عبدالرب رسول سیاف شصت وهفت ساله، پدر را درکودکی از دست داد و ازهمان ابتداء با تردید های بزرگ وسختی های زندگی دست وپنجه نرم کرده است. خوی سخت گیر و انباشته از تردید، سبب شده است تا قدرت وی در یافتن راه چاره در لحظه های بسیار حساس، برجستگی خود را نشان دهد. وی اززمرۀ آن رهبران مجاهدین است که هیچ حادثه یی به آنان لطمه وارد نکرده ودرعین اشتهار به قاطعیت و«تلخۀ» مذهبی وسیاسی، زندگی واستمرار مالی وسیاسی شان مدیون رقابت های «جنگ سرد» ، «سقوط افغانستان» وسازش های بزرگ بوده است. آقای سیاف درفقه وشرح حدیث نسبت به همتایان خویش برتری هایی دارد؛ اما جایگاه ایشان درمقام کشف فرصت ها ومعامله های اضطراری برای بقا، ازهمۀ آنان بالاتر است.
گویند دراواخردهۀ چهل که دردانشگاه معروف «الازهر» تحصیل می کرد، ملک فهد ازشاهزادگان سعودی که بعداً به سلطنت عربستان رسید، هم کلاس بوده است. ارتباط تنگاتنگ وی با نهاد های عربی درطول جهاد، بیشتر به دلیل گرایش فکری وی به سلالۀ سعودی قلمداد شده است. اما سیاست وی همزمان با سقوط دولت دکترنجیب الله درمعامله های پسین، بریدن از پاکستان بود. درنوبت بعدی به عنوان بازوی پراعتماد احمدشاه مسعود فقید دربرابر رقبای داخلی و مقابله با «افغان های عرب» ظاهر شد که دست کم حامیان خود را به تعجب و قطع شاهرگ مالی او ناگزیر کرد. استاد سیاف سخنرانی با نفوذ، ودارندۀ سیاق گفتاری اثرگذار است وهرگاه مواقعی پیش آید که سرحال وازرهگذر موقعیت، خودش را یک سروگردن بالا احساس کند، با سخنرانی خویش ازهمه پیش کسوتان ورهبران مجاهدین جلو می زند.
سی وهفت سال پیش، اگرموفق می شد با استفاده از یک بورس تحصیلی که از سوی یک مؤسسه آموزشی امریکا برایش پیشنهاد شده بود، چند سالی را درامریکا سپری کند، شاید ازنظر جهان بینی سیاسی، فردی متفاوت از امروز می بود. اما سرنوشت طوردیگری رقم خورده بود؛ چنان که حکومت داوود خان به جای رفتن به امریکا، او را از میدان هوایی روانۀ زندان دهمزنگ ساخت.
ایشان درمجموع آدم خوش شانسی است. درزمان حکمروایی حفیظ الله امین درنتیجۀ سعی وتلاش مادر، با استفاده ازعلایق خانوادگی، ازمرگ حتمی رهایی جست. همین که پایش به جمع رهبران پشاورنشین رسید، دم راست نکرده، جریان «دعوت اسلامی» را به کمک مالی عربستان سعودی بنیان گذاشت. درآن زمان «نهضت اسلامی اخوان المسلمین» دربازی بزرگ وارد شده و دراثرلزوم دید دست های منطقه ای جنگ، پارچه پارچه شده بود که دیگرجوش دادن پارچه های جدا شده، به خیال محال بدل گشته بود. دریک چنین وضعی، استاد سیاف خیال داشت قطعات فعال سیاسی ونظامی را دریک محور تنظیم کند که نتوانست. این گونه بود که حرکت به «دعوت» مدت کوتاهی به رونق افتاد اما به مرور به «اتحاد اسلامی» تغییرنام داد و درمنظومۀ کثرت گروه ها به حیث یک جزیرۀ جدید کوچک «تنظیمی» تولد یافت. هرچند درآن
زمان، ناراضیانی چند، جهت رسیدن به مادیات و سخاوت های مالی، مقناطیس وار جذب جریان تازه دم شدند؛ اما اتحاد اسلامی هیچگاه به یک تشکیل برجسته ازنظرسیاسی وتشکیلاتی مبدل نشد.
چون درآن زمان کمک های بین المللی برای مجاهدین از طریق پاکستان تازه آغاز می شد، رقابت میان رهبران برسرنزدیکی با مقامات استخباراتی پاکستان خیلی گرم بود. استاد سیاف، دوکانال ارتباط – یکی با استخبارات ودیگری با حلقات عربی- فعال ساخته بود. عکس هایی که ازآن زمان موجود است، استاد سیاف ودیگررهبران را شانه به شانۀ افسران آی، اس، آی نشان می دهد.
درسال های جهاد، تب ثروت ومال ابتداء نه به جهت صرفاً حرص وآز، که به سبیل نیاز حیاتی، به جان رهبران چنان افتاد که خیلی ازآنان برای از دست ندادن نعمات مادی، درنقش توزیع کنندۀ پول و فراهم آوری لوژستیک درسطح محلی قناعت کردند وکارهای کلان دراختیار«برادران انصار» باقی ماند. ملت درداخل می جنگید وبه قدم به قدم به تباهی می رفت. پاکستان به نیابت از مدیران اصلی جنگ فرسایشی، درسال های پس ازخروج شوروی، جنگ را خصلت فرمایشی دادند وبدین وسیله، درغیاب خواست عمومی درداخل، حضوررهبران درخارج، نمادین بود.
سقوط اردوگاه شوروی، وضعی را پدید آورد که پایگاه های نظامی درداخل رابطۀ شان با رهبران مقیم پشاور کمرنگ شده می رفت. جاذبۀ «مشی مصالحه ملی دکترنجیب» وقدرت نمایی های چالش انگیز فرماندهانی که درتجارب جنگ قوی شده بودند، نگرانی ها درمورد آیندۀ افغانستان را درپاکستان ومحافل غربی ایجاد کرده بود. ضرور بود تا جهاد ازهویت بومی خود به نفع پاکستان وجهان غرب صرف نظرمی کرد. همه رهبران به دام فتادند. گام های بلند برای رسیدن به قدرت دولتی ازهرجهت برداشته شد. فقط استاد سیاف بود که درین راه عجله نکرد. هرگز به مقام دولتی هم تکیه نزد. اومثل حاکمان شیخ نشین، به حفظ نقش تعیین کننده درمعامله های بعدی، بسنده کرد وتاحال به حراست از همان نقش قانع است و دربدل، به هیچ جایی نرسیده است و میلی هم برای رسیدن به مقامی ندارد. از همان ابتداء به
دلیل پیشی گرفتن حزب اسلامی جمیعت اسلامی در رسیدن به قدرت به هرطریق ممکن، مدت ها پیش، ازمسند یک مبلغ فعال ویک اسلام گرای جهانی، به شخصیت سمبولیک مبدل شده وازتخیلات رهبری وساماندهی سیاست های آینده ساز درکشور عملاً فاصله گرفته بود. می توان گفت که «شوق» بلند پروازی را از دست داده بود؛ مشروط به این که هیچ نیرویی نتواند درهیچ مقطعی، وزنۀ او را نادیده بگیرد.
استاد سیاف نمادی ازیک محافظه کاری ویژه است که درنسل رهبران هم کلاس وی، کمترتکرار شده است. صحنه را زود به نفع یک پهلوان دیگر رها می کند؛ مگر بهترین مکان حاشیه را برای خود اختصاص می دهد. هم از موقعیت مصئون خود بهره می برد وهم از دست آوردهای پهلوان صحنه اصلی سهم درخور خود را دریافت می کند. نخستین برکت چنین سیاست، تسلط برتعاملات پس پردۀ حوادث است که استاد سیاف اشتیاق فروکش ناپذیری به این چنین موقعیت دارد. شم قوی ایشان، درنازکترین لمحات خطروچالش، مسیر با صرفه برای بقا را خوب تر از دیگران تشخیص می دهد.
اعتمادش برروشنفکران کمتر ازیک درصد است. تا کنون هیچ کسی اطلاع ندارد که ایشان خواستار چه نظام تعریف شده یی درافغانستان است. با دریغ وتأسف یاد آور می شود که درراه هدفی که عمری درآن مبارزه کرده، توفیق دلخواه نیافته است. شکل وشمایل نظام دلخواه وی هرگز ترسیم نشده و کتابی هم درین باره از قلم وی آفریده نشده است. مثل کلیه رهبران هم کسوت ایشان، هنوز معلوم نیست که رو به چه آرمان شهری دارد. اما حفظ موقعیت، چه درسفر، چه درحضر، چه درجنگ وچه درصلح، غایت اصلی اوست. معلوم نیست که آن همه تئوری های پس اندازشده در ذهن خود را برای چه زمانی ذخیره کرده است؟
من درموارد مختلفی که با ایشان دیدار داشته وساعت ها صحبت کرده ایم، این طور فهمیده ام که عادتاً هرلحظه احساس خطر می کند. حس خطر از شش جهت، مثل هوایی است که با هرنفس درسینه فرو می برد. به هیچ کس اعتماد ندارد و به همه کس مظنون است. هیچ سوال دشواری وجود ندارد که استاد سیاف، جواب آن را با خواندن آیت وحدیث کف دست تان نگذارد. با این حال کف دست رهبران دوست ودشمن را به خوبی می خواند وچنان خود را با آن ها درموازنه قرارمی دهد که طرف مقابل هرگونه احساس خطر ازناحیه وی را دروجود خویش زایل کند. جایگاه قوی ومطمئن ازنظر ایشان، درحاشیه است نه درمتن که خطراتش همیشه وفزون است. فراوان شاهد بوده است که چانس جولان گری درمتن حوادث فقط یک بار است و کمتراتفاق افتاده است که ناظررد پا گم کرده درحاشیه رویداد ها، پا روی ماین بگذارد.