به عشقش زندگی ابتر نمی کردم چه می کردم
فدایش جان و دل یکسر نمی کردم چه می کردم
سپند آسا همه تن سوختــــــــم درمجمر عشقس
درآن آتش اگــــــــر بستر نمی کردم چه میکردم
نشد از گریه چون حاصل مراد دل مرا ناصح
به کویش ناله افزون تر نمی کردم چه می کردم
شدم ذلت کش بی التـــــفاتی ها به بــــــــزم او
زخجلت گــــر جبینی تر نمی کردم چه می کردم
بزد لاف محبت با من و من زین سخن حیران
اگر هم حرف او باور نمی کردم چـــه می کردم
گه از شادی گهی ازغم گه از مستی گهی ماتم
بسا ط عشق رنگین تر نمی کردم چــه می کردم
فغان و ناله و زاری چــــــو مرغان چمن یاران
به صح و شام و هم دیگر نمی کردم چه میکردم
بریدم یوسف از خوب و بد دنیا شدم ایمن
قبای عافیت در بر نمی کردم چه میکردم
|