تمثیل ھا و گفتہ ھایش-٭ سرگردانند
* THE WANDERER * __His Parables and His Sayings, by * Khalil Gibran Khalil *
رود
در وادیی ٭ کدیشہ ٭، جای کہ رودیی بزرگ از میان روان میشود، دو جویبار تلاقی گردیدہ، با ھم بہ گفت و شنود افتادند - یکی نھر پرسید :
" دوستِ گرامی، تو چطور آمدی، بگو کہ راہ ی تان چگونہ بود "- و نھر دیگر بیان کرد :
" چہ بگویم کہ راہ ی من پر از سد جلو بود - چرخِ اسیاب از پای در آمدہ، کانال شکستہ بود- بنابرین ببین کہ چرکین ام - مرد و زن، ھمہ زیر آفتاب نشستہ بودند، مگر اینقدر تنبل بودند کہ کسی کنار و لبِ نھر را مرمت نکرد ۔ بھر حال، برادرجان، راہ ی شما چطور بود ؟ "-
بعد نھر دیگر گفت : " راہ ی من بہ نسبت به راه ی تو خوب بود۔ از سرازيرى تپه ھا بیرون آمدم- اطرافم چمنزار, بیدزار و گلھای خشبودار بود ۔ مرد و زن، آبِ صاف من را از جام ھای سیمین آشامیدند - کودکان پاھای نازک شان را با آبم پاک کردند - ھر جا سرود و خوشی و خندہ شنیدہ میشد - لیکن صد افسوس کہ راہ ی تان پر
از خوشنودی نبود "
ھمان وقت رودخانہ با آوازیی بلند خروشید: " ھر دوی شما، بیآیید، بیآیید کہ بہ سوی اقیانوس میرویم - بیآیید، گفتگو را بند بکنید - فورا با من یکی باشید، کہ دریا ما را صدا میزند - در آغوشِ دریا سرگردانی خوش و ھم غمگین، فراموش میشود-
بیآیید کہ زود می رسیم طوی قلبِ دریا کہ مادر مان ھست ؛ آنجا غم و شادیی من و شما گم می شود"
دو صیاد
روزی دورانِ ماہ ی می، مسرت و غم نزدِ برکھ ای پیوستند. باھم درود و سلام کردہ در جلوی آبھا کہ بس خاموش و بیصدا بودند، دست ھای یکدیگر را گرفتند و بہ گفت و گو افتادند مسرت در بارہ ی زیبایی گیتی، و از رویدادھای پُِر حیرت کہ ھر روز در جنگلات و تپہ ھای رُخ می دارند، بیان نمود ؛ و ترانہ ھای قدرت را ستائش کرد کہ او ھنگام صبحگاھی و شام شنیدہ -
پس غم صحبت کرد و با خیالاتِ مسرت مطابقت کرد، زیرا غم از زیبایی زمان آگاہ بود۔ غم نیز، جمالِ کوہستان و حسنِ صحرا را ستود -اینطور غم و مسرت باھم صحبتِ زیاد نمودند و موردِ ھمہ تجربہ ھا ھمخیال بودند۔
در آن وقت دو شکارچی ھا از نزدیکِ برکہ گذر کردند - از آن سوی آب نظر انداختند، و یکی گفت : " آنجا دو شخص چہ کسی اند ؟ "
صیادِ دیگر گفت : " مگر آنجا دو نفر نیستند، فقط یکی است "
مرد اول گفت : " نخیر، دو استند - " ولی، مردِ دیگر اصرار کرد کہ آنجا فقط یک نفر است، زیرا عکسِ او در آبِ برکہ تنھا یک بود ۔ و این طور بحث شان ادامہ داد۔
و تا امروز یک شکارچی می گوید کہ رفیقش دو برابر می بیند، و صیادِ دیگر می فرماید کہ دوست اش اندک کور شدہ۔
{ شاید، بہ ھمین سبب در محاورہی زبان ھندی میگوئیند :
ہ सुख दुःख के मधुर मिलन
से , यह जीवन होता है
परिपूरन
سُکھ دُکھ کے مدُھر ملن سے، یہ جیون ہوتا ہے پریپُرن-
یعنی، ھمایشِ شیرینِ از غم و مسرت، زندگیی ما را کامل میگردد
* The Wanderer ___His Parabels and His Sayings*
The Hermit and the Beasts
زاھدیی گوشہ نشین و حیوان ھا
یکی بود و یکی نبود، در میانِِ کوہ ھای سبز، زاھدیی گوشہ نشین بہ سر می برد- روحش پاک بود، و قلبش سفید - و از دور و نزدیک جانورھا و ھمہ ی مرغھای ھوای، جفت بہ جفت آمدند و از او تکلم کردند۔ ایشان گردِ او جمح می شدند و با خرسندیی کامل بہ سخن ھای او گوش میدادند - و خیلی از آنھا گاہگاھی تا شب ھنگام نزدش می ماندند، و او انھا را ھمیشہ برکت دادہ
بہ جنگلات و باد واگزار میکرد -
وقتِ شام ِ یک روز، طبقِ عادت او از آنھا راجہ بہ مھر و محبت در صحبت کہ بود، مادہ پلنگی سرِ خود را بلند نمودہ پرسید : " آقای گرامی، ما را در بارہی مھر و علاقہ درس می دھید، ما را نشان بفرمائید کہ ھمسرِ شما کجاست ؟"و او جواب داد : " ھمسری ھرگز نمیدارم "
از شنیدن ِ این حقیقت، انجمنِ جانورھا و مرغ ھا صدایی حیرتانگیز بلند کردند- با ھم پاسخی نمودند کہ آخر این شخص کہ خود زوجہ دار نیست ما را چطور اندرزِ مھر و جفتی میتوان کرد۔ پس با خاموشی و با اھانت او را ترک کردند -آن شب، زاھد بر بوریای خویش سرِخودش را کوبید، و زار زار گریہ کرد و سینہ ی خود را زد.
|