درجمله هزاران اندیشمند و فرزانهء کشورما که قربانی دسیسه ها و توطعه های درباری گشته اند میوندوال هم یکی از آنهاست. متاسفانه درشرق هرحاکم و صاحب قدرتی برای دوام خودش، هر کسی را که مانند او نمی اندیشند میکشند که تاریخ شرقیها تا امروزمملو ازآن است. در وطن ما در دو سده اخیر دوره های خونین عبدالرحمن خان، نادرخان و برادرش هاشم خان حاکمیت امین ـ تره کی، بعد از تجاوزشوروی و هم رژیمهای تنظیمی و طالبان خونین ترین و پر قربانی ترین نظامهای های تاریخ کشور ما است.
سردار هاشم خان در یک مرحلهء نهایت حساس و بیدارگر تاریخ شرق و کشورما، با همدستی گروپ خونخوار،
متحجر و وابسطه به بیگانه مانع رشد اقتصادی و فرهنگی و کلتوری کشورگردید او آرزو داشت که مردم کابل بدنبال یکدانه نان از کوه آسه مائی به پائین بدوند، و به دو برادرزاده ء دلداده اش درس فیل مرغها را بحیث نمونه ادارهء کشور داد، از اینکه در دوره نیم قرن حاکمیت شان و بخصوص هفده سال صدارت هاشم خان حرکات حلزوم گونه درراه رشد کشوربرداشته شد به اصطلاح از شرم زمانه و رشد و تغیر سریع جهان ماحول بود نه میل باطنی و شور وطندوستی «صدراعظم صاحب کبیر». در همین زمان است که از بطن جامعه ما نخبه گان و نوابغی چون عبدالرحمن پژواک، سید بهاو الدین مجروح، محمد هاشم میوندوال، دکتورمحمد یوسف و صدهای دیگرسربرون کردند، و دولت برای معرفی و دوام خودشان به آنها ضرورت داشت تا
حداقل به اصطلاح بینی خمیری در جامعه جهانی داشته باشند. با آنهم حسادتها، چشم تنگی ها، خود بزرگ بینی ها و بچشم حقارت و نفرت بسوی ملت دیدن های خانواده حکمران نادرخان باعث میشود که بزرگ مردان آندوره هم به نحوی تبعید و تحت فشار باشند و حتی عده ئی ازاعضای خانواده های خود شان هم بجرم وطنپرستی و احساس ملی سرکوب و محکوم شوند مانند محمود طرزی، سردار عبدالحبیب و سردارعبدالرحمن، استاد پوهاند فاروق اعتمادی، سرداررحیم شیون ضیائی، احمد رحمانی و ....
هاشم خان به ملت افغان به نظر « یک کلوخ و دانه ذغال در تخته شطرنج شان » مینگریست که خالیگاه یک دانه گم شده راموقتاً می گیرند و اینکه وطنپرستان در داخل نظام کارمیگردند مجبوریت زندگی و روزگار بود نه میل باطنی شان « پناهندگی در خارج مثل امروز مود نبود » اگر استاد پژواک نماینده دایمی کشور درملل متحد بود رژیم کوشش میکرد او را از وطن دور داشته باشد گویا تبعید دایمی باشد. میوندوال بعد از استعفا از مقام صدارت غرض تدوای به خارج کشوررفتند، تاجائیکه درمطبوعات برون مرزی بررویت مصاحبه ها خواندیم سردارعبدالولی دامادشاه بشفاخانه بعیادت میوندوال رفته پیام اعلیحضرت را برایش رسانید که
« هر سفارت خارج بغیر از نمایندگی ملل متحد را که میخواهید برایتان میدهم بوطن برنگردید » ولی میوندوال بجواب گفت من نزد مردم و وطن خود برمیگردم. البته این پیام شاه از روی حسن نیت و آگاهی وی از دسایس خانواده سلطنتی و روسها علیه میوندوال بود. دکتورمحمد یوسف را بعد از صدارت به نحوی تبعید کردند و درسفارت خانه ها نگهداشتند وآنانیکه در وطن بود ازهیچ دسیسه، توطعه و شر خانوادهء حکمران و دلقکهای دربار و جواسیس شان در امان نبودند چنانچه محی
الدین انیس، بابا عبدالعزیز، خواجه هدایت الله، محمد کریم نزیهی، غلام محمدغـبار، غلام محی الدین آرتی،سید سعـدالدین بها، مرزامحمد چنداولی، دکتورعبدالرحمن محمودی و تمام فامیل نجیب و با استعداد محمودی، محمد رسول پشتون، محمد سرور جویا، خال محمد خسته، محمد آصف آهنگ، سید اسمعیل بلخی، عبدالملک عبدالرحیم زی و دیگران را با او امر و احکام خود سرانه با لزوم دید، خود رایی، دسته بازی، بی قانونی وبی بازخواستگری زندانی نمودند که هرگز محکمه وعدالت واقعی را ندیدند. این اعمال بیان همه بیعدالتی های است که بر اصل لزوم دیدهای زور مندان توطئه گراعمال شده که بالاتر از قانون عمل کرده اند.بگونه مثال محمد رحیم غلام بچه در اخرین روز انتخابات دور سیزدهم ولسی جرگه به پنجشیر رفته خلاف تمام احکام قوانین اساسی و انتخابات وکیل مورد نظرش را انتصاب و امر زندانی شدن مرحوم هادی کریم کاندید دیگر و برنده انتخابات را داد، که متاسفانه
چنین زور گوئی ها همیشه گی و دوام دار بود.
هیچ وجدان سالمی نمی تواند دلایل پوشالی واتهامات دروغین خانواده نادرخان را درباره خانواده هردم شهیدچرخی، محمدولی خان دروازی،عبدالرحمن لودین،محی الدین انیس، سیداسمعیل بلخی، عبدالملک عبدالرحیمزی، هاشم میوندوال و خان محمد مرستیال را بپذیرد.
محمد هاشم میوندوال از عمق اجتماع کشور ما و در خانوادهء روحانی و متوسط الحال پا بدنیا گذاشت، او استعداد بینهایت عالی را بر خوردار بود، گویند پدر کلان مادری شان مولوی گل احمد اخوندزاده احمدزی هم از نوابغ زمانش بود اودراولین کنفرانس جهانی اسلامی به نمایندگی افغانستان اشتراک و چنان مورد توجه اشتراک کنندگان قرارگرفت که بحیث رئیس کنفرانس انتخاب و درهمان جلسات بنام «گل افغانستان» لقب گرفتند. پدرمیوندوال ملا امام مسجد سه دکان عاشقان و عارفان کابل بود و در تعلیم و تربیت فرزندان توجه عمیق داشت . میوندوال لیسه حبیبیه را اول نمره به پایان رسانید. روی مجبوریت اقتصادی فامیل تحصیل را دوام داده نتوانست و شامل کار در ساحه مطبوعات گردید وی همچون سیدجمال افغان و رهروان روشنگراومحمود طرزی،کاکا سید احمد لودین،عبدالهادی داوی، باباعبدالعزیز، محی الدین انیس، محی الدین افغان و
... درین راه خدمت فوق العاده نمود، چه درهرات و چه در ادارهء انیس، در ریاست و وزارت مطبوعات و یا هم صدارت درره بیدارگری مردمش پیکار نمود.
مطبوعات دوره صدارت میوندوال در لفافه و هم آشکارا بیدارگری مینمود و رخ اصلی سلسله نادرخان را نمایان میکرد. از صدها و هزاران مثال دو سه نمونه را که در دیار غربت و بیوطنی در اختیار دارم بشما مینویسم :
ــ کتاب سال انیس...
ــ رهنمای کابل.....
ــ نشر افغانستان در مسیر تاریخ
ــ مقالات در جریده مساوات و دیگر جراید
او عملاً به صفت صدراعظم و مطابق به اختیارات که قانون اساسی بوی داده بود عمل می نمود. در مراسم رسمی در جوارشاه قرار میگرفت در حالی که صدراعظم ها قبل و بعد در عقب عم تقاعدی و پسران شاه که پست رسمی و دولتی نداشتند باید قرار میگرفتند. او اولین صدراعظمی بود که شهادت نامه های محصلین حربی پوهنتون را توزیع نمود. و دهها مثال دیگر که دربار را خشمگین و وحشت زده ساخت. زیرا آنها صدراعظمی میخواستند که تنها سمبولیک بوده و مقام او بالاتر از رحیم غلام بچه نباشد « زنده یاد سید مسعود پوهنیار نوشته بودند که در دعوتهای سلطنتی آخرین صدراعظم در میز شاه و ملکه نه، بلکه با رحیم پنجشیری حاضر باش پادشاه می نشست». به همین علت صدراعظم بعد ازمیوندوال که سرداری ازحلقهء نزدیک دربار(نوراحمد خان اعتمادی) بود در جریان ارائه خط مشی خود در شورا بدون در نظر داشت اخلاق و نزاکت به سلف خود تعرض و
توهین نمود، و عقده های خود و سرداران دیگر را متبارز نمود و میوندوال هم جواب او را در جریدهء مساوات تحت عنوان « جوش در پیاله »، «سردار نوراحمد اعتمادی » و غیره داد.
اعتمادی اولین مامور عالیرتبه افغان بودند که بعد ها دردورهء سفارت در مسکو بنقل ازدکتور امین ضیائی پسر زنده یاد محمد رحیم شیون ضیائی که درکتاب گران ارج «ردار محمد رحیم ضیائی " شیون کابلی "» مفتخر بجایزه صلح لنین « دروژیا نرودوف » Drougbaa Narodof گردید « مراجعه نمائید به صفحهء 57 کتاب نامبرده نوشته ولی احمد نوری چاپ انجمن فرهنگی افغانستان لیمونژ فرانسه سال 1382 شمسی » اینکه امین جان ضیائی که از مادرگرجستانی دراتحاد شوروی سابق متولد و فعلاً هم بحیث داکتر طب درآنجا کار میکند اشتباه نموده یا آقای نوری که بجای «
نشان دوستی خلقها » « جایزه صلح لنین » نوشته اند بخودشان مربوط میشود من متاسفانه زبان و با ادبیات نهایت غنی روسی را بلد نیستم.
در مورد شخصیت عالی و بی همتای میوندوال بغیر ازهمکاران و هم مسلکان سابق شان سفرا و دپلوماتهای خارجی تمامی نویسندگان افغان با جنرال غنی عمرزی هم نظر میباشند چنانچه محترم جنرال خلیل الله سکندری ورکزی نوشتند " مرحوم محمدهاشم میوند وال دارای سجایای عالی انسانی و شخص پرهیزگار و با دیانت بوده و به دموکراسی واقعأ عقیده مند بود اما با مشکلاتی که از نگاهی صحت و نیز اتهاماتی که طی دوران صدارت وی از جانب شخصی بنام عبدالطیف هوتکی درباز دید رسمی وی از ایالات متحدهء امریکا عاید او و چند نفردیگر اراکین بلند پایهء حکومت آن وقت افغانستان در مصاحبات مطبوعاتی صورت گرفت دیری نپائید . اما اینجانب یکی از خاطره های خود را که مصادف با بازدید رسمی آن مرحومی از وزارت داخله و منسوبین
قوماندانی عمومی ژاندارم و پولیس آنزمان بود و مجموع افسران و منسوبین اداری و امنیتی ارگان وزارت داخله را مخاطب قرار داده و آنها را به پاک نفسی تقوی و امانت داری توصیه مینمود و چنین شعری را با فصاحت و بلاغت کامل کلام برزبان آورد که هیچگاه فراموش خاطر من نگردیده و چقدر با مسمی برای کارمندان پولیس و امنیه و نقش پولیس را در جامعه توضیح و مشخص نمود. یعنی اینکه :
هرچه بگندد نمک اش میزنند وای بوقتیکه (بحالی که ) بگنند نمک
یعنی موقف و اهمیت مقام پولیس را در جامعه به نمک وانمود کرده و تشبیه نموده که بسیار عالمانه و بجا صحبت نموده بود. مراجعه نمائید به " مسیر تاریخی دفاع وامنیت در افغانستان ( قوای دفاع ملی افغانستان ) سایت روشنائی از تاریخ دوم ثور1387 به بعد).
اگر اعطای دکتورای افتخاری حقوق در امریکا برایش قبلاً و پیشبینی شده بود، ولی بیانیه او در میدان هوائی پالم هندوستان در مراسم تشیع جنازه لعل بهادر شاستری در حضور دها صدراعظم و وزرای خارجه کشور های جهان نمایندگی از فهم، دانش و استعداد او مینمود. جوابی را که او به جناب کاسیگین داد، در کمتر مامور عالیرتبه وقت میتوان سراغ نمود. میوندوال به کاسیگین و محمد داود به برژنف جواب قاطعانه دادند و سرنوشت شان از همانجا و همان لحظه رقم زده شد.
دسیسهء بنام کودتا را هیچ مرجع و شخصی بجز دکتور حسن شرق با کلمه « بالفعل» تائید نکرده اند. ستر جنرال محمد نبی عظیمی در یک حالت نورمال از منزل میوندوال را به ارگ برد،نه قشلهء عسکری و جریان قوماندهء کودتا. در اینجا گفته میتوانیم که پسر کاکا و فامیل جلیل سلطنتی هر چه کردند مهم نیست دیگران را به کار نا کرده بگیرید، شکنجه نمائید و بکشید. وقتی محمد داود با سردار وحید عبدالله، سردارغلام حیدر رسولی، سردار احمد ضیا مجید، و دها سردارزاده دیگر کودتا کرد شاه ما مینویسند : « همینکه دریافتم مردم افغانستان بغرض ادارۀ آیندۀ امورملی خود ازرژیم جمهوریت با اکثریت کامل استقبال نموده اند،به احترام ارادۀ مردم وطنم خودم را ازسلطنت افغانستان مستعفی می شمارم.» اما هرگز قادر نشدند یک سند را به محکمه ارائه کنند که عبدالملک عبدالرحیمزی کودتا میکرد ولی او تمام عمر را در زندان ایشان
گذراند.
کوششها و تلاشهای مصممانه و جدی جناب داؤود ملکیارفرزندمرحوم جنرال عبدالسلام ملکیارمبتکر گردهم آوری مدارک و اسناد در خور تحسین و مبارکباد است و بعداً مقالات جناب مهرین و دیگرپژوهشگران و صاحب قلمان ما راز های نهفته ای را در موردشهادت میوندوال و خان محمد خان مرستیال بازگو نمود. در سفر که برای بار نخست بعد از دونیم دهه بکابل نازنینم داشتم، زهی سعادت که با یکی از اقارب ما جناب دگروال فضل باقی که برادر زادهء شهید میوندوال میباشند ملاقاتی داشتم.ایشان هم در جمع متهمین به کودتای نا کرده گرفتار و در زندان دهمزنگ بسر میبردند ضمن یاددهانی خاطرات گذشته گفتند که روزی دو افسر زندانبان نا آگاه ازینکه او برادرزاده میوندوال است میگویند " ما صدراعظمها را بپا بوزارت میبردم و به شانه به محبس میآوردیم".دیگر افسران وپرسونل وزارت داخله بشمول جنرال عمرزی اعمال شدت و خشونت در تحقیق
را تائید میکنند، فکر نمیکنم که همه دروغ بگویند.
صحت و حقیت بودن گفتار آقای نورستانی سابق قوماندان محبس دهمزنگ را در مصاحبه با آقای داود ملکیار از زبان دو سه افسرخوش نام و پاک نفس دیگر وزارت داخله سابق من به تکرار شنیده ام که میوندوال در آخرین شب زندگی به وضع نهایت خراب به دهمزنگ منتقل شد....که ساعاتی بعد زنده نبودند. "به دو شهود دیگر توجه فرمائید:
" محمدهاشم میوندوال یکی ازدانشمندان و فضلای معروف وسیاستمدارصاحب مفکورۀ کابل که عمری درروزنامه نگاری بسربرده و دانش و فضیلت و شهرت نیک فراوان داشت، وخیلی ها هم در ریاست مطبوعات و دوره یی هم به صدارت عظمی کشور انتساب داشت.
قراری که بعداً عسکرها، اطاق نشیمن کنونی مرا مربوط او نشان دادند وگفتند که اینجا انتحارکرد. در تجسس کیفیت او شدیم. معلوم شد که اورا شهید ساختند وبعد شهرت کردندکه انتحارکرده است." « یاددشت های زندان» ازشادراون جمشید خان شعله، سایت انترنتی خوشه 12/09/2011 .
شادروان عبدالملک عبدالرحیمزی مینویسند:" ...از آنجا که من با صدای میوندوال آشنا بودم بنابرین از ناله و فغان ناشی ازشدت شکنجهء وی درک کردم که این فلک زده شاغلی میوندوال است.پس از آن نه شکنجه ای درآنجا صورت گرفت و نه صدائی را میشنیدم، اما دو روز بعد از آن روی پریشانی و دست پاچگی که در مامورین محبس و افسران مامور استنطاق دیدم، درک کردم که حتماً واقعه مهمی رخ داده است چنانچه بعداً فهمیده شد که شاغلی میوندوال زیر شکنجه های بی رحمانه دژخیمان داودی جان داده است." « ارمغان زندان » از یاد داشتهای شادروان عبدالرحیمزی صفحه 57مطبعه شمشاد کابل1388
بعد ازسقوط رژیم درندهء حفیظ الله امین ودستگیری قاتلین تره کی،جانداد افسرمورد اعتماد امین درجریان اعترافات گفت " تره کی صاحب را محترمانه!!! به چپرکت خواباندیم و محترمانه!!! بالشت را بدهنش گذاشتیم". حال قابل توجه است وقتی حریف سیاسی زندانی شود و بدست ما برسد او را محترمانه پذیرائی میکنیم؟ در دوران تحقیق در صدارت هم سلولیها به شوخی بهمدیگر میگفتیم « یک شکم نان خوب و دو شکم لت خوب به ما میدهند» پس اگر چنین است اسدالله سروری و عزیز اکبری دوهزارکدر و عضو حزب دموکراتیک خلق ( جناح پرچم ) را درشانزده ماه حاکمیت شان حتماً محترمانه تحقیق نمودند که آنها از محبت زیاد مستنطقین دست بخود کشی زده بودند . بگونه مثال مرحوم نبی خان استاد نهایت محترم فرزانه وهم قوماندان اکادمی پلیس راکیها نا بینا ساخت؟ وهم شهادت عبدالاحمد عالیترین سمبول اخلاق و ادب
برادرنو جوان محترم نوراحمد نور درین جمع میباشد . بعداً خود امینی ها به شهادت دوازده هزار انسان دیگر اقرار نمودند .
اگر میوندوال دست بخود کشی زد در پهلوی اینکه فوتو هایش باید نشر میشد چه ضرورت به تدفین نیمه شب و پنهانی و محل مخفی داشت.عقب محبس دهمزنگ آرامگاه صدها انقلابی و وطنپرستی قربانیان رژیم خانوادهء نادر خان است، میشد بی سرو صدا در پهلوی محی الدین انیس و امثال شان با خاک سپرده میشد. چرا جسد بی جانرا نیمه شب به شهدای صالحین بردند و زیرکلکین منزل مجاورزیارت جابرو انصار ولی که تحت مرقبت دایمی باشد و قبری هم مانندهذیره یک دختر خورد سال ولی عمیق حفرنمودند وچرا منطقه تحت مراقبت دایمی استخبارات رژیم سرطانی بود ؟؟ آرامگاه فعلی یا محل تدفین مخفی سابقهء میوندوال شهید را با تمام مشخصات مقالات داود جان ملکیار درسفرم بکابل ملاحظه نمودم. خداوند به وی و فامیل محترم شان اجر نصیب فرمایند.
میوندوال فرزانه مردعمیقاً وطندوست و خادم مردمش انسان روشنگر وبیدارگر درنهم میزان 1352 همچو منصور حلاج وصدهای دیگر که درطول تاریخ قربانی اندیشه و راهشان و هم عشق پر سوز شان به آگاهی و بیداری مردم شدند، درهمین مسیر قربانی گردید. یادش جاودانه باد |