Khalil Gibran : * The Wanderer*___His Parables and His Sayings-
(1) The Madman
مرد ِ دیوانہ-
در تیمارستانی، با مرد دیوانہ ی برخوردارم کہ چھرہ اش رنگ پریدہ و دلپزیر ولی پُر از شگفتگی بود - نزدش نشستہ از او پُرسیدم : " اینجا بہ چہ سبب استی ؟"- و او حیرتزدہ جواب داد : " پُرسش تان کمی نازیباست تاھم جواب می دھم-
اندکی گیچ شدہ ام ؛ پدرم می خواھد دُرست مانند ِ او باشم، مگر خواھشِ ِ عموی بندہ این است کہ کاملاً مانندِ او باشم- مادرِ مھربانم آرزو دارد کہ من عین مثل پدرِ برجستہء او باشم- خواھرِ عزیزم ھمسری دارد کہ دریارو است، ایشان میخواھند کہ طبقِ زندگیی او میروم- برادرم ورزشکار است، بنابر این اصرارش
اینست تا دُرست مثل او میباشم- علاوہ بر این استادانِ من و استادِ موسیقی ام و دیگران در تلاش ھستند کہ من بس بازتابی از ایشان میشوم " پس لاچار شدہ اینجا آمدم۔ من اینجا ھیچ فشار و کشمکشی ندارم۔ ھر چیز اینجا معقول میباشد-"
بعد از آن متوجہ من شد و پُرسید :" آیا تو نیز مثل من از تعلیمات و نصیحتھا فرار کردہ آخر اینجا آمدہ ئی ؟ "
گفتم، نخیر دیدارگری ام-
او بیان نمود : " بلی ، می فھمم -آن طرف از دیوار تیمارستان دنیای بزرگ وجود دارد ، خیلی مردم در آنجا عصبانی اند، تو از آنجا استی-"
(2) Builders of Bridges by Khalil Gibran
سازندگانِ ِ پُلھا
جایگاه انطاکیه در ترکیهٔ کنونی
انطاکیه :
انطاکیه به یونانی: Αντιόχεια) ،به
لاتین: Antiochia نام شهری باستانی در سوی خاوری
رود اورونتس میباشد. امروزه شهر
انتاکیا در ترکیهٔ کنونی جای آن را گرفتهاست.
این شهر در پایان سدهٔ چهارم پیش از میلاد و به دست سلوکوس یکم
بنیاد نهادهشد. نقشہ با تشکر از وکی پیدیا
Source of map : Wikipedia
در نواحی ٭ انطاکیہ ٭ ، جای کہ رودِ ٭ اسی٭ سوی دریا می رود ، پُلِ سترگی را ساختند تا رفت و آمد از یک طرفِ شھر بہ طرف ِ دیگر سھل شود۔ آن را از سنگ ھای خیلی بزرگ بنا نمودند۔ سنگھا را از تپہ ھا تراشتند و بر پشتِ خرھا و قاطرھا نھادہ بہ شھر حمل کردند-
و ھنگامیکہ ساخت ِ پُل مکمل گردید ، روی ستونیی بلند بہ زبان ارامي و یونانی حجاری شد : "سازندہء این پل پادشاه ٭ اطیوکوسِ دم٭ می باشد "- و بعد از آن ھمہ شھروندان از آن پل ِ بلند استفادہء خوب کردند.
ولی چندی بعد، پسری نوجوان کہ مردم او را کمی دیوانہ تصور کردند ، بہ ستون رفتہ ، آنچہ کہ نوشتہ بودند با زغال ِ چوب سرپوشید، و بالاي سر نوشت :"سنگھای این پل از تپہ ھا بر پشتہای قاطران آوردہ شد- وقتی کہ از این پل استفادہ میکنید ،شما بر پشتھای قاطران ِ انطاکیہ، کہ سازندہء این پل بودہ ، سواری
مینماید.
مردم آن را خواندند ؛ برخي خندیدند و بعضی تعجب کردہ گفتند : " بلھ ، می دانیم کہ این کاریِِ آن جوان پسرِ دیوانہ میباشد "
اما ، یک قاطر صداي خندہ کشید و بہ دیگری اظھار کرد :" یاد ما تازہ است کہ سنگھا را بہ اینجا حمل کردیم - چہ عجب کہ روی ستون نوشتہ بود کہ سازندہء پل پادشاہء اطیوکوس است !!"
(3) The Red Earth
زمینِ ِ قرمز
درختی بہ مردی گفت : " ریشہ ھایم در سطحِ عمیقِ زمینِ قرمز اند ، و میوہ ھای خودم را بہ تو تقدیم می کنم.
آن مرد بہ شجر جواب داد : " ھر دو ما ، مثل یکدیگریم۔ ریشہ ھای من نیز اندر گودِ زمین ِ قرمز است- ھمین زمین است کہ ترا قوت میدھد تا مرا از ثمرھای خود میدھی- و آن زمین ِ قرمز مرا درس میدھد کہ بخشش ھای تان را با تشکر میپذیرم.
(4) The Mouse and the Cat
موش و گربہ
موشی در تلھ گرفتار شد ؛ و نزدیکِ تلھ گربہ ایی گرسنہ ایستادہ بود- مگر موش از حضورِ دشمنش کاملا بی نگران بود و بہ آرام خوردن ِ تکھء پنیر را کہ در تلھ بود ادامہ داد - او بہ خوبی باور داشت کہ اندر آن تلھ خطری نیست
گربہء بہ وی گفت : " دوستم ، بدان کہ این آخرین نھار توست "
موش اندک فکر نمودہ پاسخ داد : " بلھ ، می دانم کہ فقط یک زندگی دارم و تنھا یک مرگ- لیکن شنیدہ ایم کہ حیاتِ تو دگرگون است ، زیرا کہ تو دارای زندگی نہ تایی استی- ظاھر است کہ تو نٌہ مرتبہ خواھید مرد-
و موش خشمناک شدہ از تلھ اندک دور رفت و اندر دلِ خودش سنجش کرد" کاملا دُرست است ، ما گربہ ھا دارای نھ حیات اند- بلی ، نھ تا زندگی داریم- بنابر این نھ مرتبہ می میریم- شاید بھتر است کہ در عوض فقط یک زندگی داریم ،درست مثل ِ آن موش ِ خوشبخت کہ دستگیرہ ، لیکن برای آخرین غزا لقمہء پنیر دارد. مگر آیا با شیر ھای جنگل خویشاوندی نمی داریم.
|