یادداشت: در شهر محل سکونتم دِن هاگ (لاهه) کتابفروشی است بنام "دِ سلِگت" که یک بخش کوچک آن کتابهای خارجی و یا بزبانهای خارجی اند. من در ظرف چندین سال کتابهای جالب فارسی- دری را از آنجا خریده ام. طور نمونه من در سال 2006 کتاب مولانا نور الدین عبدالرحمن جامی را که در سال 1887 میلادی (بیش از 124 سال پیش) در شهر استانبول ترکیه چاپ شده بود، خریدم. چند روز پیش با مهمان عزیزم اقای ظهیر آصفی (ماستر شطرنج) که جهت مسابقات شطرنج بنمایندگی از تیم ملی شطرنج افغانستان به اروپا آمده است، به این مغازه سر زدیم، او یک کتاب ایرانی در عرصهء اخلاق را گرفت و من در میان تعداد ناچیز کتب فارسی با نوشتهء یک نویسندهء تاجیکی- عبدالسلام دهاتی که مضمونی در مورد سفرش به افغانستان نوشته بود، برخورده آنرا خریدم.
من متوجه شدم که مضمون کتاب ارزش بالای تاریخی و ادبی دارد. مگر متن نامبرده گرچه به فارسی- دری نوشته شده اما پر از واژههای نامأنوس تاجیکی روسی ست و کسی که با گویش تاجیکی و زبان روسی آشنا نباشد درک آن برایش کمی دشوار است. بناً متن نوشته را بازنویسی و تصحیح کرده، با توضیحات در اختیار سایت وزین کابل نات گذاشتم، تا هموطنان ما با خاطرات این نویسندهء تاجیک که پس از اشتراک در جشن چهلمین سالگرد استقلال افغانستان در سال 1959 میلادی در شهر استالین آباد (دوشنبه شهر امروزی) پایتخت تاجیکستان نوشته و چاپ شده آشنا گردند.
البته که در طول حاکمیت شوروی زبان و ادبیات تاجیکی و مردم تاجیک بزرگترین ضربه را نسبت به همه مردم اتحادشوروی آنزمان متقبل شدند. از تقسیم ناعادلانهء مناطق شوروی سابق به جمهوریهای اتحادی و خودمختار شوروی تاجیکها کمترین و پسانترین سهم را نصیب شدند. مناطق اصلی تاجیک نشین مانند سمرقند، بخارا و وادی فرغانه که پرورشگاه تمدن فارسی- آریایی و زادگاه ناموران علم، دانش و ادبیات فارسی- دری بودند، با تصمیم کرسی نشینان کرملین در رأس دیکتاتور استالین قصداً به ازبکستان شوروی داده شده و پس از تأخیر زیاد تاجیکستان در سال 1928 بمثابهء آخرین جمهوری متحده با پایتخت استالین آباد در ناحیهء شهر دوشنبه کنونی ( در ناحیهء یی متشکل از تاجیکان باصطلاح کوهستانی) ایجاد شد.
تاجیک ستیزی روسها و ازبکهای ناسیونالیست- بلشویک تا حدی بود که تاجیک بودن مترادف با باغی و شورشی یا باصطلاح روسها "باسمه چیگری" بود. تغییر الفبای فارسی به لاتینی و سپس به حروف سریلیک بزرگترین ضربه را به فرهنگ و ادبیات همهء مردمان آسیای میانه شامل ازبکها و تاجیکها زد. چون با الفبای جدید کلماتِ نو روسی شامل گویش تاجیکی شده و بیگانگی تاجیکستان با کشورهای همزبان افغانستان و ایران نیز بیشتر و عمیقتر شد. با وجود اختناق فرهنگی استادان، فرهنگیان و دانشمندان بزرگ تاجیک چون صدرالدین عینی، اکادیمیسن بابا جان غفوروف، ابوالقاسم لاهوتی (شاعر ایرانی- تاجیکی)، میرزا تورسون زاده، دهاتی و به همین ترتیب محمد جان شکوری بخارایی، محمد عاصمی، میر عبدالواحد منظِم، پیرو سلیمانی، میرزا شکورزاده، مومن قناعت، بازار صابر، لایق شیرعلی، گلرخسار صفی یوا، عبدالقادر محی
الدینوف، شهزادهء سمرقندی و دهها فرهنگی دیگر تاجیک در آسیای میانه در حفظ و غنای زبان و گویش تاجیکی و بویژه نشر کتب و مقالات بزبان فارسی- دری و تحکیم روابط با کشورهای همفرهنگ و همزبان خدمات ارزنده یی را انجام دادند.
ناگفته نماند که دوقطعه عکس پیوست مقاله را از فوتو البوم "دنیای الله" اثر داوید دوگلاس دونکان اقتباس کرده ام که تصادفآ از مراسم جشن افغانستان گرفته شده، که یکی آن مردی را در حال اتن و دیگری محمد ظاهرشاه را با کاکایش مارشال شاه ولیخان و پسر کاکایش سردار محمد داوود خان صدر اعظم در لوژ سلطنتی هنگام رژهء نظامی نشان میدهد.
خلیل وداد، شهر لاههء هالند 2- اکتوبر 2011
خاطرات سفرِکابل
پرواز بر هندوکش
به جشن هزار وصد سالگی تولد استاد رودکی تیاری میدیدیم (آمادگی میگرفتیم). برای آرایش کوچه های شهر استالین آباد (شهر دوشنبه امروزی، پایتخت جمهوری تاجیکستان) چند بیت پر حکمت شاعر را باید انتخاب میکردیم.
ناگاه خبر آوردند که حکومت افغانستان یکدسته هنرمندان – هنرپیشه گان تاجیک را به جشن چهلمین سالگرد استقلال کشور خویش دعوت نموده است.
-"شما را به این دسته همراه کنیم میروید؟"- گفته از من پرسیدند. من بجای پاسخ لفظی این بیت از کتاب نو نشر شدهء رودکی را نشان دادم:
هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
همراهان هنرمند من هم از این دعوت خرسند بودند. هنر بذات خودت حلاوت بخش است، ولی وقتی که در خدمت دوستان و آنهم در روزهای جشن و شادی شان باشی شیرینی آن صد چند فزونتر میشود.
بیستم اگست. ما بیست وشش نفر براه افتادیم. هوا صاف و آسمان نیلگون بود. چنین هوا مهمترین علامت سفر خوب هوایی میباشد. هواپیمای نقره یی رنگ "اِل- 14" ما با یک حرکت سریع پای از زمین ترمذ برکنده، بهوا بلند شده و در حالی که نگاههای ما بی اختیار بزمین دوخته شده بود، با چابکی بسوی آسمان پرواز میکرد.
اینک ما شاهد نخستین چیز برجسته و دقت انگیز ترین پدیدهء روی زمین- آمو دریا که با آب پهناور، لای آلود و حلقه یی زرد رنگ پیچ و تاب خورده و در روی زمین گویا خط کج و اریب، ولی زرینی کشیده، خاک دو دولت- اتحادشوروی و افغانستان را از هم سوا میکند، هستیم هستیم! پس از یک دو دقیقه ساحل راست رودخانه- باغها و پنبه زارهای شگوفان ترمذ و اطراف آن در قفا ماندند و ما چشم از آنها نکنده، خاموشانه- با زبان دِل وداع کردیم.
در آغازِساحِل چپ بر فراز ریگزار بزرگی پرواز میکردیم که دامنهء آن رفته بچراگاهها و کشتزارهای دهقانان افغان میپیوست. پس از منظرهء ریگزار بیگیاه و خشک، این کشتزارها به"قالینهای سبز" خوش نقش و زیبا میماندند. مگر تماشای این "قالینهای سبز" دیر نکشید- چون بزودی دامنهء از تابش تیز آفتاب سوخته، زرد و داغِ کوه هندوکش سر شد، که زینه به زینه و پله به پله بلندتر شده میرفت. عقربهء میکانیزم بلندی سنج هواپیما متصلاً دور زده و رقمهای سه هزار و پنجصد، چهارهزار و چهار هزار و پنجصد را نشان میداد.
چنین مینمود که هوای قابل تنفس لحظه به لحظه کم میشود.
- پروا نکنید، اکنون به همهء تان هوای تازه میدهم!- مهماندار هواپیما که روس دخترِ خندان روی بود، گفته و با دیدن دگرگون شدن وضع چهره های ما کیسه های آکسیجن را بسر تاجیک دختران همسفر ما قرار داد.
ارتفاع پرواز به پنجهزار متر رسید. باز کمی گذشته و به این رقم دوصد علاوه شد. اکنون ما بالای کوتل سالنگ که بلند ترین نقطهء این راه میباشد، در پروازیم. باوجود گرمی تابستان، در کمرهای کوه توده های برف سُپ (بکلی) سفید درخشیده و چشم را خیره میکردند.
پس از یک ساعت و پانزده دقیقهء تمام هواپیمای ما بتدریج آغاز بفرود آمدن کرد. اکنون زمین هویداتر بود. ما بتماشای کوهسار و دره ها مشغول شده و رسیدن بکابل را احساس نکردیم.
ملاقات ما با دوستان افغانستان از خود فرودگاه آغاز شد. اینک اینها دو دانشمند مشهور افغانستان- آقایان گل پاچا الفت و محمد حیدر ژوبل اند، که دوسال پیش به استالین آباد (دوشنبه امروزی) مهمان ما شده بودند؛ این یکی جوان نازک اندام و حلیم آقای حفیظ الله خیال است که ساز و آوازش را از چندین سال باینسو میشنیدیم و اکنون خودش را دیدیم. دختران هنرمند ما عرض نیاز خود را از فرودگاه سرکردند:
- آقای خیال، بما یگان سرود خوب افغانی یاد میدهید!
او پاسخ داد: بجان، برای شما شیرین زبانها نه یکتا، بلکه چندین سرود را در دل پنهان کرده مانده ام.
جشن استقلال
پایتخت افغانستان آرایش عیدانه یی داشت. کوچه ها، میدانهای نزدیک ساختمانهای دولتی، رسته های تجارتی همه با پرچمهای رنگارنگ، گلدسته ها، شعارها و تصویرهای سران دولت و قهرمانان ملی کشور زینت داده شده بودند.
میدان چمن حضوری برای سیر و گشت آراسته شده، همچنان میدان دورِ چمن، که نمایشگاه بین المللی صنایع در آن جای گرفته بود، بویژه بیگاهِ روزها تماشای دلکشایی داشتند؛ صدها چراغ برقی نور افشانی میکردند و از قطار چراغهای رنگ برنگ سطرهای شعارها چنین ترتیب شده بود:" زنده باد آزادی"، "پاینده باد استقلال افغانستان!".
در نمایشگاه صنعتی کوشکهای (غرفه های) افغانستان، اتحاد شوروی، چکوسلواکیا و جمهوری مردمی چین با حشمت، بزرگی و زیبایی از دیگران متمایز بودند. در درآمدگاه کوشک اتحادشوروی نگاِه درآینده پیش از همه به این سطرهای با خط خوانای نستعلیق نوشته شده میافتاد: " اتحادشوروی با مسرت حاضر است که با دولت دوست افغانستان همکاری نماید و به آن در کارساختمان صناعتی و استحکام اقتصادملی صادقانه و بیغرض کمک کند".
در میان بسیاری چیزهای دقت انگیز بنمایش گذاشته شده، نمونه های مجسم سه قمر مصنوعی ساخت شوروی انگشتنمای همهء بینندگان بودند. چنانچه یکی از بازدید کنندگان در دفتر ملاحظات مهمانان چنین درج کرده بود:" صد آفرین بمردم شوروی- اولین فاتحان عالم آسمان، - ایجادکنندگان قمرهای مصنوعی!"
هنگام گذشتن از رسته های تجارتی شهر نظر کس بی اختیار به آرایش دکانها میافتاد که در پیش آنها از تصاویر ارباب دولت و شهیدان جنگها، شعارهای سیاسی، لوحه های مزارات و دعا ها شروع تا قالینچه ها و سوزندوزی ها، دسترومالهای گلدوزی و دسترخوانها- همه چیز رنگارنگ برای زینت جشن آویخته شده بود. در آن میان منظره های عجیب هم دیده میشدند. چنانچه، در بالای یکی از دکانهای خصوصی که در سر کوچهء کلان و در روبروی مسجد جامع جای گرفته بود، میناتوری کیم- کدام رسام اروپای غربی- صورت یک زن تماماً برهنه نیز آویخته شده بود و چندین روز بر جا ایستاده. لیکن شبی رهگذران بصاحب آن دکان برای ذوق قباحتدوستانه اش جزای سزاواری دادند: با انداختن سنگ و کلوخ هم آن "میناتوری" بنمایشِ عام گذاشته شده و هم خود دکان را شکستند.
بیست و سوم اگست روز آغاز جشن یک هفتگی چهلمین سالگرد استقلال افغانستان بود. پگاهی رسم گذشت و رژه قوای جنگی کشور برپا شد. در صف نخست دسته های لشکر مردمی- پارتیزانها (حربکی) پشتون گذشتند.
بخش بزرگ آنها رزمندگان کهنسالی بودند که در جنگهای استقلال کارنامه ها نشان داده بودند. آنها کرچ و شمشیرها و تنفنگهای پلته گی (دهنپر) همانوقتهء خودرا هم نمایش میدادند. در پیشا پیش پیران یک گروه جوانان سر وپا برهنه، با تیغهای سه دمه در دست، مویهای دراز رسیدهء شان را بهرسو افشانده به آهنگ دهل و سورنای مغرورانه میرقصیدند.
پیرامون دلاوری پشتونها برادران افغان نقلهای بسیار عجیب و غریب میکنند که ذکر آنها در این سطور گنجایش ندارد. در سه جنگ خونین که افغانستان در درازنای صد سال برضد استیلاگران انگلیس کرده، پشتونها، مرد وزن پیشجنگ بوده اند.
در یکی از جنگهای شدید در دشت نزدیک قندهار، وقتی که وضعیت جبهه خطر ناک شد، ملالی نام پشتون- دختر چادرش را بیرق ساخته بمیدان درآمده و از مردان خواست: "هر مردی که در این جنگ پیروز نشود و یا قهرمانانه کشته نشود، مرد نیست!" و خودش در آن نبرد نا برابر مردانه وار جان داد.
خصلت جنگ آورانهء زنان و دختران پشتون در بیتهای خلقی آنها که "لندی" نام دارد، تجسم یافته است. اینک نمونهء آنها- ترجمهء سطر بسطرش (تحت اللفظی):
"محبوب من! در نبرد رویت را پس نگردانی،
که همسالان من بمن طعنه خواهند زد!"
"خوب شد، که در جنگ زخمی شدی، ای محبوب من!
پس از این من با گردن افراشته میگردم".
"محبوب من سرش را فدای میهن کرد،
کفن او را با تارهای زلفم میدوزم!"
"دهن غنچهء من از کیست؟"
از کسی است که حلقهء غلامی را بشکند!"
"اگر شمشیر نزنید، دیگر چه خواهید کرد،
در حالیکه شیر مادر افغان را مکیده اید؟!"
****
افغانستان برای شرکت در این جشن پر طنطنهء خود از ارتشهای اتحاد شوروی، امریکا، پاکستان، ایران، ترکیه و جمهوری متحدهء عربی (یک دستهء پنجاه شصت نفری) را مهمان کرده است. در مورد اینکه روز رژه دستهء نظامی کدام کشور اول بگذرد، امریکاییها حیله بکار برده بحث نموده و خواستند، که از روی ترتیب الفبا عمل شود، یعنی نخست دستهء امریکایی بگذرد. اما کرسی نشینان افغانستان به این نیرنگ فریفته نشده، گفتند؛ "مسئله را از روی این پرنسیپ حل میکنیم که استقلال کشور ما را در آغاز آن کدام دولت پیش از همه برسمیت شناخته بود..."
یه این ترتیب، نوبت نخستین به اتحادشوروی رسید. سربازان شوروی، یگ گروه جوانان خوش قد و قامت، با شجاعت، با چنان ترتیب و انتظام قدم میزدند که گویا همه یک تن و جان باشند. غلغلهء تحسین و کف زنی حضار برابر حرکت آنها مانند موج آب قد- قد از این سر به آنسر قطارها را در مینوردید.
ما با کارمندان سفارتخانهء شوروی در صف نخست در جای مهمانان رسم گذشت جای گرفته بودیم. وقتیکه نوبت گذشتن تخنیک حربی لشکر افغانی رسید، در مقابل ما در پیش سربازان پولیس یک مرد میانسال با لباس ملکی پیدا شد؛ یک پسربچهء ده- دوازده ساله هم همراه او بود.
اینمرد و آن پسرک در تمام مدت رژه دقت اطرافیان شان را بخود جلب کرده بودند. مرد در برابر گذشتن هر نوع تخنیک حربی از خود جمله ها بافته و با شوق و شادمانی کف زنان فریاد میکرد. وی به توپها و توپچیها خطاب کرده گفت:
-" شما خدای میدان جنگ هستید؛ غلغلهء شما دشمن ما را زهره کف میکند. ظفر یارتان باد!"
نوبت گذشتن روشنی اندازها (پروجکتور ها) رسید.
- " شما آسمان ما را روشن میکنید. نورتان از سر ما کم مباد! خدا یارتان باشد!"- گویان مرد کف زده و به پسرش هم اشاره میکرد که کف بزند.
وقتی که موترهای پر از مسلسلداران و تفنگداران خود کار میگذشت، مرد ظاهراً جمله های مناسب نیافته و با تبسم بسوی افراد شوروی دیده فقط با دو کلمهء روسی خطاب کرد: :" اوچین خاراشو!" (خیلی عالی!).
ما در تحسین و آفرین و خطابهای ممنونانهء وی حساسیت پرجوش تمام مردم افغان را درک میکردیم که با استقلال خود، با ارتش مدافعه کنندهء این استقلال و آزادی خود به حق افتخار میکند.
استقلال مملکت برای ملت افغان چیزی از همه عزیز تر است، این را چنانکه در بالا ذکر شد، آنها در جنگهای سنگین بر ضد جهانگیران انگلیس با ریختن خون و باختن جان بدست آورده اند.
بنا براین نخستین پندی که افغانهای کهنسال به نسل نو خود میگویند، محافظت همین استقلال و آزادی و همیشه محتاط بودن در برابر مکر و نیرنگ استیلاگران غرب میباشد. در این باره "شهیدان استقلال" نام یک شعرِ ادیب، دانشمند و معارف پرور مشهور افغان مرحوم محمود طرزی دلیل برجسته است:
شبی بود تاریک چون ذلف یار،
زیک جنگلی مینمودم گذار،
رسیدم بیک مقبر سهمگین،
ز اندیشه و غم شدم بیقرار.
صدای حزینی بگوشم رسید،
که میگفت با نالش زار- زار:
"شهیدان ظلم فرنگیم ما
بخون وطن لاله رنگیم ما!"
از این صورت محزون، از این خوش بیان،
بگرداب غم غوطه خوردم روان.
زخود بیخبر بودم از جوش غم،
که ناگه دگر حالتی شد عیان:
سه کالبد برآمد ز زیر زمین
نبود هیچ چیزی بجز استخوان،
به پیش یکی لوحه سنگ مزار.
رسیدند با ناله و با فغان،
شنیدم که گفتند با یکدیگر،
که ما را چو کشتند این وحشیان،
بیایید تا بهر اخلاف خویش،
خصوصاً به اخوان افغانیان،
وصیت نویسیم و آگه کنیم،
که غافل نباشند از مکر شان،
"شهیدان ظلم فرنگیم ما،
بخون وطن لاله رنگیم ما!".
افغانستان همسایه نزدیک و دوست دیرینهء ما اتحادشوروی میباشد. خشتهای اولین بنای دوستی در روزهای سخت و دشوار هردو کشور با دست بنیانگذار دولت شوروی- لنین گذاشته شده است.
بقول سعدی شیرازی:
" دوست آن باشد که گیرد دست دوست،
در پریشانحالی و درمانگی".
در سالهایی که افغانستان برای آزادی خود با امپریالیستان جنگهای خونینی داشت، روسیهء شوروی به آن دست یاری دراز کرد. زمانی که حکومت افغانستان اعلان استقلال کرد، نخستین دولتی که آنرا برسمیت شناخت دولت شوروی بود. در پاسخ به این افغانستان هم از نخستین دولی بود که حکومت شوروی را پیش از دیگران برسمیت شناخت.
این دوستی در درازنای چهل سال از بسیاری آزمایشات گذشته و مستحکم شده است.
دولت شوروی برای پیشرفت اقتصادی و فرهنگی افغانستان هیچگونه یاری خویش را دریغ نمیدارد. متخصصان بیشمار ما در ساختمانهای گوناگون مملکت اشتراک دارند. آنها راههای اسفالت، فابریکها و کارخانه ها را میسازند. بسیاری از کارگران و متخصصان افغان در ادارهء تخنیک پیشرفتهء زمان کنونی از آنها میآموزند. نیروی این دوستی در آیندهء نزدیک دریای پرجوش و قدرت آمور را بخدمت هردو کشور مهار میکند.
چنانچه نمایندگان قشر روشنفکر افغان و کارگران کارخانهء سیلو که بکمک دولت شوروی ساخته شده؛
- بفرمایید، نوش جان کنید، این از محصولات سیلو است.- گفته و کلچه های قندی و کیکهای لذیذ را پیش ما میگذاشتند.
مناسبات بازرگانی و فرهنگی میان دو کشور سال تا سال گسترش مییابد. این نه تنها در مطبوعات، بلکه در شعر و سرودهای ما و افغانها نیز انعکاس یافته است.
چنانچه افغانها راههای قیر ریزی شده را نشان داده میگفتند:
- اینه،این راه با یاری بیغرضانهء دولت شوروی ساخته شده است. ما در اطراف کابل موترهای زیاد، لوازم تخنیکی عصری راهسازی و تکنالوژی شوروی را دیدیم که توسط کارگران افغان برای ساخت جاده های فراخ و قیرریزی استفاده میشدند.
افغانستان کشور کوهسار است. کوههای آن در درون خویش معادن و کانهای پر ارزشی را نهفته دارند. جهت کشف و استفادهء ثروتهای زیر زمینی برای مردم کشور، نیروی داخلی کفایت نمیکند. اتحادشوروی و جمهوری مردم چکوسلواکیا در این مورد هم به افغانستان دست یاری دراز کردند.
به این ترتیب نیروی توانای این دوستی و همکاری در فعالیتهای بنیادی و پر از زحمت روز تا روز افزایش یافته و نشو و نما مینماید. این نیرو کوهها را بریده و از میان آنها راه ها را میگشاید. کارخانه ها و فاربریکه ها را میسازد. رودخانه ها را بسته بدشت و بیابان آب میرساند. ثروتهای زیر زمینی را بروی دنیا بر آورده بخدمت مردم و کشور قرار میدهد.
نگهداری صلح و امنیت، همزیستی مسالمت آمیز با همه همسایه ها نیکوترین مرام و مقصد مردم افغانستان است. جهانگیران غرب بسی مکر و نیرنگ بکار برده، بسی دام و دانه نهاده خواستند که افغانستان را گاه به این و گاه به آن پیمان نظامی بکشانند، لیکن نیرنگشان پیروز نشد! مردم آزادی دوست افغانستان بخت و اقبال خود را در بیطرفی و صلحجویی دانسته، از یوغ کمکهای اقتصادی اسارت آور جهانگیران فارغ ماند و از این جهت سزاوار احترام جهان صلحجویان شد.
پرچم دولتی افغانستان سه رنگه بوده سه معنی دارد: رنگ سیاهش علامت غم و بد بختی، یعنی اسارت امپریالیستی که زمانی در افغانستان حکمران بود؛ سرخش- علامت جنگ و خونریزی در راه آزادی و استقلال و سبزش نشانهء خرمی، یعنی آزادی. ما دوستان آرزومندیم که استقلال این همسایهء جنوبی میهن ما مانند سومین علامت پرچم ملی آنکشور همیشه سبز و خرم باشد!
پرواز سرودها
آنروز ها پیش از ما یک هیأت شصت نفری هنرمندان جمهوری مردم چین در کابل مهمان شده بود. بیگاه روز یکم جشن استقلال در تیاتر تابستانی چمن حضوری باید کنسرت هنرمندان چینی و تاجیک اجرأ میشد. ما نوبت اول را به برادران چینی دادیم. اما آنها قبول نکرده گفتند:
- خلق شوروی برادر بزرگ پنداشته میشود، بنابراین کنسرت را شماها باید آغاز کنید.
در تیاتر تابستانی از صدر اعظم افغانستان جناب سردار محمد داوود شروع تا همهء وزیران، ماموران عالیرتبه و پایین رتبهء دولتی، کارمندان سفارتخانه های خارجی مقیم کابل و بهترین روشنفکران افغان گردهم آمده بودند. ما خود را در بوتهء آزمون پر مسئولیت فرهنگی حس میکردیم.
هنوز در نخستین آهنگهای کنسرت جوش و خروش و کف زدن شدید تماشاچیان آغاز شد. سرودهای یکه خوانی و دسته جمعی، رقص، بدیهه- دوتایی و سرودهای دوگانه هنرمندان تاجیک پی هم دوام داشتند. بعضی از هنرمندان چهار تا پنج بار بصحنه برآورده میشدند.
تماشاچی افغان یک ویژه گی خاص دارد: خواه در وقت خواندن شعر بصورت کل، خواه در هنگام خوانش یک بیت سوا که خوشش بیآید او منتظر ختم سرود نشده کف میزند. یا با کلمهء "هی، هی!" و "به، به!" اظهار تحسین میکند.
نغمه و نواهای همانند طبیعت کوهستان ساده و دلربای پسران و دختران پامیر شوروی، آهنگهای بغایت لطیف و دلنواز تحفه خان فاضلوا، ترانه های شوخ و شورانگیز رعنا خان غالبوا، اکه شریف جوره یف و پسرش مقیم، رقصهای لطیف برناخان احمدوا، آواز پرطنین و فلک پیچ احمد جان بابا قولف با مضمون رسا و لطافت شعر تاجیکی یکی شده دلهای شنوندگان را به هیجان میآوردند. آنها بعضاً چنان بوجد میآمدند که در جای خود بیاختیار با این یا آن ترانه قرصک زده و صدای دستان خویش را با خواندن هنرمند همآهنگ میکردند.
میگویند: "سالی که نکوست از بهارش پیدا ست". در واقعیت این شب یکم آغاز مؤفقیت همه کنسرتهای بعدی ما بود. در هشت- نه کنسرتی که در صحنهء تابستانی داده شد، هرشب بجای هزار و پنجصد نفر، دوهزار و پنجصد و سه هزار نفر میآمدند.
در روزهای نخستین کنسرتها در دل ما همین یک عقده بود که تماشاچیان ما تقریباًهمه بغیر از چند زن اروپایی یا هندوستانی همه گی مردان بودند. زنان و دختران افغان به این نمایشات قطعاً نمیآمدند. زیرا خواست قانون کشور چنین است.
لیکن کدورت زود برطرف شد: در روز سوم بما خبر دادند که باید در "مؤسسهء خیریهء نسوان" نیز کنسرت دهیم. در این مؤسسه چند صد زن و دختر گردهم آمده، آموزش درس و هنر میبینند. یک ساختمان تقریباً دوصد- دوصد و پنجاه نفری آن یکی از تماشاخانه های اصلی زنان و دختران کابل محسوب میشود. ما این مؤسسه را در اینجا بطور شرطی "کلوپ زنان" مینامیم. زنان و دختران همین که از کوچه بدرون چاردیواری کلوپ میآیند، چادرها را از سرهاشان دور کرده خویش را "آزاد "حس میکنند و فقط از چند مرد که بخاطر وظیفه شان در اینجا محرم در گاه شده اند، روی نمیگیرند. آمدن مردانِ دیگر قطعاً در آنجا ممکن نیست. مگر بما، مردان عضو گروه هنرمندان تاجیک بنابر مهمان بودن ما گذشت کردند، یعنی ما را به کلوپ خود راه داده و روی از ما پنهان ننمودند.
اکثر این زنان، ظاهرا به خانواده های روشنفکر مربوط بودند که پوشاک و پای افزارشان اروپایی بوده و موهایشان هم بطرز موی زنان اروپایی کوتاه بود.
هنوز کنسرت ما آغاز نشده بود که دو- سه دوشیزهء افغان در درآمدگاه صحنهء کلوپ با آواز پست زمزمه کنان میسرودند:
عقلم ربود خال سیاه،
دل پاره کرد تیغ نگاه...
- عجب، این سرود تاجیکی به اینجا کی رسیده است؟- پرسیدیم ما.
- خیلی پیش از آنکه شما پرواز کنید، آمده بود،- با خوشحالی جوان زنی که ظاهراً از کارمندان آنجا بود گفته توضیح داد،- فیلمش در شهر ما مدتی به نمایش گذاشته شده بود.
وقتیکه احمد بابا قلوف در نوبت خویش همان سرود "خال سیاه " را با آب و تاپ مناسبش میخواند، در سالون راهروهای کلوپ دختران بسیاری نیز زیر لب آواز خوانده همراه خواننده میشدند. ما در اینجا پنج نفر کنسرت دادیم. در هر کنسرت محمد جان "خال سیاه" را دوبار میخواند: یکبار "اختیاری" یعنی از روی برنامه و بار دوم در پایان کنسرت بنا به خواهش خطی دختران.
از همه عجیب تر این بود که زنان و دختران پس از کنسرت با چادرهای بخود پیچیده به کوچه برآمده و اگر در گرد و پیش شان مردینه نباشد، با سرودن بعضی آهنگها و ترانه های شنیدهء شان زمزمه کنان روان میشوند:
"... در هوای جانان بلند پرواز است".
یا اینکه:
"نازنین، قربان، اکرم جان،
چشم تو چشمان، یارجان،
لعل بدخشانی!".
یک پگاهی در کوچهء نزدیک اقامتگاه ما چکر میزدم. ناگاه بگوشم صدای ساز تنبور و خوانش خوانندهء خوشخوان ما شاه نظر صاحبوف رسید که یک ترانهء مشهورش را میخواند:
تا عمر بود در هوس روی تو باشم،
گر خاک شوم، خاک سر کوی تو باشم...
هرچند بگرد و پیش نظر کردم بلند گوی رادیو دیده نشد. (در افغانستان عموماً نقاط رادیوشنوی عامه نهایت کم است). پنجاه شصت قدم آنسوتر رفته بودم که آواز مذکور بسیار بلند شده به اوجش رسید. در اینوقت چشمم به دو دکان پهلوی همدیگر افتاد که صاحبانشان کنسرت رادیوی استالین آباد را گرفته از ذوق زیاد دست بریش کشیده و با کلهء جنبان نشسته اند.
در همان لحظه بر دلم گذشت که در زمان ما سرودها بال و پر کشیده و تا چه اندازه تیز رفتار و بلند پرواز شده اند. آنها از بحرها، دشتها و بیابانهای پهنآور، از قله های فلکسای کوهها به آسانی گذشته و در دل هر دوستدار خود جای میگیرند.
یکسال پیش از این مناسبت خواننده وآهنگساز ماهر افغان حفیظ الله خیال با هیأتی نخستین بار به اتحاد شوروی آمده یک سلسله سرودهها و ترانه های دلنشین را بکشور ما ارمغان آورده بودند. آنها در اندک زمان
بتمام شهر ها و روستاهای آسیای میانه پرواز کردند. حالا چنین سطرهای پر از محبت، صمیمی و احساسات نازک از یک سرود افغانی در دل هر دوستدار سرود سخت جای گرفته است:
نگاهش یکجهان انداز دارد.
بهر مژگان زدن صد ناز دارد،
نمیخواهم بگلشن رفتنش را،
که بلبل دیدهء گلباز دارد!
هنوز در روزهای سوم- چهارم کنسرت ما هنرمندان تاجیک ورد زبان و انگشت نمای کابلیان شدند. مردم در کوچه ها و میدانها وقتی هنرمندان ما را میدیدند، آنها را نه با نام و یا تخلص شان بلکه با یاداوری نام یکی از سرودهای برجستهء شان یا بعضی سطرهای آن سرودها بهمدیگر نشان میدادند. اونه، "صبح کابل" گفته و تحفه فاضلوا را نشان میدادند و یا "سلسله مو" و یا "یار سله سفید" گفته رعنا غالبوا را به سرودهای خواندهء آنها اشاره میکردند.
نوجوان پرجوش و حلیمِ پامیری خوشنظر محب علییوف را که در اجرای سرود دستجمعی "اکرم جان" با حرکتهای بسیار زیبا و دلنشینش خوب درخشیده بود، خرد و بزرگ و مرد وزن- همه "اکرم جان سه تاری" و "اکرم جان شاهی پوش" گویان نوازش میکردند.
دو کنسرت بزرگ مشترک هنرمندان افغان و تاجیک که یکی در تیاتر تابستانی و دیگری در ستودیوی کابل رادیو تشکیل شد، نخستین ثمرهء دوستی هنرهای دوخلق همسایه و مهزبان بودند: نوازندگان افغان سازهای خودرا به آهنگ سرودهای تاجیک جور میکردند، هنرمندان تاجیک در خواندن سرودهای افغانی به خوانندگان افغان همآواز میشدند. در ترانه های آنها مرامهای دوستی، صلح، امنیت و عشق و محبت پاک انسانی افاده میگردید.
یک روز در باغ زنانه
گرچه در چند روز بیشتر از بیست کنسرت داده ایم، مگر هنوز بخش زیاد اهالی شهر ما را ندیده و صدای ما را نشیده اند: در پیش ورودی تیاتر ازدحام شدید مردم بخاطر دریافت تکت دیده میشود. بسیار کسان کنسرت را هرشب بتکرار میبینند.
- از زمانی که آمده اید، هر شب صد افغانی را تکت خریده شما را تماشا میکنم. عجب نیست که بزودی زنم " پول را غارت کردی" گفته از خانه پیشم کند!
برای اقناع خواست تماشاچیان مردینهء شهر قرار شد که در ستادیوم غازی روزانه یک کنسرت عامهء رایگان داده شود. پله ها و زینه های چهار طرف ستادیوم از بالا تا پایین چنان از نفر پر شد که به اصطلاح مردم "سوزن را اگر بیاندازی راست میماند". هنرمندان چینی و تاجیکی در میانهء میدان بروی قالینهای بزرگ رقص و خوانش میکردند. بلندگوهای کلان رادیو آواز و آهنگ ساز آنها را با غلغله در فضا پخش میکردند. "انیس" یکی از روزنامه های مرکزی افغانستان در این مورد نوشته بود: "این کنسرت با طنطنه را تا بیست هزار نفر اهالی پایتخت تماشا کردند...".
- برای زنان هم اینگونه یک کنسرت دادن لازم است،- نمایندگان ریاست مستقل مطبوعات گفتند و پیشکی آگاهانیدند،- از بسکه در آن نه تنها از شهر، بلکه از محلهای اطراف هم زنان و دختران میآیند، باید مردان، یعنی نوازندگان و خوانندگان مردینهء تاجیک، در پس پرده ایستاده شده و خود را به نظر زنان نمایان نکنند.
- مادام که قاعدهء مملکت همین را طلب کند، هیچ مخالفت نداریم،- گفتیم ما. بزودی به این قاعده یک استثنأ علاوه شد: خبر دادند، که طور استثنایی، در میان زنان بدون چادر، آزادانه گشتن فقط خوانندهء مردمی اکه شریف جوره یوف و نویسندهء این سطرها (بخاطر کهن سالی ما)ممکن است.
بهمین گونه پگاهی یکی از روزها با تمام اعضای هیأت هنرمندان بسوی باغ زنانه که در گوشه شهر است، روانه شدیم. کوچه تماماً با موترهای سبکرو تکسی، بسها و گادیها پر بود که سواران آنها فقط زنان و دختران چادر پوش و کودکان بودند و بس که همه به سوی باغ میشتافتند.
در پیش دروازهء باغ یکدسته افراد پولیس ایستاده، ظاهراً نظارت میکردند که مبادا مردان بد سرشت و یا هنگامه طلب پنهانی خود را بدرون باغ نزنند. دختران ما مطابق معمول از میان ازدحام زنان تماشاچی رفته به پیشگاه باغ رفتند.لیکن ما مردان از راههای چپ و بیراهه و از پس بته ها، مانند دامادن شرمین، سر ما را خم گرفته گذشتیم.
در پیشگاه باغ در بلندی صفه مانندی صحنه گذاشته شده بود. یک گوشهء این صحنه از سه طرفش با پرده جدا کرده شده بود که ما اینجا را بطور شرطی "شعبه مردان" نامیدیم. همهء مردان انسامبل از جمله سرگروه هیأت مهربان نظروف هم در میان "شعبه" جا گرفتند. من و اکه شریف از حق "امتیازی" خویش استفاده کرده، کمی گرد و پیش را دور زدیم:
این باغ بیشتر به باغ میوه میماند تا استراحتگاه. روزهای جشن و استراحت زنان و دختران به اینجا با کودکان و خوراکهای تیار شان آمده، زیر سایهء درختان نشسته صحبت و رقص و خواندن میکنند. شاید برای پند زنان این بیت با حروف نستعلیق نوشته و به دیوار آشپزخانهء باغ چسپانده شده بود:
عائله باشد زدوتن ارجمند،
مرد نظامی و زن هوشمند.
صحن باغ از زنان، دختران و کودکان پر شده میرفت. بسیاری از پسر بچه ها و زنان چست و چابک به شاخهای درختان نزدیک به صحنه بالا شده بودند. نظر به گفتهء مأموران باغ آنروز در آنجا بیشتر از پنج هزار نفر گردهم آمده بودند.
عقربهء ساعت نزدیک به دوازده رسیده بود. کنسرت آغاز شد. دختران (تاجیک) به پیش صحنه برآمدند. مردان در پس پرده ایستاده مینواختند و میخواندند. هنوز سرود یکم به پایان نرسیده بود که تماشاچیان از چهار سو به صحنه فرو ریختند. هرکس میخواست نزدیکتر آید و خوبتر ببیند و بشنود. دایره خیلی تنگ شد. غلغله برخاست. تماشاچیان باز به پیش یک "حمله" کرده، نخست ریسمان پرده را برکندند و سپس خود آنرا پاره کردند. مرد وزن بی اختیار بهم آمیختند.
- سلامت باشند زنان افغان که ما مردان تاجیک را از قید پرده آزاد کردند!- یکی از همراهان ما به شوخی میگفت.
رفته رفته تماشاچیان دایرهء صحنه را چنان تنگ کردند که ما در بین راست و ایستاده مانده: چیزی نواخته و یا خوانده نمیتوانستیم. آخر هنرمندان ما به سه جای باغ تقسیم شدند. به این ترتیب تشنه لبان تماشا را هم به سه بخش تقسیم نموده به اجراس وظیفهء خویش تا اندازه یی مؤفق شدیم. دل ما خصوصاً به زحمت زنانی که از جاهای دور آمده بودند، میسوخت.
- شما را خیلی اذیت کردیم، گناه ما ست، که کار را درست ترتیب داده نتوانستیم،- مسئولین باغ گفته عذر خواهی کردند.
- خواهش میکنم، دفعهء دیگر ما با نفر بیشتر آمده و همه را از تماشا سیر میکنیم،- گویان ما وعده دادیم.
ملاقات با اهل قلم
با وجود آنکه حکومت و اکثریت مردم افغانستان با خلق شوروی مناسبات خوب و دوستانه دارند، در بین حکام افغانستان، دریغانه هنوز هم کسانی اند که میکوشند پیشرفتهای جهانی اتحادشوروی بصورت عموم و بویژه پیشرفتهای جمهوریتهای ملی از نظر مردم افغان پوشیده ماند. اینک برای نمونه "سرگذشتک" فیلم تاجیکی در بالا ذکر شدهء " با دختری واخوردم" را ذکر میکنیم. در اوایل سالهای گذشته این فیلم از طریق مؤسسه بازرگانی خارجی به افغانستان رسید. نمایندهء سانسور (دولت افغانستان) همینکه فهمید زبان آن تاجیکی و محصول تاجیکستان شوروی ست، با پیشداوری "مبادا پروپاگند
کمونیستی باشد"، نمایش آنرا قطعاً ممنوع کرد. فقط یک تصادف نیک راه بخت فیلم را گشود: معلوم شد، که یک نسخهء فیلم مذکور هنوز در تیرماه (پاییز) سال 1957 از طرف حکومت تاجیکستان بحکومت افغانستان تقدیم شده بود. زمامداران عالیرتبهء کشور با اهل خانوادهء شان آنرا تماشا کرده، پسندیده اند و در آنجا هیچگونه "خطر کمونیزم" را حس نکرده اند. برعکس، توصیه نموده اند، که این فیلم بتمام مردم افغانستان نشان داده شود. همین اکنون آن فیلم تاجیکی از کابل تا مزارشریف بمدت شش ماه با مؤفقیت نمایش داده شده است، بحدی که سرودهایش را مردم از یاد کرده اند.
ما با یک گروه بزرگ دانشمندان و سخنوران افغان آشنا شدیم، همهء آنها در بارهء کشور ما، پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی ما با حسن توجه و خیرخواهی سخن راندند. از آنجمله کسانی که به تاجیکیستان آمده بودند، پیرامون پیروزیهای خلق تاجیک نظرات غنی و خوبی اظهار میکردند. در مورد تاریخ ادبیات تاجیک و افغان، در خصوص استفادهء درست از میراث ادبی بیدل گفتگوهای بسیاری شد.
باری سخن از کتاب "نمونهء ادبیات تاجیک" استاد صدرالدین عینی و همچنان از تحقیقات مهم او در بارهء بیدل رفت. در اثنای صحبت من از وفات استاد اظهار تأسف کردم.
- عینی را مرده حساب نکنید،- گفت اقای سرور گویا یکی از ادیبان نامدار افغان،- اینگونه آدمان بزرگ زندهء جاویدان اند. نشنیده اید که گذشتگان گفته اند:
بعد از وفات تربت ما در زمین مجو،
درسینه های مردم عارف مزار ماست.
ملاقات در گردهم آیی شاعران و ادیبان کابل پر از صمیمیت و تأثیر ویژه بود. یکی از تشکیل دهندگان این ملاقات- مدیر عمومی مدنی ریاست مستقل مطبوعات آقای محمد حیدر ژوبل در سر سخن خود گفت:"...هنرمندان تاجیک که ایام برگذاری جشن استقلال مملکت ما را با ما سپری کردند، مؤفقیت مزیدی کسب نموده اند، که البته مشکلست در این مختصر از عهدهء ذکر آن برآمد و مجال آن نمی بینم، بتوانم همهء احساسات را نمایندگی کنم، چه مشک آنست که خود ببوید".
در این مجلس شاعران بسیاری اشعار شان را خواندند که اکثریت آنها را بموضوعات صلح و آسایش، استحکام دوستی بین مردم و همچنین به هنر هنرمندان تاجیک بخشیده بودند.
جمعبست این ملاقات بشکل کتابچهء دستنویس تهیه شده بود که دوستان افغان ما بما هدیه کردند و این بر ای ما پر ارزشترین هدیهء سفر کابل میباشد.
بازگشت
در ظرف بیست و یکروزه در کابل از میان اهل هنر، ادبیات و مطبوعات افغانستان دوستان زیادِ نو پیدا کرده به آنها انس و الفت گرفتیم. بعضی از آنها بوطن ما سفر کرده زندگی و پیشرفتهای ما را با چشم خویش دیده بودند؛ از بزرگی و قدرت اتحادشوروی و از مهماننوازیهای مردم سرزمین ما با محبت یآدآوری میکردند. بسیاری کسان آرزوی شان را مبنی بر بازدید از این مملکت دوست اظهار مینمودند.
در نهایت روز وداع فرا رسید. ما بارها را گرفته بمیدان هوایی رفتیم. از شهر گسیل کنندگان( مشایعین) بسیاری نیز آمده بودند. ناگهان اعلان کردند، که "از سبب بدی هوا هواپیما امروز پرواز نمیکند". رفیقان ما که فکر میکردند، "بعد از یک ونیم ساعت در وطن خود میباشیم" و بیصبرانه شادی میکردند، طبیعی است که از این خبر یکباره آزرده شدند. اما دوستان کابلی ما برعکس خرسند شده میگفتند:
- کابل میخواهد که شما هرچه بیشتر مهمانش باشید، بنابراین بهوایش فرموده، پیش راهتان را گرفت...
شاعر افغان غلام علی امید در مورد مراسم برگشت ما به وطن شعر ویژه یی خواند، که چند سطر اولش اینست:
...میمانان عزیز تاجیکستان میروند،
هریکی با قامت سرو خرامان میروند...
میروید از دیده و در دل بود جای شما،
دائما امید باشد در تمنای شما.
روز دیگر بمحض از خواب برخواستن چشمان ما بسمت شمال، بر فراز کوهسار هندوکش دوخته شدند.
- هوا صاف است، البته که امروز میپریم!- دختران شادی کننان میگفتند.
در فرودگاه "ال 14" بالهای نقره گونش را در زیر شعاع آفتاب پگاهی جلا داده منتظر لحظهء پرواز بود. روندگان و گسیل کنندگان باهم گرم و جوشان خیر و خوش میگفتند. آن پگاه در میدان هوایی از جانب نویسندهء این سطرها "بطور عاجل" (بقول یکی از همسفرانم) چند بیت وداعیه نوشته و خوانده شد که آنرا در اینجا میآرم:
هوا صاف است و طیاره ست تیار،
وداع، ای دوستان، وقت وداع است!
فشرده همدگر را دست با دست،
تپیدنهای دل کردیم اظهار،
پس از آنقدر انس و آشنایی،
چه دشوار است این وقت جدایی!
****
شما اکنون بمهمانی بیآیید، بملک شوروی، بر تاجیکستان،
ز تشریف و صدای سازها تان،
بشادیهای ما شادی فزایید!
دیار و خلق من مهاننواز است،
بروی دوستان درهاش باز است.
بیآیید و نمانید با شنیدن،
"شنیدن کی بود مانند دیدن!"
دیری نگذشت که هواپیمای ما در فضا جولان کرد، دشت و درهها پس هم طی شده در قفا ماندند و ما از نو برفراز بلندترین قلهء هندوکش- ارتفاع سالنگ- در بلندی ...پنجهزار و دوصد متر پرواز میکردیم. ناگاه ازدور، در دامن افق خط کج و پیچان زرینی نمودار شد.
- اینه، آمو دریا!- گفته یکی از همراهان فریاد زد. راستش پس از سه- چهار دقیقه دیگر ما خودرا بر بالای آموی پهناور دیدیم. همراهان از همه بیشتر دختران یکباره غلغله کردند:»
- هورا، آمودریا! سلام، شهر ترمز!
- سلام، وطن عزیز!
|