کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
چند دو بیتی و
سروده ی از


حمید عیـــــار
 
 

بهار است و بهاری حال من نیست

شکیب وشوروشادی مال من نیست

درونم  پر فغان است همچو دریا

دلم پرواز خواهد ، بال من نیست

 

پرم کندی و بشکستی تو بالم

قفس کردی ودرغم ماه و سالم

 قفس خواهم شود ویران نمیشه

وباغبان هم نمی داند ز حالم

 

عجب این زندگی گیرکرده من را

فراموش کرده ام رنگ چمن را

نه نوروز یاد من نه رقص گلها

نه هـــم یادم شکــوه نـسترن را

 

بهــاراست ونهال دل خزان است

چرااین طورنمی دانم زمان است

 هــــــرآن تا می نشانم من نهالی

شود پیرو اگرچه او جوان است

 

بکوشم تا چکامه ، شاد گویم

زشهرو کوچه های آباد گویم

همین که می بینم،ویرانی وباد

ز نا چاری سخن از باد گویم

 

دلم خواهد سرود عاشقانه

نویسم تا که نیلوفـربخوانه

مگر بدبختی مردم که بینم

سر انگشتم بیارد صدبهانه

 

چرا خلق دگر شاد آفریدی

خدایا مست و آباد آفریدی

مگرماراتباری دیگری است

که ما را قوم برباد آفریدی

 

خدا یا! تیرگی و تار تاکی

پریشان وغمین افکار تا کی

نه درمغزم توان نه دروجودم

مرا بستر چنین پرخار تاکی

 

دلم تنگ است وفریاد آرزویم

مگر داری دوائی آنکه  پویم

نه محرم نه سخندان نه انیسی

و این ماتم خدایا با که گویم

 

 

تاریکی

آه! چه گم شدگان وگسستگانیم

که، سرنوشت مارا

 بی مایه گان،

 بامخمصه های دردآلود

 باچرخش زمان

 رقم می زنند.

وچشمان تیزبین مارا ،تاریکی ها

دربستر شن ها وصخره ها می کشاند

 ونور درسترون تاریکی

ریاضت ابطال می کشد

آه! چه بی باورانیم

که درورطۀ پرتاب گیریم

زبان هم را نمی دانیم و

لطافت کلام یکی

در گوش دیگری دشنام

می آید

وبا نفس های تنگ

بارهیولای تاریکی را

 بردوش می کشیم

قیام مردگان عتیق را

دنبال

وقضایای پیچیدۀ هندسی را

بدون درنظرداشت

شکل سه بعدی آن

باسفسطه های نااستوار

دنبال می کنیم

آه! چه درماندگانیم

که با اتکا به تصورو خیال

اوهام و خرافات

باپشتوانۀ افسانه

های بدوی

بدون درنظرداشت زمان

ودرک از واقعیت ها

به پیش می رویم

وکلبد استخوانی ما

هراس انگیز مخلوق روی زمین

شده است

وداستان های دراکولای

فلمی را

در اذهان زنده می سازیم

آه! چه درمند مخلوق

روی زمینیم ما

که بجای مغز با معده

تفکر

وبا دندان های دیگران

غذاهای خود را می جویم

در رسای تاریکی ها

می سراییم

نور را در تیرک دالان

درفرا راه تعصب

چنواری می کنیم

آه! چه درمند مخلوقیم که

بریدن گوش بینی خواهران ما

بادستان محتسبان وحشت

آن هم با تکیه به آئین آسمانی

ودر پرتو نور خدائی

پیش خوان جریده های

جهان گردیده است

آه! چه بی خبرانیم که

با دستان پر آبله، تیغ جلادانی را

 که به ریختن خون هزاران ما

عادت نموده اند

جلایش می دهیم

وبریدن شارگ های زیادی را

به آزمون می گیریم و

شادمانه

عمل کرد ننگین خود را

 باشعار های نام خدا

جشن می گیریم

آه!

آه!

آه!

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل    ۱٤٩   سال        هفتم               اسد       ۱۳۸٩  خورشیدی                اول اگست ٢٠۱۱