مضمونی تحت عنوان (بینی بریده ی ما) را در شمارۀ مسلسل 340 – 15 می 2011 م. دوهفته نامۀ وزین زرنگار منتشرۀ تورنتوخواندم که نویسندۀ آن ما افغانهای مقیم کانادا را بخاطریکه گویا در فعالیت های سیاسی و در پروسۀ انتخابات سال جاری کانادا سهم فعال نگرفته بودیم مورد ملامت قرار داده و آنرا یک شرم و بینی بریدگی برای ما افغانها وانمود کرده است.
در یک قسمت این نوشته چنین می خوانیم : « چنان که مشهود است ما هنوز هوای یک کشور سنتی، جنگ زده و مذهب سالار شرقی را تنفس میکنیم و انگار نه انگار که در یک کشور مدرن و باز و شگوفان لانه گزیده ایم. در حریم خانواده، در نشست های جمعی، در رادیوها و تلویزیون ها و در نوشته های مطبوعاتی گذشته گرا و بومی اندیش هستیم و رابطه ای با جهان نو نداریم. هنوز حسرت بوی گند کوچه ی کریم مارگیر و گذر شال باف ها و درخت شنگ را میخوریم و صدای ککو داد را از پس ارسی های شهر کهنه کابل می شنویم. از افتخاراتی کف برلب می آوریم که نداشته ایم و با تمام مقدسات سوگند می خوریم که فرهنگ ما خیلی اصلیتر از همه فرهنگ های جهان بوده است.».
نوشتۀ مذکوربه عقاید شخصی نویسنده در بارۀ میهن و مردم شان ارتباط میگیرد.. ما نمی توانیم و یا بخود حق نمی دهیم ایشان را به تغیر عقیده در مورد فرهنگ پربار و اصیل وطن مخصوصاً کابل و مادران نازنین کابلی مان (ککودادا ها) که در نوشتۀ مذکور مورد توهین قرار داده شده اند، واداریم. ولی میتوانیم و حق داریم تا حقایق و واقعیت ها را طوریکه بوده و هست، در مورد اصالت فرهنگ افغانی مان و اینکه فرهنگ ما و بخصوص فرهنگ ما کابلی ها براستی و برحق که اصیلترین و برترین فرهنگ جهان بوده است با ارائۀ اسناد و دلائیل کافی دربرابر دیدگان نسل جوان ما قرار دهیم و آنها را به قضاوت در مورد بطلبیم.
آنچه مرا به عجله به نوشتن این چند سطر واداشت از یکطرف دفاع از عزت و آبروی (ککو دادا) که مادر من است و سایر ککو دادهای آزادۀ کابل زمین که بزرگ مردان ِچون رتبل شاۀ کابلی، محراب شاۀ کابلی، میرغلام محمد غبار؛ علی احمد کهزاد، عبدالخالق شهید، اشقری، ضیاء قاری زاده، و بزرگ زنان ِ چون سندخت کابلی، رودابۀ کابلی، بهار سعید کابلی، مریم محبوب کابلی و صد ها هزار آزاده، قهرمان، مبارز، شاعر و با فرهنگ دیگری را در دامان پاک و مردآفرین شان پرورش داده اند می باشد. از جانب دیگر دادن یک جهان بینی، تصور و طرز تفکر سالم و مثبت نسبت به فرهنگ اصیل، دیرینه و پربار افغانستان سربلند و مخصوصاً کابل هنر پرور وِمرد آفرین، به نسل جوان مقیم خارج افغانستان است که نوشته های چون ( بینی بریده ی ما )
بحران اعتماد ملی را در میان آنها دامن می زند و آنها را نسبت به وطن، مردم آزاده و با فرهنگ ، تاریخ و گذشتۀ پر افتخار و فرهنگ غنامند و اصیل پدران شان بی باور و بی اعتبار می سازد. همین گونه نوشته هاست که غرور ملی افغانی مان را خدشه دار می سازد؛ حس حقارت و خود کم بینی را در میان نسل جوان ما رشد میدهد و آنها را نسبت به موجودیت و واقعیت تاریخی ما، کشور ما و افتخارات فرهنگی و تاریخی ما بی باور می سازد.
آری! ما همه افغانها به استثنای عدۀ کمی از ما که روی علل و عوامل گوناگون سیاسی و روانی نسبت به کشور، مردم، تاریخ و فرهنگ اصیل مان مشکوک گردیده اند، متباقی همه ملت آزادۀ افغان در هر کجا و در همه حالات از افتخارات پدران ما و از اصالت و برتر بودن فرهنگ ما دم می زنیم و به افغان بودن خویش می نازیم و میخواهیم این افتخارات را زنده نگهداریم و آنرا به نسل های بعدی و بخصوص نسل آوارۀ جوان افغان انتقال دهیم. این یک ادعای محض و باصطلاح لاف نیست بلکه یک واقعیت قابل لمس و یک حقیقت انکار ناپذیر تاریخی است که ما افغانها در میان کشور های منطقه از همه بیشتر آزاده تربوده ایم و از همه بیشتر انسان یعنی وطن پرست، قدر شناس، صادق، با وفا، مهمانواز، پاک دل، سرکش، تسلیم ناپذیر، مغرور، جوانمرد و کاکه بوده ایم که هر افغان و بخصوص نسل های بعدی مان
در خارج این سرشت ذاتی مانرا باید بدانند و با این شیوۀ پدران شان و باین افتخارات، در هر کجای دنیا که بسر می برند سربلند زندگی نمایند. من این افتخارات را به نسل جوان افغان مقیم خارج یک بار دیگر به نوبۀ خویش یاددهانی میکنم و آنرا برای شان تبریک عرض میدارم.
اگر امروز عده یی از ساکنین افغانستان بدنبال ایران و سائیر کشور های همسایۀ مان می دوند و از خود کُش و بیگانه پرست شده اند؛ اگر عدۀ کمی از ما به فرمان دولت آخوندی ایران خود را افغانستانی می نامند و از افغان بودن خود خجالت میکشند و هویت و یا نشنلتی جدیدی بخود داده اند؛ اگرامروز در میان اقلیت های نژادی افغانستان تعداد کمی از آنها در فکر ساختن کشور مستقلی در داخل افغانستان برآمده اند و اگر امروز این گروۀ از خود بیگانه شده میخواهند تا کشور بزرگ تاریخی ما را تجزیه نمایند؛ همه اش بخاطر این می باشد که عده یی عمدی و یا غیر عمدی خواسته اند و میخواهند تا ما نسبت بخود، تاریخ و فرهنگ اصیل افغانی مان بی باور ساخته شویم و غرور ملی افغانی در ما کشته شود. دشمن میخواهد تا با ازبین بردن آثار تاریخی ما و کم بها دادن فرهنگ اصیل و تاریخ پر
افتخار ما، کشور تاریخی افغانستان را بحیث سرزمین فاقد هویت، تاریخ و فرهنگ اشغال نماید. ولی باید دانست که تا ما تاریخ داریم و تا ما خط پیوند حال مانرا با گذشتۀ ما روشن و استوار نگهداشته می توانیم و تا ما فرهنگ اصیل پدران ما را داشته باشیم و آنرا در همه جا برخ مردم بکشیم و به نسل های بعدی مان انتقال دهیم، دشمن هرگز به دسیسه های خود که هدف غایی و نهایی آن همانا تجزیه و اشغال افغانستان است موفق شده نمی تواند.
از اینکه در نوشتۀ مذکور ( بینی بریده ی ما ) کابل و کابلیان بافرهنگ نسبت به همه مناطق و ساکنین با فرهنگ افغانستان مورد توهین و اهانت قرار داده شده است از ذکر افتخارات بدخشان، بلخ، بادغیس، سمنگان، هرات، قندهار، زابل، غزنی، کاپیسا، ننگرهار، لغمان، کنر و دیگر ولایات افغانستان بعلت به درازا کشیده شدن نوشته، صرف نظر میکنم و تنها در مورد کابل و کابلیان مختصر سطوری می نگارم تا نسل جوان افغان مقیم خارج جواب سوالاتی را که نزد شان به یقین خلق شده و یا خلق خواهد شد مبنی بر اینکه کی هستند؛ از کجا به این کشور های باصطلاح مدرن آمده اند و به کی ها و به کجا ها تعلق دارند را تا اندازه یی دریابند. جواب دادن صادقانه به این پرسش های جوانان ما نه تنها وظیفۀ من بلکه رسالت تمام افغانهای که افغانستان را برای افغانستان میخواهند می باشد که
امیدوارم همه به نوبۀ خویش در این عرصه قلم و زبان رنجه کنند و رسالت و وظیفۀ ایمانی و وجدانی شانرا در برابر خدا، وطن و نسل های بعدی افغانستان ادا نمایند. خاموش نشستن، سیل بین و بی تفاوت ماندن گناۀ نا بخشونی و از همه بشتر جفای بزرگی بحق شهیدان مان که برای آزادی و سربلندی افغانستان - این میهن عزیزتر از جان ما- جان های شیرین شانرا قربان کردند خواهد بود :
برای اینکه اصالت و برتر بودن فرهنگ مان را خوب تر و واضح تر بیان و شرح کرده بتوانیم تا برای همه قابل فهم باشد و ابهامی در مورد باقی نماند لازمست تا اولتر از همه فرهنگ را تعریف کنیم و ببینیم فرهنگ چیست و کدام بخش های از مدنیت بشری را فرهنگ میگویند و چرا ما اکثریت افغانها، دهان ( پر کف کرده ) از اصالت و برتر بودن فرهنگ ما در همه جا و در همه حالات می لافیم:
بعبارت بسیار ساده، فرهنگ جنبه های معنوی بشر را گویند و تمدن جنبه های مادی آنرا. اکثریت دانشمندان، فرهنگ را محصول معنویات مشترک جامعۀ انسانی میدانند که این معنویات شامل ادب، زبان، رسوم، رفتار و عقاید می باشد که علت اصلی تمایز یک جامعه از جوامع اطراف اش می گردد. فرهنگ یک واقعیت اجتماعیست که با از بین رفتن یک انسان از بین نمی رود بلکه به نسل های بعدی انتقال می یابد.
داشتن یک عقیده و خصوصیت فرهنگی میتواند و یا توانسته است تمدن را در یک جهت، نسبت به ساییر جهات آن رشد دهد. طور مثال حرص و تمتع مادیات در مردمان اروپا منجر به کشف امریکا، مستعمره جویی، باداری کردن بالای دیگران و دست یافتن به تکنالوژی مدرن امروزی گردید و همین قسم، داشتن غرور آزادگی و آزاده زیستن در کابلیان در دو هزار سال قبل از امروز باعث گردید تا کابلیان در ساختن و اعمار دیوار های تدافعی و استحکامی Fortification و ساختن سلاح مهارت خاصی پیدا کنند.
سند تاریخی، بس بزرگ و پر ارزشی که فرهنگ کابلیان را یکی از اصیل ترین و پیشرفته ترین فرهنگ های یک هزار و پنج صد سال قبل منطقه ثابت ساخته می تواند همانا دیوار های تدافعی و استحکامی فراز کوه های شیردروازه و آسمایی شهر قدیم کابل است که تا کنون ازغرور، سربلند زیستن، آزادگی، آزاد منشی و در یک کلام از فرهنگ عالی انسانی مردم کابل یعنی ساکنین همین کوچه های کریم مارگیر، گذر شال بافها و درخت شنگ شهادت می دهد. این دیوار ها تقریباً دو هزار سال قبل از امروز، چون اژدهای خون آشامی بخاطر دفاع از حیثیت، آبرو، ناموس، دین و هستی مادی و معنوی کابلیان توسط شیر بچه ها و دختر های زیبا روی کابلی که در دامان ککودادا های کابل پرورش یافته و بزرگ شده بودند، اعمار گردیده است و تا اکنون با آنکه دشمن و آنانیکه عظمت و شکوۀ این تاریخ سترگ و سند انکار
ناکردنی هویت و هستی پدران نامدار ما را دیده نمی توانند در تخریب و نابودی آن تلاش کرده اند پا بر جاست. این دیوار ها تنها نشانی از خشت و گل آن روزگار نیست که بما می رسد، بلکه نشانی از تمدن و فرهنگ بسیار عالی و پیشرفتۀ آنوقت کابل و کابل زمین است و نمایندگی از آزادگی و آزاد منشی؛ اززیست باهمی؛ از ناموس داری؛ از دین داری؛ ازهنرعالی و بسیار پیشرفتۀ معماری؛ از دانستنی ها و تکتیک های علمی جنگ و اسلحه سازی و توانمندی های دفاعی عالی آن روزگار کابلیان و سر انجام از یک کشور داری و دولت داری و یک مدنیت شگوفا و ماندگار دو هزار سال قبل کابل و کابلیان خبر میدهد که در آن وقت بسا از مردمان این منطقه و جهان هنوز در مغاره ها درتحت حکمروایی قدرت های پوشالی غلام وار می زیستند.
درکتب تاریخی که توسط اعراب مسلمان در اوایل ظهور و آغاز فتوحات اسلام نگاشته شده است همه از این دیوار های مستحکم تدافعی دژ کابل یاد کرده اند که فتح و گشودن آن را نا ممکن ساخته بود. اعرابی که تقریباً نصف جهان متمدن آن روز بشمول امپراتوری ساسانی ایران را که امروز ایرانی های عظمت طلب و نوکران افغانی آنها به آن امپراتوری مباهات میکنند بسرعت فتح کردند و زنان و مردان زیادی از ایشان را به کنیزی و غلامی با خود بردند، در عقب همین دیوار های تدافعی کابل مدت دو صد سال از پیشروی بطرف شرق باز ماندند و هر بار بعد از تجاوز به کابل با شرمساری و دادن کشته های فراوان مجبور به فرار شدند و اسلام در عقب همین دیوار های استحکامی و تدافعی کابل ما از پیشروی بطرف شرق و هند باز ماند و تا اینکه به اثر تماس های دایمی مدت دو صد سال، مردم کابل با درک
حقانیت اسلام، اسلام را بمیل خود پذیرفتند و آنرا بجای اعراب به بطرف شرق به هند و پاکستان کنونی گسترش دادند و ترویج نمودند. داستان قهرمانی های کابلیان مخصوصاً خاطرۀ شبخون کابلی ها که اعراب از آن بنام خاطرۀ شب غفلت ( اللیلتة الغفله) یاد کرده اند تا کنون در میان اعراب، افسانۀ خانه هاست. (کابل در منابع ادبی و تاریخی؛ دوکتور مهندس صاحب نظر مرادی، طبع کابل، سال 1383، صفحۀ 90 ).
این شبخون که تمام مسلمانان عرب متجاوز به کابل را بخاک و خون کشانید بوسیلۀ چریک ها و جنگآوران همین کوچه های ده افغانان، اندرابی (کریم مارگیر)، گذر شال بافها ( بافتن شال خود یک فرهنگ است.)، شوربازار و درخت شنگ، تحت حکمروایی رتبیل شاه ( پادشاۀ بزرگ کابلستان) صورت گرفته بود که همه در دامان همین ککودادا های کابلی پرورش یافته بودند. این قصۀ دوهزار سال قبل کابلیان است که تازه ترین آن خاطرۀ شب سوم حوت سال 1358ش. می باشد که در آن شب ککوداداهای کابلی با فرزندان شان تا صبح در بام های خانه های کاهگلی ده افغانان، اندرابی (کوچۀ کریم مارگیر)، گذر شال بافها، رکاخانه، شوربازاز و درخت شنگ با سر دادن نعرۀ اللهُ اکبر کاخ کرملین را به لرزه درآورده بودند و با این اقدام قهرمانانۀ شان به روس ها و نوکران داخلی آنها فهماندند که فرزندان آنانی اند
که شبخون (عملیلت چریکی) شب غفلت را براه انداخته بودند؛ لشکر بیست هزار نفری مجهز انگلیس را از ناحیۀ بی بی مهروی کابل تا سروبی کاملاً تار ومار نمودند؛ الکساندر برنس را در تعمیر بالاحصارکابل سوختاندند و جسد مکناتن را در گنبد چهار چتۀ کابل در نزدیک کوچۀ کریم مارگیر آویختند و به روس ها و نوکران داخلی آنها فهماندند که افغانستان اشعال ناپذیر است و شما نیز به زودی به سرنوشت انگلیس ها دچار شدنی هستید.
پوهاند عبدالحی حبیبی مؤرخ بزرگ و نامدار کشور ما در کتاب( افغانستان بعد از اسلام تحت عنوان اهمیت کابلشاهان چنین می نویسند: « کابلشاهان بسبب مقاومت طویل و عنیف خود که با لشکر فاتح اسلامی قرنها نموده اند، نزد مؤرخان و مخصوصاً عرب شهرت و اهمیتی را دارند و چون عناصر داخلی خاک افغانستان و از بقایای دودمان های قدیم این کشور بودند البته در تاریخ ملی ما هم مقام درخور اعتباری دارند. ایشان ممثل و حافظ ثقافت باستانی این کشور بودند و بقول البیرونی مکارم و حسن عهد و پرورش مردم از خصایص ایشان بود. مضمون نامۀ انندپال که به سلطان محمود نوشته حاکی از مروت و احساس عالی بزرگ منشی ایشان ( کابلیان- نگارنده ) است.
کابلشاهان تنها در داخل کشور دارای شهرت و مقام عالی اخلاقی و اجتماعی نبودند بلکه شهرت ایشان در دنیای اسلامی آن عصر پیچیده بود و مؤرخان را تعجب دست میدهد، هنگامیکه می بینند در مرکز خلافت اسلامی بغداد مسکوکات کابشاهان را پیروی میکردند ... تقلید مسکوکات کابلشاهان در داخل مملکت نیز ادامه یافت که حاکی از اهمیت وپسندیدگی آن در نظر حکمداران اسلامی است. مثلاً سکه شناس معروف انگلیسی لنگور تهه دیمیز گوید که سلطان مودود بن سلطان مسعود غزنویی برمسکوکات خویش پیکر (گاوسیوا ) را با نوشتۀ ( سری سمنته دیوا ) نقش کرد که مأخوذ است از مسکوکات کابلشاهان.».
پوهاند حبیبی در همانجا در ادامه می نویسد:« کابل در نزدحکمرانان افغانستان، مرکز اقتدار اعلی پنداشته می شد و تا وقتی که شاهی و حکمرائی شان در کابل برسمیت شناخته نمی شد نمی توانستند این مقام را احراز دارند. چنانچه ابوالسحق ابراهیم بن محمد اصطخری متوفی 346 هجری چنین می نویسد و گویند که شاه پادشاهی را نشاید تا آنکه او را در کابل بیعت ننمایند. اگرچه از کابل دور بود، تا وقتیکه شاه به کابل نیاید مستحق شاهی نباشد و او را در ینجا به شاهی نشانند.). این تفوق دینی و سیاسی کابلشاهان در عصر های بعدی در افسانه ها نیز باقی ماند....». برگرفته شده از کتاب: ( افغانستان بعد از اسلام؛ پوهاند عبدالحی حبیبی، جلد دوم، طبع دوم، کابل، 1357ش. صفحۀ 102 ).
در سال 1747م. حینیکه اقوام مختلف افغانستان جهت تعین سرنوشت میهن شان در قندهار جمع شده بودند باز هم این صابر شاۀ تاجک کابلی بود که با نصب خوشۀ گندم بر لنگی احمد خان ابدالی وی را به پادشاهی آنوقت کشور پیشنهاد کرد و همه اقوام مختلف این کشور بر پیشنهاد وی گردن نهادند و احمد خان ابدالی را بحیث پادشاۀ افغانستان قبول کردند که این خود نشان دهندۀ همان حیثیت و اعتبار سیاسی ودینی کابل و اینکه کابلیان نزد مردم افغانستان از چه اعتبار و عزت بزرگی برخودار بوده اند می باشد وعقیدۀ بزرگ مرد دانش و تاریخ کشور مان یعنی مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی را تأئید و تصدیق میدارد. درک و تشخیص درست صابرشاۀ کابلی از لیاقت و دریایت احمد خان ابدالی، بعد ها در تشکیل امپراتوری بزرگ افغانستان در تحت قیادت احمد خان ابدالی به همه واضح و مبرهن گردید.
(افغانستان در مسیر تاریخ؛ میرغلام محمد غبار، جلد اول و دوم، طبع سوم کابل، 1366ش. صفحۀ 355. از نشرات: مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری.).
پس، فرهنگ چیست؟ آیا این آزاده زیستن، شهامت، دفاع از حیثت، آبرو، شرف، ناموس، دین، هستی مادی و معنوی فرهنگ نیست؟ آیا مردانگی های افغانها و کابلیان که امپراتوری های بزرگ اعراب، انگیس ها و روس ها ( اتحادشوروی بزرگ) را که همه، نصف جهان روز گار شان را فتح کرده بودند، خوار و ذلیل ساخت، فرهنگ نیست؟ بیعت گرفتن شاهان مقتدر قنوج ( پنجاب هند و پاکستان امروزی) از کابل آنوقت بر روی کدام حیثیت و اعتبار کابل استوار بود؟ آیا تاکنون کسی در این مورد فکر و تحقیقی نموده است؟ اعمار نمودن دیوار های تدافعی افسانوی قلعۀ کابل و بالاحصار آن بر فراز کوه های بلند شیر دروازه و آسمایی که از هنر معماری عالی و پیشرفته، توانمندی های عظیم دفاعی، داشتن قدرت سیاسی و حاکمیت ملی مقتدر و واحد و در نهایت از فرهنگ عالی آزاده زیستن نمایندگی میکند فرهنگ
نیست؟ تنها همین چند بلند منزل و چند سرک و زیرزمینی که ما را نگذاشته اند به آن دست یابیم و در ورای همین بلند منزل ها و زیرزمینی ها دروغ، جنایت، خیانت، درجان زدن و هزار ها منافقت و فجایع پنهان و آشکارا روا داشته و دانسته میشود فرهنگ است؟ رستم جهان پهلوان که سمبول جوانمردی و قهرمانی های تاریخ و اساطیر شناخته شده است در دامن مادر کابلی تولد وتربیه نشد؟ مهراب شاۀ کابلی که در زیبایی و خوش اندامی در اساطیر منطقه نظیر آن دیده نشده است نمادی از زیبارویان و خوش اندامان کابل نیست و این خود برتر بودن فرهنگ را در آن زمان نشان نمی دهد؟ زیبایی،خوش اندامی و هیکلمتناسب و نیرومند مهراب شاۀ کابلی که سام عاشق وی گردیده بود از پیشرفت ورزش زیبایی اندام در آن روز گار کابل خبر نمی دهد؟ دلباختگی و عاشق شدن زال بر رودابۀ کابلی فرهنگ نیست ؟ یادداشت های البیرونی در مورد کابلشاهان و کابلیان که در بالا از آن ذکر شد فرهنگ برتر
نیست؟ اگر فرهنگ بسیار عالی و پیشرفته یی در کابل نسج نگرفته بود، پس خدا مردم کابل را زیبا رو، نیرو مند و خوش اندام و با اخلاق نیکو خلق می کرده و خدا خود با مردم کابل بوده و آنها را نسبت به تمام بندگان اش بیشتر دوست میداشته است؟
تقلید کردن مرکز خلافت اسلامی بغداد که بر نصف جهان آن روزگار حکم می راند، از سکه های کابل شاهان که پایتخت شان همین کابل و مقر سلطنت شان همین بالاحصار موجودۀ کابل ما بود و سکه های شانرا در همین شهر کنهۀ کابل بضرب می رساندند چیز های را از یک تمدن و فرهنگ پیشرفتۀ هزار و پنجصد سال قبل کابل بیان میکند که در مورد آن می توان کتاب ها نوشت. کابل یکی از پنج شهری بود که شاه جهان، بزرگ ترین امپراتور کورگانی هند، سکه های طلایی و نقره یی اش را در آن نیز بضرب می رساند. نفروختن و نسپاریدن یزدگرد سوم پادشاۀ فراری ساسانی ایران به اعراب مسلمان از جوانمردی های رتبیل شاۀ کابلی سند انکار ناپذیری بجا نگذاشته است؟ کاکه ها وشیربچه های کابل را که تا قبل از کودتای ننگین ثور در کابل و در همین کوچه های قدیم آن در جوانمردی، عیارپیشگی و اعیانی مشهور
بودند نمی توان وارثین برحق فرهنگ یک هزار و پنجصد سال قبل کابل و فرزندان همین رتبیل شاه دانست؟ یزگرد سوم وقتی از دست اعراب مسلمان شکست خورد به همین کابل امروزی ما و در نزد رتبیل شاۀ کابلی در همین بالاحصار کنونی کابل پناه آورد و اعراب بتعقیب وی آمدند. رتبیل شاه آن نیروی عظیم نظامی اعراب را که امپراتوری ساسانی ایران را فتح کرده بود در میان دره های کوه های سر بفلک کشیده و غرور آفرین کابل خرد کرد و در محاصره کشید که اعراب چارۀ جز داددن غرامات جنگ و صلح کردن با کابلیان و برآمدن از محاصره نداشتند. اعراب خواستند تا یزگرد را با پرداختن پول از نزد رتبیل شاه بخرند. ولی رتبیل شاه با غرور و جوانمردی که خاصۀ کابلیان بود و هست، یزدگرد را به دشمن اش تسلیم نکرد و وی را به پول نفروخت و پناه داد. ( تاریخ افغانستان؛ جلد اول،دوم و سوم (در یک بسته بندی)، علی احمد کهزاد، طبع دوم ، کابل، 1384ش. از صفحۀ 715 ببعد.).
در همین تورنتوی شگوفان، باز و مدرن، یک شب ساعت دوازده، زمانیکه از یک منطقۀ دور میخواستم به خانه بروم در سرویس بالاشدم. تمام مغازه و دکانها در ساحۀ مذکور در آن وقت بسته و پول سکه تصادفاً نزد من کم بود ولی نوت پنج دالری با خود داشتم . دریور هر دو را قبول نکرد و گفت یا پول سرویس را که سکه Coin می باشد پوره بیانداز و یا از سرویس پایین شو. من در آن دوازده بجۀ شب و در همان هوای سرد زمستان تورنتو از سرویس پایین کرده شدم و شرع به رفتن با پای پیاده نمودم. ولی در کابل غریب ما، در یک بس شهری که شصت نفر راکبین آن می بود تقریباً بیست نفر آن پول کرایه را نمی داشت. مگر نگران موتر شهری ( نفر مؤظف جمع کردن پول) که در دامان ککودادای کابلی پرورش یافته بود، با همان شیوۀ جوانمردانگی
های پدران اش، همه را نادیده میگرفت و حرکتی نمی کرد که به کسی توهین شود. این فرهنگ کهن و دیرینۀ کابلیان است و آن فرهنگ مدرن کانادایی که صرف بر بنیاد قوانین خشک مدنی نه بر اساس عواطف انسانی شکل گرفته است. نمیدانم کدامش برتر است؟! آیا ما در وطن غریب خویش خوشبخت تر نسبت به امروز مان در تورنتو نبوده اییم؟! در اوایل که قوانین کانادا را بلد نبودم، برای اولین بار، چند روز محدودی، پرداخت کرایۀ اپارتمان من و فاملیم در تورنتو معطل گردید. هنوز پنج روز از ختم ماه نگذشته بود که مکتوبی برایم آمد و در آن نوشته شده بود: آخرین اخطاریه! اگر امروز کرایه را نپردازی فردا با نیروی پولیس اثاثیه و لوازم منزل ات را به سرک می اندازیم و خانه را به کس دیگری به کرایه می دهیم. من که در افغانستان خانۀ شخصی داشتم و در هند هم با لطف و محبت خاصی مواجه شده بودم، از خواندن نامۀ مذکور بخود لرزیدم، مو به اندامم راست شد و بیاد حویلی کلان
دارای شش اطاق خود مان که اندکی بالاتر ازمکتب نسوان بی بی مهرو واقع می باشد، افتادم که از بیست سال قبل تا کنون با کرایۀ پنج هزار افغانی به یک شخص سپرده شده که تا کنون در آن بقسم کرایه نشین می نشیند و خود اش بمیل خود تنها مبلغ دو هزار افغانی دو سال قبل کرایه را بلندکرده است و ما نتوانسته ایم وی را بکشیم و یا کرایۀ خانه را که تا ببیست هزار افغانی آنرا می خواهند بلند ببریم. این شخص نه قوم ماست و نه شناختۀ ما. کسانی که این گفتۀ مرا باور ندارند می توانند نمرۀ تلفن شخص مذکور از من بگیرند و از خود وی موضوع را بپرسند.
در پنج صد سال قبل از امروز که هنوز قارۀ امریکا کشف نگردیده و یا در آستانۀ شناسایی تازه قرار گرفته بود کابل ما یکی از بزرگ ترین مراکز تجارتی وفرهنگی منطقه باقی مانده بود که به اثر کشف راه های بحری و سپس هوایی این خصوصیت اش را روز به روز از دست داده رفت. بقول ظهیرالدین محمد بابر مؤسس سلسلۀ کورگانیان هند در آنوقت تنها در داخل شهر کابل به یازده زبان مختلف گپ زده می شد و بقول بابر در آنوقت در هیچ نقطۀ جهان جمعیتی با این همه تنوع و تفاوت های زبانی و فرهنگی در یک محدودۀ کوچک جغرافیایی مثل کابل نمی زیست. در آنوقت تمام اموال تجارتی جهان در شهر کابل پیدا و اموال تجارتی و صنعتی کشور های شرق و غرب از هند و چین گرفته تا روم و حتی مصر در کابل تبادله میگردید. بابر در هند بیاد کابل یعنی در حسرت کابل گریه میکرد و تا زنده بود و با
آنکه بر هند بزرگ حکم می راند، کابل را به هیچ یک از پسران اش نداد و بنام خالصۀ خود نگهداشت. وی می نویسد که در جهان نظیر کابل جایی در زیبایی های طبیعی و هوای گوارا وجود ندارد. بابر به پیروی از باغ ها و عمرانات کابل در آگره باغ ها و عماراتی ساخته بود که بقول خود اش مردم هند آنجا را کابل نام نهاده بودند. ( بابر نامه ترجمۀ فارسی از عبدالرحیم خان خانان، بمبی، 1308ق. صفحۀ 211.). اگر مردم کابل یکی از با فرهنگ ترین مردم منطقه نمی بود بابر – مؤسس سلسلۀ کورگانیان هند- هرگز وصیت نمی کرد تا جسد اش را از هند از آن سرزمین افسانوی صاحب ثروت های فراوان، بکابل غریب انتقال دهند. ( جهت مرید معلومات در مورد خصوصیات فرهنگی پنج صد سال قبل کابل و مردم آن، رجوع شود به: (بابر نامه - واقعات کابل؛ ظهیرالدین محمد بابر، ترجمۀ معاون سرمحقق شفیقه یارقین، طبع کابل سال 1383ش.).
برای جوانان ما که خواندن و نوشتن فارسی را بلد نیستند ترجمۀ انگلیسی این اثر بی نظیر در مورد کابل و کابلیان را معرفی میکنم که در همه کتابخانه ها و کتابخانۀ شخصی نگارنده موجود است:
BABUR – NAMA ( MEMOIRS OF BABUR0), Translated from original Text of Zahirudin Mohammad Babur Padshah Ghazi, by: ANNETTE SUSANNAH BEVERIDGE, Vol. 1&2, (bound in 1 ).
Printed and Published by: Munshiram Manoharlal Publishers Pvt. Ltd., New Delhi, 1998.
در سال 1607م. حینیکه نورالدین محمد جهانگیر شهنشاۀ بزرگ کورگانی هند ( کواسۀ بابر) بکابل آمد در باغ شهرار که در نزدیکی های کوچۀ کریم مارگیر یعنی در حصۀ چنداول کنونی موقعیت داشت با پای برهنه به سیر و گردش پرداخت و گفت که با کفش پا نهادن بر این باغ از طبع راست و سلیقۀ درست بدور است و از بس که تحت تأثیر زیبایی های طبیعی، صنعت باغ سازی و باغداری و جهات دیگر فرهنگی کابل و مردم آن قرار گرفته بود، اخراجات یعنی باجی را که صوبۀ کابلستان تا آن زمان به دولت کورگانی هند می پرداخت، جمعاً معاف کرد و گفت هرکی از اولادۀ ما در آینده از کابل اخراجات گیرد به غضب خدا گرفتار آید. خود در مورد چنین می نویسد: « پنج شنبه هژدهم از پل مستان تا باغ شهرارا که محل نزول اجلال بود دو رویه روپیه و نصف و ربع آن را بر فقراء و محتاجان افشانده به باغ مذکور
داخل شدم. بسیار به صفا و به طراوت به نظر درآمد. چون روز پنجشنبه بود به مقربان و نزدیکان صحبت شراب داشته به جهت گرمی هنگامه از جویی که در میان باغ جاریست و تخمیناً چهار گز عرض آن بوده باشد به همسالان و هم سنان فرمودم که از این جوی بجهند. . . در همین روز هفت باغ که از باغات مقررکابل است پیاده سیر نمودم. بخاطر نمی رسد که این قدر راه پیاده رفته باشم. اول باغ شهرارا را سیر کردم . . . بنای باغ شهرارا را (شهر بانو بیگم) دختر میرزا ابوسعید که عمۀ حقیقی حضرت فردوس مکانی (بابر- نگارنده) است بنا نهاده اند و مرتبه به مرتبه برآن افزوده شده. در شهر کابل بدان لطافت و خوبی باغی نیست. اقسام میوه و انگور ها دارد و طراوت آن بدرجه ایست که با کفش پای نهادن بر صحن آن از طبع راست و سلیقۀ درست بدور است. . . و حکم فرمودم در میان دو چنار که بر کنار جوی و وسط باغ واقع است که یکی را فرح بخش و دیگری را سایه بخش نام کرده
ام بر پارچه سنگ سفید که طول آن یک گز و عرض آن سه ربع گز بوده باشد نصب کردند و نام مرا با صاحب قرانی ترتیب یافته در آنجا نقش کردند. بطرف دیگر نگاشته شد که ذکات و اخراجات کابل را بالتمام بخشیدم. هر کی از اولاده و اعقاب ما به خلاف این عمل نماید به غضب و سخط الهی گرفتار آید.». ( تزک جهانگیر؛طبع میرزا هادی در لکنهو، جلد اول، صفحۀ 53.) این کتاب مهم و پرارزش در مورد کابل و کابلیان و فرهنگ عالی و نهایت پیشرفتۀ آن، تقریباً ده سال قبل در ایران تجدید چاپ گردیده است که علاقمندان می توانند آنرا از مراکز فرهنگی و یا کتابخانه های ایرانی نیز بدست آرند. خواندن این کتاب، کتاب بابر نامه، کتاب اکبر نامه مربوط به عصر جلال الدین اکبر و کتاب پادشاه نامه مربوط به وقایع عصر شاه جهان را برای همه افغانهای وطنپرست در مورد کابل و فرهنگ آن، توصیه میکنم.).
جهانگیردراین سفر اش بکابل، (خسرو) ملقب به شاه جهان، پسر اش را نیز بقسم محبوس و زنجیر به پا، با خود به کابل آورده بود. روزیکه در باغ شهرارا سیر و گردش میکرد و سخت تحت تأثیر زیبایی های باغ مذکور آمده بود، امر داد تا شاه جهان را به باغ شهرارا جهت سیر و تماشا بیآورند. در این مورد بقلم خود چنین می نویسد: « ... دوازدهم خسرو را طلبیده فرمودم زنجیر از پای او برای سیر باغ شهرارا بردارند. مهر پدری نگذاشت که او را سیر باغ مذکور نفرمایم.». ( تزک جهانگیر، هماجا، صفحۀ 54.). جهانگیر در همین سفر اش تخت شراب نوشیی در پهلوی تخت شراب نوشی بابر بر فراز کوۀ قلعۀ هزاره های چنداول کابل درسنگ کََُند که صخرۀ عظیم کوه که این تخت های سنگی شراب نوشی در آن کنده شده است، در سالهای قبل از جای اش به پایین فرو لخشیده و تا کنون در صحن حویلی شفاخانۀ
بن سینای کابل افتاده است. ( جهت معلومات مزید در این مورد رجوع شود به: پیشینۀ تاریخی باغ بابر در کابل؛ محقق محمد اکبر امینی، شماره های 107 و 108، سال 2009م. سایت کابل نات.).
درعصر کورگانیان هند، کابل در تمام منطقه، منحیث سرزمین گل و زیبایی و بهشت روی زمین شناخته شده و شهرت یافته بود که این همه زیبایی های صنعتی، پاکیزه گی و باغ های دراماتیک تزینی آنوقت شهر قدیم و کهنۀ کابل، نمی تواند بطور طبیعی وبصورت خدا داد خلق شود. مگر این که مردمی باشد؛ کاری باشد؛ کمالی و فرهنگی. ( جهت مزید معلومات رجوع شود به: ظهیرالدین محمد بابر ویادی ازکابل؛ محقق محمد اکبر امینی، شمارۀ 89، سال 2009م. سایت کابل نات www.kabulnath.de ) در یک صد و هشتاد سال قبل از امروز سیاح و باستانشناس مشهور بریتانوی ( چارلس مأسون) قبل از آغاز تجاوز انگلیس ها بین سالهای 1832 تا 1838م. بکابل آمده بود که در جلد سوم کتاب مشهور یادداشت های سفر اش:
Narrative of various journeys in Baluchistan, Afghanistan and the Panjab;3 voles, London, 1842, rep. London 1974.
از کار های حفریات در کابل و مردم با فرهنگ کابل با الفاظی یاد میکند که نه تنها مایۀ افتحار مردم کابل بلکه باعث افتخار و سر بلندی تمام مردم افغانستان می باشد. وی می نویسد در روز اولی که به کابل داخل شدم خود را در وطن خود و در بین مردم خود یافتم. هرگز احساس بیگانگی نکردم. مردم کابل در بین تمام مسلمانان هند، ایران و ترکیه با فرهنگ ترین مردم اند که من نظیر آنها را در بین مسلمانان این سه کشور ندیده ام. مهمانوازی مردم کابل در جهان نظیر ندارد. در برابر پیروان مذاهب غیر از اسلام اصلاً تعصبی ندارند و همه مردم و پیروان مذاهب مختلف را چون یک انسان مانند خود دانسته، عزت و احترام میکنند. تا روزیکه در کابل بودم هر شب مهمان خانه های کابلیان بودم و چون عضوی فامیل خود از من پذیرایی و مهمانوازی می نمودند. رجوع شود به کتاب زیر که در
کتابخانۀ نگارنده موجود است و می توانم آنرا در دسترس علاقمندان آن قرار دهم.:
Charles Masson of Afghanistan: Explorer, Archaeologist, Numismatist, Intelligence Agent (paper book). By: Gordon Whitteridge. page 55
همان مردان و زنان کابلیکه از چارلس مأسون انگیسی که بحیث یک مهمان و یک توریست بی کس و تنها به کشور ما آمده بود، مانند عضو فامیل شان پذیرایی و مهمانوازی کرده بودند، چند سال بعد در مقابل لشکر متجاوز انگلیس ( هند بریتانوی) چنان دشمنی نشان دادند که انگیس ها تا آنوقت نظیر آنرا در تمام مستعمرات شان ندیده بودند. همین مردان و زنان که در دامان ککو دادا های کابلی پرورش یافته بودند لشکر هفده تا بیست هزار نفری انگلیس متجاوز را از بی بی مهرو تا سروبی کاملاً محو و نابود نمودند. مرحوم غبار در کتاب ( افغانستان در مسیر تاریخ) تحت عنوان: (انقلاب مردم و شکست انگلیس – 1841-1842م.- در مورد سهم گیری زنان کابل درجنگ علیۀ انگیس ها چنین می نویسند: « البته مبارزین افغانی بی قوت الظهر نبودند. زنان (کابل) نان برای آنان می پختند و در عبور سپاۀ
دشمن از بازار ها، سنگ و کلوخ وآب جوش بر فرق ایشان می ریختند....». ( افغانستان در مسیر تاریخ؛ همانجا، صفحۀ544. ). مزید بر کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، رجوع شود به: نوای معارک؛ از میرزا عطا محمد، تألیف شدۀ سال 1854م. طبع کابل، سال 1331ش.
همین کابلی های شالباف و کاه فروش بودند که در داخل تعمیر بالاحصار کابل در منزل الکساندر برنس انگلیسی حمله کردند و آنرا کشتند. مرحوم غبار در مورد می نویسد: « اولین مجاهد که در زیر باران گلوله، داخل سرای برنس شد یکنفر ( کاه فروش) کابلی بنام هاشم بود.... و ساعتی بعد تر سرش – سربرنس- در چوک کابل آویخته بود.». ( افغانستان در مسیر تاریخ؛ همانجا، صفحۀ 550.).
در جریان جنگ های افغان و انگلیس که مرکز تمام مبارزات آزادی خواهی، شهرکابل بود، همین کاه فروشان و شال باف های کابلی بودند که اجساد برنس و مکناتن – سرداران لشکر انگلیس- را در گنبد بازار چهار چتۀ کابل در نزدیکی های کوچۀ کریم مارگیر که فعلاً بنام بازار کهنه فروشی مسمی می باشد آویزان کردند و یکبار دیگر خاطرۀ مردانگی های پدران شانرا که درمقابل اعراب مسلمان نشان داده بودند زنده ساختند. هزار ها تن از کابلیان که در مقابل توپ و طیارۀ انگلیس با تفنگ های چقمقی دراز، سیلاوه های ثقیل و عریض، تیر و کمان و پلغمان جنگیدند و جان های شیرین شانرا قربان کردند، همه، شیر پاک ککودادا های کابلی را مکیده و در دامان پاک و مرد پرور ککوداداهای کابلی درس مهر به وطن، مردانگی، شهامت و جوانمردی آموخته بودند. صدای این مادران هنوز در کوچه های ده
افغانان، کوچۀ اندرابی یا کریم مارگیر، گذر شالباف ها، درخت شنگ و رکاخانه بهم می پیچد که فریاد می زدند: « خدا گوسفند نر را برای قربانی آفریده است.». باین ترتیب فرزندان شانرا به جنگ در مقابل دشمن خاک و ناموس مادروطن تشویق می نمودند. این کوچه هاست که هنوز خاطرات جنگ های کابلیان و اعراب، کابلیان و چنگیز، کابلیان و انگلیس و کابلیان و روس ها را در اذهان زنده می سازد که همه قابل افتخار و قابل حفاظت و نگهداری دایمیست و هنوز بوی خون از شهادت کابلیان در پای دیوار های تدافعی و این کوچه های قدیم کابل بمشام می رسد که کابلیان در ازاء رسیدن به آزادی وحفظ ناموس مادر وطن خود را قربان کردند.
من هنوز فریاد مادران کابلی را که در شب و روز سوم و چهارم حوت سال 1358ش. (1979م.) با نعرۀ اللهُ اکبر، جگر گوشه های شانرا به قیام بر ضد اشغالگران روسی و نوکران داخلی شان تشویق میکردند می شنوم و هنوز چهرۀ شریف و مردانۀ ککودادا های را بیاد می آورم که اجساد فرزندان شان را که در قیام سوم و چهارم حوت بدست روس ها و نوکران داخلی ( پرچمی و خلقی ) شان شهید شده بودند، در کوچه های ده افغانان، کوچۀ کریم مارگیر، گذر شال بافها، گذرسنگ تراشی، محله های شوربازار ودرخت شنگ و در ده دانای دارالامان کابل، بدست خود کفن کردند و بمرگ فرزندان غیور و وطن پرست شان بالیدند.
بی مورد نخواهد بود اگر در اینجا چشم دید و سرگذشت خودم را از این روز مختصراً بنویسم تا یک بار دیگر یاد آن شهیدان کابل را که در مبارزه بر ضد اشغالگران روسی توسط نوکران داخلی شان یعنی خلقی ها و پرچمی ها جان سپردند تازه نماییم:
خانۀ ما در ده غوچک ده افغانان در مقابل تعمیر وزارت معارف فعلی واقع بود. در روز سوم حوت ساعت تقریباً دۀ قبل از ظهر، صفوف مبارزین که بطرف پل خشتی کابل در حرکت بود از مقابل خانۀ ما و وزارت معارف گذشت. تانکی زره پوشی در مقابل شان حرکت میکرد و به روی زمین در مقابل شان مرمی فیر می نمود. ما چند برادر و رفیق های ده افغانانی ما در صف مظاهره چپیان داخل شدیم. حینیکه در ساحۀ پل خشتی، پرچمی ها بالای مظاهره کنندگان آتش گشودند. همه متفرق شدیم. ما همه به خانه های ما برگشتیم. تنها برادرم ( مشهور به داکتر انور که بعد از سپری نمودن مدت تقریباً هشت سال در زندان پرچمی ها به امریکا آمد ) به خانه بر نگشت. نزدیکی های شام بود که جنازه های جوانان کوچۀ ده افغانان را یکه یکه می آوردند. من به دنبال هر جنازه می دویدم و روی جنازه را باز میکردیم تا
مبادا برادرم باشد. تا صبح جنازه های زیادی به کوچۀ ما آورده شد ولی از برادرم خبری نیافتیم. تا اینکه فردا صبح زنده و سلامت بخانه آمد. فراموش نکنم که ساعت تقریباً دو بجۀ بعد از ظهر همان روز منتظر بازگشت برادرم در نزدیک های پارک هوتل ایستاده بودم که تنها یک موتر ملی بس ساخت هند، از آنجا گذشت و یک تن از مبارزین از داخل موتر سراش کشیده بود و فریاد می زد: مردم! این سرویس اجساد و زخمی ها ست که به شفاخانۀ جمهوریت برده می شود. من بی اختیار بدنبال آن سرویس دویدم ولی با فیر مرمی های که از بالای تعمیر شاروالی کابل در مقابل پا هایم می شد نتوانستم به آن سمت حرکت کنم. دوباره به جایم برگشتم و در جستجوی برادر باقی ماندم. در طول روز صدای مهیب طیارات میگ غول پیکر روسی هر دم سکوت ماتمزای اسمان ده افغانان و پل خشتی را برهم می زد تا ترس ووحشت در میان مردم و مبارزین کابل ایجاد نماید.
بنظر من (نگارنده) و همۀ کابلی ها، فرهنگ: همین آزاده زیستن و آزاده مردن است نه داشتن چند سرک اسفلت شده با آبرو های زیرزمینی و چند تعمیر بلند منزل. اگر منظور از فرهنگ جنبه های معنوی مدنیت بشری باشد ! آری ما افغانها و بخصوص ما کابلی ها اصیل ترین فرهنگ جهانرا داشته ایم و با تمام مقدسات سوگند یاد میکنیم که فرهنگ ما اصیلترین فرهنگ جهان بوده هست. من (نگارنده) سیزده سال در دهلی بودم که در هر نقطۀ هند بنام خان یعنی افغان و کابلی عزت دیدم و احترام شدم. اینکه چند تن ایرانی بی فرهنگ و مست از غرور بی جا، بما توهین میکنند، دلیل آن شده نمی تواند که ما خود را کم بها دهیم و به همه تاریخ پر افتخار و فرهنگ عالی انسانی وغنامند ما بی باور ساخته شوییم. بعقیدۀ مردم هند، افغانها بخصوص کابلی ها مردمان با وفا، با دیانت، با وقار، با عزت، مهمان
نواز، جوانمرد، صادق، قدر شناس، پاک دل و ساده دل و آ زاده یی هستند که در طول تاریخ برای مردم منطقه درس بزرگوار و آزاده زیستن داده اند. در نزد مردم هند، قهرمان مرکزی داستان ( کابلی والا ) که بقلم ( رابیندرات تاگور) نویسندۀ شهیر و شناخته شدۀ جهانی هند رقم یافته است، سمبول اخلاق، روش و کرکتر کابلی هاست. این خصوصیات کرکتر کابلی ها را هندی ها از تماس های متداوم تجارتی و فرهنگی که میان مردم کابل و هند در طول چند هزار سال گذشته وجود داشته است و مهاجرت های که آنها به کشور های همدیگر شان داشته اند درک نموده اند. افغانهای مهاجریکه بصورت دوامدار چندین سال در هند زیسته باشند همه گفته های مرا تصدیق خواهند نمود. من متیقنم که آنها نیز این افتخار را با گوشت و جان شان درک نموده اند که اکنون در کانادا و ساییر نقاط جهان با افتخارات کابلی بودن و افغان بودن شان زندگی دارند و با افتخار تمام خود را در همه جا افغان معرفی
می کنند و بیرق پر غرور افغانستان را در موتر های شان آویزان کرده اند.
جنبه های جامعه شناسی، روانشناسی و اتنولوژیکی این قضیه یعنی این که ما افغانهای که با سنین بلند به کانادا آمده ایم چرا تا کنون نتوانسته ایم و نمی توانیم در انتخابات این کشور سهم همه جانبه و فعالی بگیریم، بحث مفصل دیگری را ایجاب میکند که در مورد آن باید توسط دانشمندان مربوط تحقیق خاص و جداگانه یی صورت گیرد.
ما مهاجرین جنگ هستیم که بمیل خود و با داشتن پلان های از قبل تعین شدۀ اقتصادی و یا هدف دست یافتن به یک زندگی بهتر و کار یابی، به این کشور ها مهاجر نشده ایم. بلکه تجاوز اتحادشوروی و سپس پاکستان و ایران بنام طالبان، موجب شده بود و می شود تا ما جهت یافتن یک سرپناه و جای مصؤن برای ادامۀ زندگی از کشور براییم. اینکه کشور ما از لحاظ تکامل تاریخی در چه مرحله یی از تکامل اش قرار داشت؛ تجاوز اتحادشوروی؛ حکمروایی های مطلقۀ نورمحمد ترکی، حفیظ اللۀ امین، کارمل و نجییب و سپس مجاهدین و طالبان و آواره شدن ما در کشور های دومی پاکستان و مخصوصاً ایران چه ضربات خرد کننده یی بر روان ما وارد کرده همه عواملی است که باید در این مورد در نظر گرفته شود. ما افغانهای جامعۀ نیمه فیودالی عقب نگهداشته شدۀ افغانستان با روان مریضی که از بابت تجاوز
اتحادشوروی، جنگ، کشته دادن ها، بندی شدن ها و غربت زدگی های مان در پاکستان و توهین شدنهای مان در ایران داریم نمی توانیم راۀ چند قرنه را یک شبه بپیماییم و خود ها را در چند سال با روند زندگی جامعۀ سرمایه داری و مدرن تورنتو وفق دهیم و آگاهانه و سیاستمدارانه در انتخابات اشتراک نماییم. شاید نسل های بعدی مان روزی با این درجۀ آگاهی سیاسی برسند.
از مجموع کسانیکه واجد شرایط رأی دهی در کانادا بودند در انتخابات قبلی 51 فیصد و در انتخابات اخیر 61.4 فیصد آن اشتراک کرده بود که بدین حساب تقریباً نصفی از واجدین شرایط رأی دهی در کانادا، خود، در انتخابات اشتراک نمی کنند. آیا میتوانیم همه را بی فرهنگ بنامیم و عدم اشتراک شانرا بینی بریدگی و خجالت؟!
دوستان ما باید جهات مختلف یک قضیه را مدنظر گرفته همه جانبه قضاوت نمایند. اینجا افغانستان نیست که کسی با گرفتن صد افغانی و یا خوردن یک شکم پلو برای کسی و یا نمایندۀ قوم خاص خود رأی بدهد. در اینجا رأی دادن، دانش و آگاهی های بسیار مغلق اقتصادی و سیاسی را ایجاب میکند و کسی نمی تواند و یا نمی خواهد تا رأی خود را به اصطلاح خدای پجات و با در نظر داشت ملحوظات قومی، زبانی و مذهبی در صندوقی بریزد. آنانیکه این همه عوامل و تأثیرات منفی جنگ و آواره شدن در پاکستان و ایران بر روان ما را و نیز واقعیت های زندگی ما در تورنتو را نادیده می نگرند و بی مورد ما را بی فرهنگ وانمود میکنند، باید قبل از آغاز انتخابات ، خود، زحمت کشیده چند مضمون راهگشا و رهنمون کننده در مورد می نوشتند تا ما افغانها خالی ذهن باقی نمی ماندیم و برای ما روشن می
ساختند که به فلان حزب رأی بدهید که پالسی های مطرحه شدۀ آن در وضع زندگی مهاجرتی ما؛ اقتصادی ما و در تسریع بخشیدن روند مهاجرت عزیزان ما به کانادا سودمند واقع می شود. ما تنها انتقاد و جهات منفی پالیدن را یاد داریم وبس. ایشان میدیای افغانی در تورنتو را مورد ملامت نیز قرار میدهند که این کار را باید میکرد. وسایل مفاهمۀ جمعی افغانی ما در تورنتو متأسفانه توسط یک یا دو نفر گردانندگی و پیش برده می شود و بدون همکاری دانشمندان و متخصصین افغانی، بخودی خود کاری را در یک بخش تخصصی آنهم بسیار مغلق اقتصادی و سیاسی از پیش برده نمی تواند. این دانشمندان رشته های خاص اند که قبل از انتقاد کردن، اول در مواقع لازم با حفظ حرمت کلام و احترام گذاشتن به عقاید و افتخارات مردم شان مضامینی می نویسند و بیانیه ها و مصاحبه های تلویزیونی را تهیه می بینند تا از آن طریق اذهان عامۀ مورد نظر شانرا روشن سازند؛ میدیا را کمک کنند و بر
غنامندی بیشتر مواد و محتوی وسایل مفاهمۀ جمعی شان بیافزایند .
وضعیت زندگی ما افغانها در تورنتو طوری بوده و هست که بعد از دو یا سه سال رفتن به کورس های انگلیسی و فارغ شدن از آن در خانه های مان باز می نشینیم و با گرفتن پول ولفیر زندگی کرده منتظر فرا رسیدن روز موعود (مرگ ) می مانیم. کورس های انگلیسی در تورنتو همه، وقت گذرانی است و توسط معلمینی که خود انگلیسی را به مشکل یاد گرفته اند و از کشور های دیگری؛ مانند: رومانیه، البانیه، روسیه، چین، هند، پاکستان و امثالهم که زبان انگلیسی زبان دومی و حتی سومی شان می باشد، به کانادا آمده اند، تدریس می گردد. هیچ مرجع مسؤل کانادایی و یا افغانی وجود ندارد که در تقویه لسان انگلیسی و در آشناسازی ما به با کشور کانادا و اشتراک دادن ما در فعالیت های اجتماعی کانادا، ما را یاری رسانند و از خانه های ما، ما را بکشند وکانادایی مان بسازند. افغانهای زیادی را
می شناسم که خود تلاش کرده اند تا از این ورطۀ هلاکت خود را نجات دهند و به دفاتر کانادایی جهت یافتن کار داوطلبانه یی مراجه نموده اند. ولی روی علل نا معلومی، همین کار داوطلبانه هم برای اکثریت آنها تا کنون میسر نگردیده است.
یگانه مرجع مسؤل رسمی در تورنتو اتحادیۀ افغانهای مقیم آنتریو است که تاچندی قبل سالانه به صد ها هزار دالر از دولت کانادا بمنظور پیشبرد این امور میگرفت که همه را در پرداخت کرایه تعمیر لوکس و مفشن و برگزاری چندمحفل جشن آزادی و مراسم دینی و تادیۀ معاشات شان بمصرف می رساند و کار دیگری را که مثمر ثمری در زمینه بوده می توانست قطعاً انجام نمی داد. کلان سالان ما همه بیکار در خانه هامانده اند. کودکان و جوانان ما از دین و زبان مادری شان قطعاً چیزی نمی دانند. درحالیکه بگفتۀ منسوبین آن اتحادیه، آنها کمیته های بنام کمیتۀ امور دینی و کمیتۀ امور فرهنگی دارند و دوستان و آشنایان منسوبین آن اتحادیه در کمیته های مذکور نصب اند. اتحادیۀ مذکور با این پول گزاف می توانست در نقاط مختلف تورنتو کورس های تدریس قرانکریم، علوم دینی، زبان فارسی و
پشتو، تاریخ و جغرافیای افغانستان را دایر می کرد و مراکز آموزشی، تفریحی، ثقافتی و فرهنگی را برای بزرگ سالان در تعمیر همان کورس ها در وقت جداگانه یی دایر میکرد و در اشتراک دادن افغانها درکار های داوطلبانه، خدمات اجتماعی و زندگی کانادا نقش مهمی را بازی میکرد. با این وضع که شرح داده آمدیم، آیا جای برای ملامت کردن ما افغانهای مقیم تورنتو باقی می ماند که چرا در انتخابات کانادا سهم فعالی نگرفته ایم و آیا فعال نبودن ما در این امر ناشی از بی فرهنگ بودن ماست و باعث خجالت و بینی بریدگی ما شده میتواند؟! پایان.
|