تنګ شد دلم زجنګ ره ؤچاره جنګ نیست
آسایش زمانه خدا را ، تفنګ نیست
پاشو بیا به حکم خرد ،حرف خود بګو
آدم نما سخن زن و حاجت به سنګ نیست
بوزینه تا اسیر خرد شد ، مقام یافت
معطل مکن که راه خرد را درنګ نیست
تعقل،خرد به پهن جهان،حاکم اند کنون
امروزه عصروحشت ګرګ وپلنګ نیست
ازبسکه آب دیده ما را ربوده جنګ
دردیده آب و صورت ما سرخ رنګ نیست
زردو ذلیل وخسته ء ز آواز بمب وجنګ
استم ، دګر برای خدا این قشنګ نیست
بی دست و پا زبسکه به شهرم بدیده ام
میلم دګر، به واژه منفور لنګ نیست
هرخانه هر کجا که روی داستان جنګ
آخر چرا، ګپی ز می و تاروچنګ نیست
سرسام ودل شکسته هرآن بی هدف روان
این حالتی چګونه ، ز تاثیر بنګ نیست؟
پاشوعیار، ره کن و شهر دګر ګزین
توپ وتفنګ وخودکشی ها شوخ وشنګ نیست
|