دیریست که از جامِ می و شیشه نگفتیم
بر ساقهی تاک هیچ بهجز تیشه نگفتیم
هر کار به ما مشکل و ناممکن تکرار
کاری که شود؛ نیز بدان «میشه» نگفتیم
دل در بر ما از عدم صوت رسا مرد
هر بی هنری را که هنر پیشه نگفتیم
کارآ چو نشد این همه مضون و مقالات
ما هم به کسی صاحب اندیشه نگفتیم
دیدیم غزالان و سر و پنجهی گرگان
از خفته پلنگانِ به هر بیشه نگفتیم
گر رفت و نیامد گل پسته، گل بادام
جرمیست که از گم شدن ریشه نگفتیم
برچید چو خشخاش بساط گل گندم
دهقان بچه ها را دگر از خوشه نگفتیم
از خانه و از خاک تهی کیسه، تهی دست
حین سفر دور ز رهتوشه نه گفتیم
افسوس عبابا که به گوش دل این خاک
پیغامی به جز مرگ جگرگوشه نه گفتیم
جون 2011
|