کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
گیسوان سپید آفتاب

شبگیر پولادیان
 
 

به استاد واصف باختری، سالار سپید گیسوی شعر و اندیشه

 

 

ای روح بارور بلخ

دروازه بان خورشید چهرۀ خانقاه مولوی

ارجوزه خوان معبد سبز نوبهار

میلاد باستانی گل های سرخ را

سیمرغ شیله های البرز

بر گیسوان سپید کشور آفتاب

در طنین گام های اساطیری تو

هزاردستان های باغ سبز بخارا

 آواز می خوانند

رهوار سرکش ایام را

و کتاب های خون و فاجعه

ورق می خورند

"دیباچه یی بر فرجام " را

در طلوع دوباره ات

گرد آمدیم           

تا کتاب تیرۀ ماه را

عاشقانه بر خوانیم

 

و از اشراق شعله ور دستانت

خورشید پاره ها

به وام بستانیم

 

خوشا بر تو

"بیشۀ سبز آواها"

در "استوای فصل شکستن"

باران خیزترین واژه ها را

فریاد سبز کاشتی

"و از گیسوی سپید زال تاریخ"

برتارک خونین ترین شب ها

درفش افراشتی

ای جادوگر واژه گان!

دلنواز تر

ازصفیر "شاهبال جبراییل"و سحرآمیزتر

از گردش "عصای شبان ساحل نیل"

"وزش گام هایت" را می شنویم

هنگامی که فروتنانه

در کوچه های مزامیر

دامن می کشی

 

ای خروش آبشار شک!

بر خلود فلسفی شعر تو

اندیشیدن

بیشه یی است آتشناک

 و فلسفیدن اندیشۀ تابناک

در صحراگرد سرگردانی

عشق عصایی است که قامت بلندت را

برمی افرازد

تا از رباط باستانی نیای خویش

فراتر از تارم کهکشان

هزاران ستاره برچینی

 

آهای پیر نوربخش کوچه های خاوران!

کشاده دست تر

و دل کشاده تر

از" دل و دست خدایگان"

تو درابری ترین روزهای کور وکبود ما

ستاره باریدی

روشن تر

از انفجار خورشید زای کهکشان

و ما ستاره خوارترین

چالۀ سیاه           

بی آنکه از ژرفای ناپیدای تیره گی های خویش

پرتوی افشانیم

ستاره های شعله ور "گریخته از مدار" ترا

نشخوار می کنیم

چه رهآوردی ازین بایسته تر

ما هراسناکان تهیدست دشت تسلیم را

ما "گوسپندان گمشده در مرتع کاغذین تاریخ"

ما "چشم در راهان تبسم سبز تقویم را"

 

استاکهولم ـ چهارم جون 2011

 

  

بازتاب های اسطوره در شعر باختری

 

بیگمان شعر واصف باختری، شعر پیشآهنگ کشورما وشعر یکی از چهره های مطرح در حوزۀ زبان فارسی دری در منطقۀ مااست. بنابرین سخن از این چکاد بلند کهستان خاور کارآسانی نیست. منتقدان وپژوهنده گان زبان و ادبیات ما بدون بررسی و شناخت ویژه گی و جایگاه شعر باختری نمی توانند، تصویر روشنی از چگونه گی شعر معاصر به دست دهند.

ماندنی ترین و مطرح ترین بخش شعر معاصر دری در میهن ما به گونه یی با شعرها و دستاورد های ادبی استاد باختری پیوند دارد؛ زیرا نسلی از شاعران و نویسنده گان کشور ما به گونۀ مستقیم ویا غیرمستقیم از آفرینش های ادبی او تأثیر پذیرفته اند. واین سخنی است که جمله گی برآنند.

هرچند در سال های اخیر پاره یی از نقدها و نوشته ها پیرامون شعر باختری انجام یافته، ولی به هیچ وجه بسنده نیست. شناخت و کشف این چکاد فرازنده نیازمند همت، دانش و تلاش رهنوردانی است که دامنه به دامنه و قله به قله پهنا وفرازای این کوه سترگ را پژوهش کنند.

آنچه دراین نگاشتۀ شتابزده، به پیشگاه استاد باختری و دوستداران دانشمند و کارشناس شعرهای او عرضه می شود؛ چیزی جز چند برداشت الکن از جایگاه یک خواننده و خواهندۀ شعر او نخواهد بود. آرزومندم آن را صرفاٌ به حیث یک اشاره بر برخی از ویژه گی های شعر بارورش تلقی کنند که بدون شک شکافتن و شناختن یک چنین ویژه گی های در گسترۀ پژوهش های کارشناسانه قرار می گیرد.

*      *     *      *

شعر واصف باختری، شعری است تصویری، نمادین و چند سویه. از یکسو، با کاربرد زبان سخته، غنامند و پالوده که ریشه در تاریخ دراز زبان فارسی دارد؛ با آرایه های  زیبایی شناسی زبان پارسی در گدشته و هم اکنون شکل یافته؛ از سوی دیگر، آگاهی های برخاسته از دریافته های عاطفی و جهان بینی گستردۀ او، به تعبیر صلاح الدین سلجوقی در پهنۀ آفاق و انفس، درونمایۀ ژرف و چندین معنایی را ایجاد کرده که رسیدن به ژرفای آن در خور تأمل و تعمق است.

به نظر می رسد، این یکی از ویژه گی های شعر باختری است که با التزام دوگانه نسبت به هنر خویش و جهان پیرامون اش گام می زند. از پایگاه دانشمند کارشناس و اندیشه ورز ژرف نگر، هم تکنیک را می شناسد و با نگاه امروزین به عناصرسازندۀ شعر می نگرد؛ و از سویی با واقعیت های پیرامون یا آنچه مخاطبان شعر او انتظار دارند، بی توجه نیست.

بدون تردید این تعادل در پیوند با فضا و پرداخت تصویری هر شعر در هما جا یکسان نیست. و در جاهایی که استعاره ها در قالب سمبول ها و نشانه های نمادین شکل می پذیرند، کفۀ هنرورزی های او سنگین می شود. در چنین فضای نمادگرایی یکی از شگردهای همیشه گی شعر های اواست. به سخن دیگر، در چنین مواردی شاعر دیگر به واقعیت مورد نظر خودش اشاره نمی کند، بلکه سخن اش با مجموعه یی از نماد ها همراه می شود.

کاربرد اسطوره و جلوه های اسطوره یی یکی از ویژه گی های برجستۀ شعر واصف باختری است. نمودی که هیچ کس دیگری بدین پهنا و گسترده گی در شعر معاصر، از   عهدۀ آن نبرآمده است. بدین گونه اسطوره پهلوهای تصویرهای نمادین شعر را افزایش داده و افق های معنایی تازه آفریده اند.

نمودهای اسطوره در شعرهای باختری، پس از دهۀ پنجاه خورشیدی که آزمون های شعری او با شتاب بیشتر دگرگونی می پذیرد؛ آغاز می شود. به ویژه با انتشار پارچه های "عقاب از اوج ها" و " از میعاد تا هرگز" سروده شده در سال 1351.

به باور من در این شعرها، گونه یی از دگردیسی ساختاری انجام یافته که خاستگاه چرخش تندی در دگرگونی و ژرفش شعر معاصر کشورما بوده است که شاعران پیشتاز آن دوره از آن تآثیر پذیرفته اند.

شعر باختری در این دگردیسی هم به پیشینۀ زیبایی شناسی شعر کهن سال ما نظر دارد و هم به دستآورد های ادبیات شناسی و نظریه های ادبی جهان معاصر که پس از گسترش شعر نیمایی در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی رواج یافته اند.

ریشۀ اسطوره در زیبایی شناسی سخن وادب هزارسالۀ فارسی دری در چارچوب فن بلاغت، در بحث های مربوط به مجاز و استعاره از دیرباز مطرح بوده است. گونۀ شناخته شدۀ آن در فن "بدیع"، شیوه ها، شگردها وترفندهایی است که شاعر سخن خود را بران می آراید و آن را شگرف وشگفت و رازآلود وشورآفرین می سازد.

بازتاب اسطوره و کاربرد نمادین آن در این آرایه ها "تلمـــیح" نامــیده می شود. "تلمــیح آرایه یی است درونی که سخنور بدان از داستانی، تمثیلی، گفته یی و هرچه از این گونه سخنی در مــیان می آورد. تلمیح آرایه یی است که  سخــنور به یاری آن می تواند، بافت معــنایی سـروده را ژرفا و گرانــمایه گی بخشد و دریایی از اندیشه ها را در کوزۀ تنگ فروریزد" (1) سخنوران نام آوری چون حافظ در سروده های خویش از مایه ها ونگاره ها و انگاره های پندارآفرین و اندیشه برانگیز این آرایه ها بهره ها برده اند.

بدون شک شعر باختری سرشار از تصویراست. تصویرهایی که سنگ بناهای یک شعر اصیل را می سازند. شگرد تصویرسازی های او پیوسته رو به اوج اند. در شعرهای دوران پخته گی به جای تصویرهای ساده (تشبیه ومجاز) به استعاره،نماد و اسطوره روی می آورد. بدیهی است نماد و اسطوره اوج بغرنجی و ژرفناکی تصویرهای شعراند. اینجاست که شعر ژرفا می پذیرد، درون به درون وچند سویه می شود. ازاین دیدگاه شعر باختری لغز و معما و تعقید های عمدی ناشی از آرایه های لفظی سخن پردازان سده های گذشته نیست که دشواریاب و معقد باشد؛ بلکه بازتاب شعر پیشاهنگ دگرگون شدۀ امروزین است که در گره خورده گی ژرف ترین اندیشه ها با والاترین شگردهای تصویری چهره می نمایاند. از این رو با نگاه سطحی وبا اعتیاد های ذهنی ساده و آسان یاب و معمولی نمی توان به افق های معنایی وعاطفی آن دست یافت. به ویژه در فرازهایی که پای نماد و اسطوره به عنوان یک شگرد هنری به میان می آید.

دستیازی واصف بر چنین شگردهایی به ویژه گی های آفرینشی او به عنوان یک شاعر آگاه و اندیشه ورز برمی گردد. به تعبیر داکتر ولی احمدی او "آفرینشگر اندیشه ورز و اندیشه گر آفریننده است. زیرا در شعر او اندیشه ها چنان به هم تنیده می شوند که جدایی ناپذیر می نمایند." (2)

درگیری باختری با جلوه ها ی نمادین اسطوره ها، دستیابی به اندیشه ها و مفاهیمی است که پیرامون هر اسطوره خوابیده است. این اندیشه ها ودریافت ها، در پی گشایش گره پاره هایی از نهادی ترین پرسش هستی آدمی و حضور او در این جهان اند.

در شعر "عقاب از اوج ها"، شاعر اندیشه ورز از اسطورۀ کهن بابل بهره می برد، تا در بارۀ سرشت زبان که به تعبیر هایدگر "خانۀ وجودی" انسان است، به تفکر بنشیند. بیگانه گی انسان ها از همدیگر به گفتۀ مولانای بزرگ در حکایت جنگ سه تن بر سرتعبیر "انگور"، سرچشمۀ خشم و کینی است که آسایش و باهمی اجتماعی را به هم می ریزد و آتش تنش و ستیزه را دامن می زند.

دلیل دیگر دلچسپی شاعر به اسطوره، برخاسته از زبان روایی شعر اوست. روایت و روایتگری سویۀ دیگر سروده های او است. در مواردی که شاعر می خواهد از واقعیت های روزمره فاصله بگیرد، به روایت اسطوره ها می پردازد. روایت اسطوریی در چنین مواردی واقعیت "همزمانی" و "در زمانی" نیست؛ بلکه از ترکیب هر دو به واقعیت "همه زمانی" می رسد. چیزی که اسطوره شناسان معاصرآن را از کارکردهای اسطوره شمرده اند.

ویژه گی دیگر رویکرد باختری به اسطوره ها تنوع آنها است. او برخی از اسطوره های سامی مانند "یهودا"، "قابیل" و "اصحاب کهف" را فراوان به کار برده است. به صورت نمونه "یهودا" در قطعۀ " از میعاد تا هرگز":

ازآن جزیره برون آی

گمان مبر که در آنجا تهی ست جای یهودا کنار سفرۀ تو

و یا "قابیل" در " الا یا خیمه گی":

نمی دانم چرا ای زن

چرا آن راز را چون دانه یی در کشتزار گفتگوهای شبانگه مان نیفشاندی

که هرشب سایۀ قابیل را در کوچه های شهر می دیدی

و یا از اسطورۀ زبان فراموشی در شهر بابل: " این ابر شهر ــ این سپیدار کهن در جنگل تاریخ" در پارچۀ "عقاب از اوج ها".

ولی بیشترین کاربرد، مربوط به اساطیری است که در زبان وفرهنگ کهن ما وجود داشته اند. پیداست این به دلیلی است که شعر باختری در متن شعر هزارسالۀ فارسی دری هستی یافته است و گسترش فرهنگی آن از رودکی تا احمد شاملو را در بر می گیرد. زبان اش هرچند امروزین است، ولی ریشه در قلمرو پهناور ادبیات ما دارد. بدین ترتیب بدیهی است که خاستگاه گزینش او از سیماهای اسطوره یی زبان و ادبیات و تاریخ کهن سال ما آب می خورد.

در این میان باختری به اسطوره ها و یا به عبارت دیگر قهرمانان اساطیری دوران پهلوانی شاهنامه دلبسته گی ویژه یی دارد و در این عرصه به گفتۀ خود او حتا :

" در صحرای سبز کودکی های اش

سوار بارۀ رستم

به فرمان پدر

از شارسان زال زر تا قلعۀ افراسیاب پیر" می راند.

کافی است به فهرست کوتاهی از تعبیرهای اسطوره یی، یعنی تنها آن تعبیرهای که در آن به اسطوره یی اشاره رفته اند؛ توجه کنیم، تا دریابیم که دامنۀ کاربرد این تعبیرها به صورت روایت های اساطیری چقدر گسترده است. به طور نمونه:

"گام های سبز اساطیری"، "باغ مومیایی تاریخ"، "تابوت سنگوارۀ خورشید"، "دزد چراغ دار حکایت ها"، "تابوت برگ های مزامیر"، "سکۀ یاران کهف"، "چشمۀ اسطوره ها"، "اوج شهر جابلقا"، "کهکشان مخملین هجاهای عتیق"، "هفت سالار سپید گیسوی کهن"، "چابکسوارشیهۀ رخش"، "حصار خواب تهمتن"، "تخمۀ آتشین سلامان"، "قنوت سرخ"، "شهادت بربام های هفت اقلیم"، "فلاخن نبیرۀ نریمان"، "نوباوۀ نسل اسطقس های شقاوت"، "شاهبال جبراییل"، "عصای شبان ساحل نیل"، "وزش گام های اساطیر"، "باغ سبز اسطوره"، "ساحل اسطوره های سبز"، "خوان هفتم تاریخ"، "خلوت خون آلود اســـفندیار"، "گردونۀ زروان"، "آشــیانۀ مرغ آتش"، "شانۀ چپ اسطورۀ ارغوانی"، "مارهای شانۀ ضحاک"، "شبستان گناه آلود ناهـــید دهان گندیده" و " شــهرزاد قصه گوی شرق" و...

استاد باختری در برخی از شعرهای نمادین خود تنها به روایت نام ها و رویدادهای اساطیری اکتفا نمی کند؛ بلکه در چارچوب ویژه گی های اسطوره یی دامنۀ روایت را تا گسترۀ چشمدید ها و برداشت های تخیلی خودش نیز گسترش می دهد. به صورت نمونه در قطعۀ "الا یا خیمه گی" تصویرهای سمبولیک و رازآلود در زبان سخت روایی که گویی اسطوره یی را روایت می کند. " درشهر آنسوی پندار"، "در سفر رازناک به سوی استوای شرق" آنجا که سایۀ قابیل از نیمرخ دیده می شود. قابیلی که "نیمتاجی از زیتون نفرین" بر تارک زن همگام او می نهد که ناگه سکه های چشمان اش در آبگیر می افتند و او خویش را به دنبال این سکه ها به ژرفای آب می زند و باقی داستان که شعر را در هاله یی از رازناکی، ویا به سخن دیگر، فضای نمادین و اسطوره یی می پوشاند. رسیدن به افق های معنایی این استعاره های نمادین برای مفسر شعر کم از کشودن راز های سر به مهر یک اسطورۀ باستانی نیست.

قطعۀ "درخرگاه خاکستر" نیز چنین حال وهوایی دارد که در آن به اسطورۀ سامی "میکاییل" انباردار رزق و روزی اشاره می شود:

در آنجاخفته میکاییل در خرگاه خاکستر

و شعر بلند "وصدا صدای شکستن بود" نیز از سرچشمۀ اسطوره ها آب می خورد که در آن از شهر اساطیری "جابلقا" و "مرواریدهای شنگرفین افسانه" در"کوچۀ آغوش زنبق ها"؛ و" در خیابان غبارآلودۀ تقویم" از "جابلسا"، " این سیه پستان بدکاره ــ این شبستان گناه آلود ناهید دهان گندیده" و از "شهرزاد قصه گوی شرق" سخن می رود.

اگر این فرض را بپذیریم که هر شاعری، افزون بر عاطفه ها و درگیری های ذهنی و روانی خویش و یا به سخن دیگر "من" فردی خویش، در جامعۀ معین و در دوران معین نیز قرار می گیرد و شاید منشور آفرینش های هنری اش، رنگی از بازتاب های زمانه اش را نیز در بر دارد. این منشور در شاعران و هنرمندانی که به تعبیر مایا کوفسکی به "سفارش اجتماعی" وفا دارند، بدون تردید پررنگ تراست. وبرعکس در شاعرانی که بی هیچ تعهد و التزامی جانب "هنر برای هنر" را پاس داشته اند، کم رنگ تر.

واصف باختری شاعری است که این تعادل را به بهترین وجهی نگهداشته است. شعر او از یک نظر آیینۀ اجتماع ما است، در شکل کلی آن که خواه نا خواه هم گسترۀ زبان پاسداری می شود و هم کنش های اجتماعی فرصت بروز پیدا می کنند.

در عرصۀ پاسداری از زبان ورسالت شاعرانه، شعر او در ساختار تصویری اش چند آوایی وچند معنایی است؛ به ویژه دربخش های که عنصر نماد و اسطوره پا به میان می گذارند. بیان اسطوره یی شعر واصف در نمادین ترین شکل های آن انتزاعی نیستند؛ زیرا با تکیه به تأویل متن می توان افق های معنایی آن را روشن کرد و حتا از آن تعبیر اجتماعی به دست داد.

یکی از جلوه های این ویژه گی در برخی از فرازهای شعر، درآمیخته گی تاریخ و اسطوره است. تاریخ آگاهی و اشاره به کارکرد های تاریخ سویۀ دیگر فرزانه گی او است. او گذشتۀ تاریخی ما و تاریخ جهانی را می شناسد. با همین رویکرد است که داکتر احمدی، تاریخ را مایۀ ذاتی شعر واصف توصیف می کند و می نویسد:

" شعر باختری از این رهگذر شاید از تاریخی ترین و تاریخ آگاه ترین شعرهای روزگار ما در گسترۀ زبان فارسی دری باشد." (3)

با اینهمه، با اینکه او باربار از تاریخ می نالد و آن را "پتیاره" و "قحبه" می نامد، ولی در شعر او اشارۀ مشخصی به کدام حادثۀ تاریخی و شخصیت تاریخی در زمان و مکان معین دیده نمی شود. او "حریق جنگل تاریخ" را وصف می کند، ولی گاهی مثلا از خان تاتار و هجوم لشکریان اش که شهرهای آباد خراسان زمین را به خاکستر نشاند، یاد نمی کند ویا از نامداران دیگری در تاریخ گذشته و معاصر که از خود نام و نشانی برجای گذاشته اند.

به نمونۀ تیپیکی از شعرهای او در این زمینه باز می گردیم:

شاعر در شعری زیر عنوان "در سکوت شماطه ها" از دفتر "دیباچه یی درفرجام" گویا با تاریخ به گفتگو می پردازد و تاریخ را در نماد شهرزاد قصه گوی قصه های اسطوره یی هزارو یک شب توصیف می کند. اکنون گویی هزاران شب از عمرش گذشته وبه صورت زال فرتوت "شیرگیسو" درآمده است:

تاریخ ای شهرزاد کنون شیر گیسو

ای جنگل نیمه یی سبز و نیمه خزانی

ای دشمن و دوست

آمیزۀ هرچه زشت است و نیکوست

آیا دراین شب استخوان سوز

باری به ما قصه پرداختن می توانی؟

با آنکه در این شعر تاریخ آشکارا مورد خطاب قرار دارد، اما هیچ سیمای مشخص و رویدادی مشخصی که دال بر واقعیت تاریخی باشد به نظر نمی رسند. برعکس روایتی که در متن این شعر وجود دارد قصه های اسطوره یی شهرزاد است، از گونۀ ماجراهایی که در سفرهای چند گانۀ "سندباد بحری" اتفاق افتاده. دراین شعر شماطه های تاریخ گنگ اند؛ چیزی را برما آشکار نمی کنند.

در شعر دیگری زیر عنوان "ز موریانۀ تاریخ" زمان، زمان سپنجی نیست؛ بلکه  زمان "کودک گیسو سپید بازیگوش" است که "عکس پیری او ــ به عکس کودکی دیر و دور" شاعر می ماند. سیمایی بی هویت وگمشده همچون جاری خون " نیای گمشدۀ" او در بستر "رگ های ارغوانی این برگ های پارین".

بدون شک چنین تصویری بربنیاد بینش تاریخی استوار نیست، بلکه بینشی است آشکارا اساطیری، در نقطۀ مقابل تاریخ که در صدد تبیین واقعیت در پیوند به زمان و مکان معین است، قرار دارد. در حالی که در هستی شناسی اساطیری یک چیز ویا یک کردار هنگامی واقعی می گردد که نمونۀ ازلی (آرکی تیپ) را تکرار وتقلید می کند. هرچیزی که فاقد الگوی مثالی است، "بی معنا" است، یعنی واقعیت ندارد.

به تعبیر "میرچا الیاده" اسطوره شناس نامدار "انگار گرایشی در انسان نهفته است که او را به پیروی از الگو و نمونه های آغازین وا می دارد. به سخن دیگر انسان هنگامی خود را "راستین" و به "راستی خویشتن" می انگارد که از خویشتن خود بیگانه می شود. سویۀ دیگری این پنداشت که به همان اندازه اهمیت دارد؛ عبارت است از بر انداختن زمان به وسیلۀ تقلید ازنمونه های ازلی و تکرار کردارهای مثالی. از راه چنین تکراری آدمی به دوران اسطوره یی که ضمن آن نمونه ها نخستین پیدا شدند، فرا افکنده می شود." (4)

با چنین آماجی پیداست که واصف به عنوان یک شاعر اصیل نمی خواهد عرصۀ شعر را که جلوه گاه ژرف ترین آرمان های انسانی است، آغشتۀ واقعیت جزئی و محدودی کند که به زمان ومکان معین بسته گی دارند. بنابرین از آشکارا گویی، برملا سازی و    افشاگری می پرهیزد و به دامن تصویرهای استعاری، کنایی، نمادین و اسطوره یی می آویزد. ازاین دیدگاه برداشت ها و عواطف او را با آنکه بازتاب کنش های اجتماعی اند، نه تنها نمی توان در چارچوب تاریخ متعارف جای داد، بلکه به یک معنایی ضد تاریخ و جتا فراتر از تاریخ قرار دارد و شاید در همین راستاست که خود درپایان دفتر "دیباچه یی در فرجام" می نویسد:

"من پیرانه سر اما با لجاجت یک کودک بهانه گیر می خواهم این شعرها دربرابر تاریخ بایستند، نه اینکه مهر تاریخ بر جیین شان زده شود."

پارچه شعر "نوشدارو" از دفتر "شهر پنج ضلعی آزادی"، خون شعر را با ضرب آهنگ سروده های حماسه های اساطیری می تپد. این شعر با ساختار منسجم و تمامیت یافتۀ خود، بهترین نمونۀ به کارگیری عناصر ساختاری اسطوره در شعر شاعراست. واژۀ "نوشدارو" سرخط این شعر داستان اسطوره یی "مرگ سهراب" را تداعی می کند و تکرار "نیای من" با روایت های اش درهر بند این شعر خواننده را به سرزمین اساطیر به شهربند نمونه های آغازین می برد و شاعر در واقع با حلول در تندیسه "نیای" خویش در بازگشت جاودانه، به نمونۀ ازلی "مرگ سهراب" باز می گردد و پوستۀ "آسمانۀ این تاریخ شیشه یی تبعید شده از جغرافیا را" از هم می درد.

نیای من

به پذیرۀ بزرگناو هزارۀ دیگر

که حتا

آوای بوسۀ باد بر لبان بادبان های اش را می توان شنفت

از خواب مومیایی سده های آماسیدۀ بیمار

بر خواهد خاست

و آسمانۀ این تاریخ شیشه یی تبعید شده از جغرافیا را

خواهد شگافت

نیای من

زخم باستانی خویش را

با نوشداروی انتقام خواهد شست

رویۀ دیگر رویکرد باختری به اسطوره در شعر، برای بازآفرینی معنا های نو است. این معنا ها در بستر بیان روایی شکل های تازه یی بازگویی از داستان های اسطوره یی اند. به سخن دیگر آفرینش معنا از یک میراث مشترک اسطوره یی و بازآفرینی شاعرانۀ آن پدید آور معنا های نو اند.

این معناهای تازه بر بنیاد استعاری همان الگوهای اسطوره یی شکل می پذیرند، بی آنکه شاعراز شخصیت و کردار اسطوره یی، تاریخی و داستانی ویژه یی نام ببرد. نیروی تخیل آفرینشگر او در این راستا گویی روایت اسطوره یی دیگری را درجهت آفرینش معنا های تازه ایجاد می کند.

قطعۀ "دریغا چنین بود فرجام" در بستر چنین شگردی شکل گرفته است. حکایت سرخورده گی سواری که به امید تحقق آرمان های روشن شگوفایی، برای نجات "شاه بانوی اقلیم ابریشمین سحرگاه" که "زندانی قلعۀ جادوان بود" به نبرد بر می خیزد و با شکستن دروازه های " دژ دیو فسونکار" به جای شاهد جوان وشوخ و شنگ آرزوها، با " زال" فرسوده یی رو به رو می شود.

"سوار"، "قلعه جادوان"، "دیو فسونکار"، "اقلیم ابریشمین" همه نشانه های اسطوره یی اند.

و در "تا شهر پنج ضلعی آزادی" بازهم شهرزاد قصه گوی آفرینشگر، شهربانوی روایت گر هزاران اسطوره که با جادوی واژه در برابر مرگ می ایستد و بر "شاخسار فتح شهر بند شب"، فردای خونینی را که سرنوشت رقم زده از "باغ های زعفرانی خاطره ها" می زداید. شهرزادی که عطر نام اش از فراز "کمینگاه قراولان فاجعه" در پرواز کبوتران هزاران شاعر گمنام، در کوچه های "شهر پنچ ضلعی آزادی" خواهد پیچید.

شهرزاد در جایگاه نماد " نمونۀ ازلی"، شاعر را تا آنسوی آرمان شهرامید های اش فرا می افکند و هویت می بخشد. حلول او در"واژۀ دیگری" گذشتن از " هزارو یک شب خونین" تاریخ را ممکن می سازد؛ با شگفتن در واژۀ مرجانی "کیفر" که روان ارغوانی آتشناک، سیاهی سوز و شب ستیز است.

و سخن کوتاه؛ از شعرهای نمادین استاد واصف باختری که بیشترینه چند آوایی و چند معنایی اند، تفسیرها وتأویل های گوناگون می توان انجام داد. تفسیر وتأویل اسطوره یی بیگمان یکی از راه های رسیدن به ژرفای معناهای شگرف و شگفت آن است که بی تردید، هیچ پژوهشگر و نقادی نمی تواند آن را نا دیده انگارد.

 

 

 

رویکرد ها :

(1) زیبایی شناسی سخن پارسی. میر جلال الدین کزازی. جلد سوم، ص 110

(2) زبام شقایق. نقد و آرمان، شماره 7 و8. ولی پرخاش احمدی

(3) همانجا

(4) اسطورۀ بازگشت. میرچا الیاده. ترجمه بهمن سرکاراتی، چاپ اول، ص49

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۶   سال        هفتم               جـــــوزا/ سرطان       ۱۳۸٩  خورشیدی                 16 جون ٢٠۱۱