اجتماعی آدمی یکی از تلخ‌ترین و در عین حال زیباترین ویژگی‌هایی است که در آن به چشم می‌خورد. دیالوگ‌های تیز و کنایه‌دار و شاعرانه- فلسفی ، چه در وصف رابطۀ افغان‌ها و ایرانی‌ها و چه عشق آلوده به نفرت افغان‌ها به تجسم مدرنیته‌ای به نام تهران ، تجربه‌ای وصف‌ناپذیر از قدرت کلمات را در قالب رمان به رخ خواننده می‌کشد.

 

شخصیت‌پردازی کتاب عالی‌ست. به جز موسی، فریده یا فرید دلدادۀ پرشور موسی، تنها شخصیت اصلی است که خواننده می‌تواند وارد جزئیات رندگی و ذهنش شود. باقی شخصیت‌ها همه پاره‌های دیگری از همین دو شخصیتند. با این‌ همه، وقتی همۀ اینها هم در داستان حرف می‌زنند، به شکل موشکافانه‌ای با چندین شخصیت و چندین ذهنیت مجزا روبرو می‌شویم.

 

نویسنده سعی می‌کند نشان دهد که همۀ شخصیت‌ها به نوعی آیینه‌ای از همدیگرند. چهره‌های متفاوت یک روح که تنها زاویه‌هایشان نسبت به وقایع به آنها تمایز می‌دهد؛ به این معنی که تفاوت موسی و پدرش و فریده و سرباز نامرد و بچه‌های شورشی و دیگران تنها در مجموعۀ واقعیتی است که دست‌شان می‌رسد و این مجموعه دید و تفکرشان را متفاوت می‌کند. این دید نیز به هیچ وجه جامد نیست؛ می‌توان آن را عوض کرد، حتا با تصمیم گرفتن، چنانکه فریده و موسی هر دو در دو شرایط مختلف کاملاً عوض می‌شوند. موسای مظلوم یک‌باره کوهی از شجاعت می‌شود. و موسای مفلوک یک‌باره چهرۀ یک منجی را به خود می‌گیرد، چنانکه فریده نیز چهرۀ فراری‌اش را به چهره‌ای دلبرانه و چهرۀ بدبینش را به چهره‌ای دوست‌داشتنی تغییرمی‌دهد

 

برای همین است که رمان در همان سطح بازنمایی صرف باقی نمانده، نوعی تقلای فلسفی برای تفسیر وقایع و تغییر ذهن خواننده نیز هست. در واقع، علاوه بر گزارش وقایع آنها را هم در گفتگوی درونی قهرمان داستان و هم در گفتگوی او با مخاطبان خیالی‌اش و هم در بازی با لحن راوی دانای کلش معنی کند.

 

ساختاری هم که انتخاب می‌کند، در عین سادگی شدیداً پیچیده است، مثل بازی‌هایی که هیچکاک در فیلم پرندگان یا سرگیجه با نما می‌کند؛ نماهای پی‌درپی نزدیکی که ترجیع‌وار با نماهای خداوار پیوند می‌خورد و بیننده را از همذات‌پنداری بسیط به تحلیلی جامع‌تر نیز سوق می‌دهد.

 

و این البته بزرگ‌ترین فرق رمان‌های ادبی با رمان‌های بازاری یا گزارش‌های روزنامه‌ای است. رمان‌های بزرگ واقعیت‌های عادی یا حتا فوق‌العادۀ زندگی را تبدیل به ادبیات می‌کنند. به این خاطر"ادبیات، گزارشی است که کهنه نمی‌شود". می‌توان یک رمان بزرگ را مثل فیلم‌های بزرگ بارها خواند و به‌ تکرار نرسید. تنها گزارش زارنالگی کاری از پیش نمی‌برد. تنها تعریف کردن قصه سفر یک انسان کنجکاو ذهن را به هم نمی‌ریزد. روایت بزرگ‌ترین ابزاری‌ست که نویسنده دارد و نویسندۀ بزرگ کسی است که بتواند از این ابزار به‌خوبی استفاده کند؛ تو را با خود همراه کند، جاده‌ای را برای تو باز کند که بتوانی خودت بارها در آن قدم بزنی و هر بار از عین صحنه‌ها و افراد و کلمات، روایت‌های تازه‌ای کشف کنی. مثل همان گفتۀ اریک برایت، قصه‌ای تعریف کند که تو بتوانی هر بار ضمن تعریف از آن پایان‌های بی‌پایانی پیدا کنی و آصف سلطان‌زاده بی هیچ اغراقی در طی سال‌ها توانسته چنین نویسنده‌ای در زبان فارسی باشد.

 

 

سفر خروج،

آصف سلطان‌زاده

ناشر:  نشر دیار کتاب،

دانمارک 

۲۵۸ صفحه 

تاریخ  انتشار: ژوئیه ۲۰۱۱

نقاشی روی جلد از نرگس قندچی

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۵۵       سال        هفتم              عقرب     ۱۳٩٠     خورشیدی         اول نومبر ٢٠۱۱