دو پرنده ی کوچک در باران
دو خوش آواز دو خوشخوان
بر شاخه درختی نشسته و خواندند گرم
دو جوان دو پاک
دو عاشق
دو از زندگی سرشار
دو شوخ دو بازیگوش
دو پرنده ی کوچک
با لهجه ی تر عشق
خواندند
و از بودن و نابودن گفتند
راستی را میان بودن و نابودن نمایاندند
تا هستی بخوان سرود
بخوان جاودانه
دو پرنده ی کوچک در باران
در جستجوی آشیانه نبودند
که بی آرام و قرار از شاخه یی به شاخه ی دیگر می پریدند
دو پرنده ی کوچک
در جستجوی این دم بودند
این لحظه که هستی
در شرشر و شریان شیرین باران
جاری است...
آن ها به فکر بال های تر خود نبودند
که در فکر خواندن بیشتر خود بودند
در فکر سرود هستی
در فکر بودن و سرودن
بودن خود را سرودی کردند
و این راز را در گوش درخت خواندند
موسم هند- پونه 18 جولای 2011
|