سدهی ما می نماید کشتی بشکسته واری
سیر تاریخ جهانست رشتهی بگسسته واری
پویش دوران ز کندی شور و آهنگی ندارد
یا مگر گردون دوران مینماید خسته واری
رشد عقلانی نهبینی پویش وارونه عامست
یا که در، بر روی تاریخ بشر شد بسته واری
بیش ازین گیتی نسازد ارزشی از معنویت
تا شد ابزار تمدن تیشهی بیدسته واری
در بهار خودسری ها، رد نیابی از بهاران
کرهی خاکی نماید از مدارش جسته واری
لانه کرده روح شیطان بر نهاد آدمیت
زهری افشاند چو ایدز و تیغ و تیرش هسته واری
شهسواران تمدن مینوردند مرز وحشت
مینگارند نامهی خود اندکی برجسته واری
شعر، بدین هنجار میباید که این دوران نزاید
در سخن مرد توانا قاری واری، خسته واری
جمعه ٢٥ ثور ١٣٨٩ش/١٥ می ٢٠١٠م
|