"پیانو نواز افغان"، اولین رمان شبنم زریاب، فلمساز و رمان نویس جوان افغان است که چندی پیش بزبان فرانسوی در فرانسه منتشر شده است.
شبنم زریاب در این رمان ابتدا زندگی یک دختر شش هفت ساله افغان را بازگو می کند که در گرماگرم یک جنگ وحشتناک، اولین تجربه های خود از زندگی را در محیط مکتب و خانواده، با صمیمیت و صداقت پشت سر می گذارد. صداقتی و صمیمتی که به او مجال نمیدهد دریابد چرا پدر و مادر روشنفکر او، مخالف دلبستگی او به پرچم سرخ رنگ و سربازانی اند که او هر از چندگاهی، در جاده ها با علاقه به آنان نگاه می کند.
ناگفته نگذاریم که صداقت و صمیمیت دخترک، از شیطنتها، حسادتهای خواهرانه و عشقهای کودکانه نیز خالی نیست.
علیرغم مخالفت پدر و مادرش با سربازان و پرچم شوروی دهه هشتاد که افغانستان را به اشغال خود درآورده اند و وی تا هنوز از چند وچون آن آگاهی ندارد، دخترک با دوست همبازی اش، پسری به نام میلاد، نزد یک زن جوان زیبا و موطلایی روسی، به آموزش پیانو می پردازد و آهسته آهسته پی می برد که به میلاد، دل بسته است.
در بخش دوم رمان، بامداد یک روز، دخترک باید به میلاد و ماهی های سرخش پشت کند و افغانستان را با خواهر و مادرش به قصد فرانسه ترک بگوید.
دخترک و خانواده اش در یکی از شهر های جنوب فرانسه اقامت اختیار می کنند و با اولین روزهای درس در یک کشور بیگانه، با زبان بیگانه و آدمهای بیگانه، دشواریهای غربت آغاز می شود. سالها می گذرند و پدر نیز به خانواده می پیوندد و دخترک زبان فرانسوی را می آموزد، با دشواری و به بهای فراموش کردن زبان مادری.
چند سال بعد تر دخترک که پا به سالهای جوانی گذاشته است سعی دارد بدون توجه به شکافی که غربت اکنون نه تنها درزندگی گذشته او در کشورش که حتی در محیط خانوادگی، با زبان و با پدرش ایجاد کرده است، زندگی را بی کم و کاست و بی چون و چرا تجربه کند.
روزی اما، هنگام عبور از برابر یک مغازه، ناگهان چشمش به صفحه تلویزیونی می افتد که در آن دو هواپیما، خود را یکه راست به قلب برجهای نیویورک می کوبند.
افغانستان دوباره روی زبانها می افتد، تلویزیونها و روزنامه ها سعی دارند عاملان حادثه 11 سپتامبر 2001 را در این کشور شناسایی کنند و در همین گیرودار، دختر به یاد میلاد می افتد. افغانستان... کودکی های معصوم از دست رفته و این پرسش ناگهانی از حافظه ای که در زنگار روزمرگی های غربت گیر مانده : میلاد کجا شد؟ چی بر سرش آمد ؟
دختر باید بداند میلاد کجاست و به همین دلیل تصمیم می گیرد برگردد به افغانستان، مثل پدرش که پیشتر از او به کشور برگشته است.
در بخش سوم، پابپای شخصیت اصلی رمان "پیانو نواز افغان"، خواننده با دقت و کنجکاوی سعی دارد بداند در طول این چند سال غربت دختر در فرانسه، جنگ چه بر سر میلاد و درسهای پیانوی وی آورده است. اما قبل ازهرگونه اطلاعی در مورد سرنوشت میلاد که باید تا آخرین صفحات کتاب انتظارش را بکشد، خواننده همپای دختر به یک واقعیت دیگر دست پیدا می کند و آن اینکه بعد از چندین سال غربت، بازگشت به زاد وبوم، نمیتواند یک کشف تازه و دردناک نباشد: سالها گذشته اند،همه چیز تغییر کرده است، آدمها دیگر شده اند و شخصیت رمان، و یا خواننده ای که احتمالا غربت را تجربه کرده باشد، خود را در برابر واقعیتهای چندین سال بعد، همچون پر کاهی، میان زمین و آسمان معلق می یابد....
از زبان طنز زیبا و در خور شخصیت دخترک در بخشهای ابتدایی رمان که بگذریم، شبنم زریاب، "پیانو نواز افغان" را با نثر بسیار ساده و بی تکلف به پایان می برد. اگر رمان پیانو نواز افغان را به سه بخش کودکی، جوانی و برگشت به افغانستان شخصیت رمان تقسیم بندی کنیم زبان و سبک شبنم زریاب به اقتضای تحول شخصیت اصلی، دچار دگرگونی میشود اما این دگرگونی بسیار روان و طبیعی انجام میگیرد.
شبنم زریاب، با رمان "پیانو نواز افغان"، با عبور از یک تجربه ساده و صمیمانه در رمان نویسی، زمینه را برای کار های بعدی اش در نوشتن آماده می کند، تجربه ای که امیدواریم با رمان دوم او، "در جستجوی Ken"، گواهی ای باشد بر این امر که شبنم زریاب، بسان مادرش سپوژمی، و پدرش، رهنورد زریاب، برای همیشه به خانواده رمان نویسان پیوسته است.
در پایان بگذارید آرزو کنیم ، فراتر از اعتبار و حیثیت ادبی مادر و پدرش، شبنم زریاب جوان، به تعبیر منیژه باختری، "هویتی برای خودش داشته باشد".