آب؛
از نرمش
و افتاده گی؛
خود نیروییست
که توان بخشد و جان بخشد و نان
و توان گیرد و نان گیرد و جان
یکی را آب کند غرق و هلاکش سازد
دگری از عطش و تشنهگی جان میسپارد
شهری از نیروی آبست چراغان
شهری از آن ویران
شهری از قدرت آبست آباد
شهر دیگر ز هجومش برباد
ملکی از قوت آن غرق هزاران نعمت
شهری از وفرت وی در تعب و در زحمت
سر زمینی ز نبودش متروک
کشوری از کمی آن مفلوک
ملکی از سرکشیاش زیر و زبر.
به زمین هدیه دهد
روح؛
و به ذیروح
حیات
زندهگیبخشِ زمینست و هرآنچی که در اوست.
منبع شهر و توطن آبست
آفریننده و امرار تمدن آبست
لیک در جای دگر
گاه دیگر
برکند بیخ تمدن
برکشد ریشهی هستی و حیات
ارمغان آور مرگست و ممات
گرچی در بخشش هستی به اهورا ماند
لیک در هستی زدایی اثر اهریمنست
یا که او مجمتع اضدادست؟
انکسارست اکر خصلتِ آب
میل آن ارچی به شیبست
و به نرمش شهره
آیهی قدرت و نیروست؛
نمادی ز توان
چی عجینست! به تقدیر همه آدمیان
یکی را آب برد
زان دگری آب رود
یکی پاسش دارد
دیگری ریخته آبست ز بی آبیچند
فارغ از آب توان زیست بشر؟
گرچی سرچشمهی خیرست
و هم منبعِ شر
همه را روی نیازش بر در
به نیایش چی کسی
نکند زمزمه از ژرفهی دل
کآب رخسار حیاتم نبری
نکنی بار خدایا بی آب!
دو شنبه 6 سنبلهی ١٣90ش/29 اگست ٢٠١1م
این شعر در زیر تأثیر رویدادهای طوفان آیرین در شرق امریکا سروده شده است.
|