پیش درآمد: ناظم حکمت (1920-63) شاعر ترک که بیشتر عمرش را به خاطر نوشته هایش براندازانه اش در زندان یا تبعید گذراند، در یک خانواده ی آریستوکراتیک در سولانیکای ترکیه به دنیا آمد. پدر کلان مادری و پدری اش هر دو از سربازان رده بالای امپراطوری عثمانی بودند و وی در یک مدرسه ی فرانسوی و آکادمی نیروی دریایی تحصیل کرد. حکمت، نخست به جنبش ملی گرایی به رهبری مصطفی کمال پیوست که ترک ها را در گالیپولی رهبری و بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی یک دولت جایگزین را در انقره تاسیس کرد. همین کمال که بعدا به آتاتورک؛ پدر ترک ها معروف شد به حکمت گفت "شعرهایت را برای هدفی بگو."
حکمت بعدا ملهم از سیستم سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوری، به مسکو سفر و با مایاکوفسکی و مایرهولد دیدار کرد و پیش از بازگشت به ترکیه در سال 1924 و بعد از آن که این کشور، استقلال خود را به دست آورد، در دانشگاه کارگران شرق تحصیل کرد. وی بعدا به حزب کمونیست ترکیه پیوست و سیاست ورزی هایش، وی را هدف دولت اقتدارگرای وقت کرد. وی چندین بار از سال 1923 به بعد زندانی شد و در سال 1938 به خاطر تشویق نیروهای مسلح و سربازان نیروی دریایی که آثار وی را می خواندند و مورد بحث قرار می دادند، به 28 سال زندان محکوم شد.
در سال 1949 یک کمپاین بین المللی برای آزادی وی به راه انداخته شد که از سوی تریستان تزارا و لوییس آراگون رهبری می شد و در سال 1950 غیابا همراه با پل رابسون و پابلو نرودا به طور مشترک برنده ی یک جایزه ی صلح در ورشو شد. بعد از آزادی اش در همان سال وی مشمول عفو عمومی گردید و به وضع صحی خراب به اتحاد جماهیر شوروی فرار کرد تا از خدمت اجباری در ارتش گریخته باشد و تا زمان مرگش در مسکو ماند و در این مدت سفرهای زیادی انجام داد و برای صلح کمپاین می کرد.
بعد از دهه ها که حتا نام وی در ترکیه ممنوع بود، کتاب های حکمت اکنون در کشور خود در دسترس عموم قرار دارند و دو قطعه از شعرهایش هم شامل کتاب های درسی مدارس شده اند. اما تنها بعد از جمع آوری طوماری با نیم ملیون امضا در سال 2001 بود که شهروندی ترکیه در صدمین سال تولدش به وی پس داده شد.
حکمت هنگام حبس در زندان بارسا در دهه 1940 بود که برخی از بهترین شعرهای زندانش از جمله همین شعر "درباره ی زیستن" را سرود. این شعر نشان می دهد که زندگی"، با وجود همه ی جنجال هایش، زیباترین چیز است. و انسان باید برای انسانیت و آینده زندگی کند.
درباره ی زیستن
ناظم حکمت
1
زیستن، شوخی نیست:
می بایست با جدیت تمام زندگی کنی
فی المثل همانند یکی سنجاب
یعنی ماورا و بالاتر از زیستن پی هیچ چیزی نباشی
منظورم این است که زیستن باید همه ی دلمشغولی تو باشد
زیستن شوخی نیست:
باید جدیش بگیری
آن قدر زیاد و تا آن حد
که فی المثل اگر دستانت به پشت بسته
و پشتت به دیوار باشد،
و یا این که در یک لابراتوار
با روپوش سفید و عینک های محافظ باشی
بتوانی برای مردم بمیری
حتا برای مردمی که رویشان را هرگز نمی بینی
گرچه تو می دانی که زیستن
حقیقی ترین، زیباترین چیز است.
منظورم این است تو باید خیلی زندگی را جدی بگیری
که حتا در هفتادسالگی، فی المثل درخت زیتون بخواهی بکاری
و نه برای بچه های خودت
یا این که از مرگ می هراسی و به آن باور نداری
بل به این علت که زیستن گرانسنگ تر است
2
بیا فرض کنیم سخت ناخوشیم و نیازمند جراحی
و احتمال آن هم است
که از میز سفید برنخیزیم
گرچه سخت است
- از این که کمی زود باید رفت-
غمگین نشد
با آن هم
ما باز به فکاهی های تعریف شده خواهیم خندید
به بیرون از پنجره می نگریم
تا ببینیم آیا باران همچنان می بارد
یا با اشتیاق هنوز
در انتظار آخرین برنامه های خبری هستیم
بیا تصور کنیم در خط مقدم نبردیم
بگو برای چیزی که ارزش جنگیدن را داشته باشد
در آن جا، در نخستین حمله، در آن روز ویژه
ممکن است به روی بیفتیم، مرده.
ما این را با خشمی عجیب در خواهیم یافت،
اما هنوز بسیار نگرانیم
نگران سرانجام جنگی که می تواند سال ها به طول بینجامد.
بیا تصور کن در زندانیم
و نزدیک 50 سالی می شود
و تصور کن پیش از آن که درهای آهنین گشوده شوند
18 سال دیگر هم در آن به سر خواهیم برد
ما هنوز با بیرون خواهیم زیست
با مردمان و حیواناتش، با تقلاها و باد
یعنی این که با بیرون آن سوی دیوارها خواهیم زیست.
منظورم این است، به هر حال و در هر جایی که باشیم،
آن چنان باید زندگی کنیم انگار که هرگز نخواهیم مرد
3
زمین سرد خواهد شد
ستاره یی میان ستاره ها
و یکی از کوچکترین ها
یک ذره ی نورانی در مخمل آبی
منظورم این است که زمین سترگ ما
این زمین، روزی سرد خواهد شد
نه همانند توده یی یخ
یا حتا غباری مرده
که همانند یکی گردوی پوک
جمع خواهد شد
در فضای نهایت سیاه...
تو باید هم اکنون برای این محنت غمین باشی
تو باید این محنت را هم اکنون دریابی
برای این که جهان باید تا آن حد دوست داشته شود...
اگر می خواهی بگویی " من زیستم..." |