کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
بيدل به تصحيح عباسي و بهداروند

محمدکاظم کاظمی
 
 

من در اين ايّام‌، پس از سالها، بر سر كار ويرايش ديوان بيدل شده‌ام‌، همان كه قرار بود بر مبناي چاپ كابل‌، با اصلاحات و ويرايشهاي لازم به چاپ رسد. من از حدود سه سال پيش با اين تصوّر كه كساني ديگر ـ كه به نسخه‌هاي خطي معتبري از ديوان بيدل دست يافته‌اند ـ تصحيح كامل ديوان بيدل را پي خواهند گرفت‌، كارم را معطل كردم‌. دريغ كه در اين مدت تصحيح تازه‌اي صورت نگرفت كه هيچ‌، همان نسخة كابل‌، پيهم و همراه با غلطهاي تايپي‌، از سوي ناشران مختلف به چاپ مي‌رسد. چنين است كه بر آن شدم كه كارم را از سر گيرم و البته به بعضي نسخه‌هاي خطي كه به تازگي منتشر شده يا به طريقي به دستم رسيده است نيز متكي باشم‌. اگر در اين فاصله تصحيح كامل و جامعي از ديوان بيدل صورت گرفت‌، مي‌شود اين كار را متوقف كرد.

    طبعاً در حين كار بعضي يادداشتها فراهم مي‌آيد و بعضي ملاحظات روي مي‌نمايد كه مي‌شود آنها را در معرض ديد و قضاوت دوستان گذاشت‌. مطلبی که در پي خواهيد خواند، ملاحظاتي است دربارة كليات بيدل به تصحيح پرويز عباسي داكاني و اكبر بهداروند.

    آنچه مي‌نويسم به واقع نقد همه‌جانبة اين كليات نيست‌. فقط به جانبي از جوانب كار اين مصححان اشاره مي‌كنم و آن غلطهاي تايپي و كم‌دقتي‌هاي بسياري است كه در اين كليات مي‌توان يافت‌.

    پيش از همه چيز بايد گفت كه تا كنون اين كامل‌ترين ديوان بيدل چاپ شده در ايران بوده است و از اين نظر، مي‌بايد همت و تلاش اين دو تن را قدر نهاد كه به طور مستقلانه و بدون وجود حمايتهاي دولتي اين كامل‌ترين كليات را فراهم آورده‌اند. پس آنچه از اين پس خواهم گفت به معني خوارانگاشتن اصل كار آنان نيست‌. حقيقت اين است كه بسيار ديگر كسان كه اكنون ديوانهايي از بيدل به چاپ فرستاده‌اند، در واقع كتابشان فقط غزليات بيدل است و نه بيشتر.

    اين كليات بيدل كه من از آن سخن مي‌گويم اولين بار در سال 1376 از سوي انتشارت الهام به چاپ رسيده و در سه جلد است‌. گفتيم كه اين كامل‌ترين كليات بيدل است كه در ايران چاپ شده است‌، ولي اين به معني كامل بودن مطلق آن نيست‌، بدين معني كه هم رباعيات بيدل را ندارد و هم نثرهاي او را. رباعيات بعداً به همت هر يك از مصححان بالا به طور مستقل به چاپ رسيد، ولي حداقل نسخة بهداروند كه من باري مرور كردم‌، سرشار است از غلطهاي تايپي‌.

    باري‌، اين كليات بيدل عنوان «تصحيح‌» بر خود دارد. در مقدمه از چند نسخة ديگر كه در اين تصحيح بدانها مراجعه شده است نام برده‌اند، ولي به نظر مي‌رسد كه يك تصحيح كامل در كار نبوده است‌. اين چاپ در عمل مطابق نسخة كابل صورت گرفته است و تفاوتش (گذشته از تفاوت رسم‌الخط كه ارزش دارد) آن‌قدر نيست كه بتوان آن را تصحيح ديگري دانست‌.

    نشانة این که مصححان به واقع به نسخه‌هاي ديگر مراجعة چنداني نكرده و ديوان خود را با آنها مقابله نكرده‌اند، اين است كه بسياري از غلطهاي تايپي يا پريدگي‌هاي حروف نسخة كابل به نسخة آنها نيز سرايت كرده است‌. خوب اين غلطها و پريدگيها كه در نسخه‌هاي ديگر نبوده است‌. چرا با مراجعه به آنها اصلاح نشده است‌؟

    اما اغلب اختلافهاي چاپ عباسي ـ بهداروند با نسخة كابل‌، در غلطهاي تايپي آن است‌. در مواردي هم مصححان معني بيت را ندانسته و را به گمان خود اصلاح كرده‌اند. چنين است كه به نظر من بهتر است كه اين تصحيح را «تغليط» بناميم‌.

    از حق نمي‌گذرم‌. در مواردي غلطهاي تايپي نسخة كابل گرفته شده است و در مواردي اندك نيز ضبط اين نسخه صحيح‌تر از نسخة كابل است و من آنچه را از اين قبيل در اين مدت يافته‌ام اكنون نقل مي‌كنم تا جانب انصاف را نگه داشته باشم‌. در هر مورد ضبط نسخة كابل را با «كابل‌» و ضبط عباسي ـ بهداروند را با «ع‌. ب‌.» نشان مي‌دهم‌.

    كابل‌:

    شكست شيشة ما تا كجا فرياد بردارد؟

    تغافل رفت بر طاقي بلند از چين ابرويش‌

    ع‌. ب‌.

    تغافل رفت بر طاق كمان ماه از ابرويش‌

 

كابل‌:

    پيش روي او كه آتش رنگ مي‌سازد ز شرم‌

    آينه از ساده‌لوحي مي‌زند نقشي بر آب‌

    ع‌. ب‌: رنگ مي‌بازد ز شرم‌

 

كابل‌:

    يأس در راه چو تو امّيد بي‌سامان نبود

    آرزوي رفته را هم كارواني يافتم‌

    ع‌. ب‌: يأس در راه تو چون امّيد

 

    كابل‌:

    آيينه جز انديشة ديدار تو دارد

    گر من به خيال تو نباشم‌، به چه كارم‌؟

ع‌. ب‌: جز انديشة ديدار چه دارد؟

 

كابل‌:

    بيا كه منتظرانت چو ديدة يعقوب‌

    فضاي كلبة احزان گرفته‌اند نسيم‌

ع‌. ب‌: گرفته‌اند به سيم‌

 

اما اين كه اين تصحيح را «تغليط» خواندم از سر طنز يا قدرنداني نبود. اينك فهرست غلطهاي مسلمي را مي‌آورم كه فقط در حرف «الف‌» و «ب‌» ديوان چاپ عباسي ـ بهداروند يافته‌ام‌، يعني فقط چهار هزار بيت از حدود هفتاد هزار بيت كليات بيدل‌. من هنوز به حروف ديگر نرسيده‌ام‌، ولي گاهي كه به دلايلي به بعضي غزلها مراجعه كرده‌ام‌، در آنجا هم غلطهايي بسيار يافته‌ام كه چون هنوز كامل نيست‌، در اينجا نقل نمي‌كنم‌.

    ممكن است مصححان اين نسخه بعضي از اين موارد را جزء تصحيح خويش بدانند و نسخة كابل را نادرست وانمود كنند. در اين موارد، بايد روشن باشد كه اين تصحيح‌ِ احتمالي بر اساس چه نسخه‌اي صورت گرفته است‌. يك خواننده از كجا بداند كه اين اختلافي كه مي‌بيند، ناشي از يك اشتباه تايپي است يا تحصيحي بر اساس يك نسخة خطي يا چاپي معتبر ديگر؟

    به واقع مشكل بزرگ كليات عباسي ـ بهداروند كه آن را به كلي از اعتبار انداخته است‌، اين است كه حتي يك مورد ضبط نسخه بدل ندارد، يعني هيچ پاورقي‌اي ندارد كه در آن در مورد اختلاف نسخه‌ها چيزي نوشته شده باشد. ضبط موارد اختلاف و نسخه‌بدل‌ها در پاورقي از ابتدايي‌ترين كارهايي است كه مي‌بايد در تصحيح يك متن صورت گيرد كه اين كتاب به كلّي فاقد آن است‌. چنين است كه وقتي ما در نسخة كابل مي‌خوانيم «ز طرز مشرب عشاق‌، سير بي‌نوايي كن‌» و در چاپ عباسي ـ بهداروند مي‌خوانيم كه «ز طرز مشرب عشاق‌، سير بي‌ريايي كن‌» هيچ نمي‌دانيم كه اين يك اشتباه تايپي است‌، يا تصحيحي بر مبناي نسخه‌اي ديگر. پس اين تصحيح‌، حتي اگر هم درست باشد، كمترين اعتبار علمي ندارد.

    در مواردي هم قضيه از حدّ غلط تايپي يا ضبط كلمه درگذشته و به تصرف مصححان در متن‌، به نيت تصحيح‌، انجاميده است‌. يعني آنان احتمالاً معني مصراع را ندانسته و به صورت ذوقي اصلاح كرده‌اند، يا غلطي در متن بوده كه معني را مشوش ساخته و آنها به جاي اصلاح آن غلط، غلطي ديگر به آن افزوده‌اند تا معني به گمان آنها درست شود. مورد بارز اين نوع تصحيح‌، اینجاست که مصححان ابتدا مصراع را غلط ضبط کرده و آنگاه برای سر و سامان یافتن وزن آن، دو سه کلمة دیگر را هم دگرگون ساخته‌اند.

ساز هستی پرده‌‌دار شوخی درد است و بس

هر که بینی، ناله‌ای کرده است پنهان زیر پوست

حالا ببینید که با یک افزایش حرف «د» مصراع را به چه صورتی درآورده‌اند:

ساز هستی پرده دارد شوخی‌ای در دست و بس

و هیچ نیندیشیده‌اند که پس معنی مصراع چه می‌شود.

در مواردی که از پی خواهد آمد نیز بعضي موارد از اين قبيل هست كه در قوس نوشته‌ام‌.

    در فهرست زیر، در هر مورد ابتدا ضبط بيت بر اساس نسخة كابل آمده است و در ذيل آن‌، اختلاف نسخة عباسي ـ بهداروند. تقريباً در همه اين موارد، ضبط كابل را ارجح مي‌بينم و دلايلي دارم‌. ولی شرح این دلایل در این مجال نمی‌گنجد، چون مطلب به اندازه کافی مفصل شده است.

 

1

اميد سرخوشي در محفل امكان نمي‌باشد

مگر از خود تهي‌گشتن شود پر كردن مينا

ع‌. ب‌: شود گرديدن مينا

 

2

عدم گفتن كفايت مي‌كند تا آدم و حوّا

دگر اي هرزه‌درس وهم‌! طومار نسب مگشا

ع‌. ب‌: دگر اي درس خوان وهم‌

(روشن نيست كه «درس‌خوان‌» بر مبناي يك نسخه ديگر اختيار شده است‌ يا مصححان تركيب «هرزه‌درس‌» را متوجه نشده و مصراع را به گمان خود اصلاح كرده‌اند. پاورقی و نسخه بدل که ندارد تا معلوم شود که جریان چیست.)

 

3

اين عالم اندوه است‌، ياران‌! طرب اينجا نيست‌

جمعيت اگر خواهي‌، پيشاني و زانوها

ع‌. ب‌: ياران‌! طلب اينجا نيست‌

 

4

دانة دل را شكست از آسياي چرخ نيست‌

سوده كي گردد گهر از گردش گردابها؟

ع‌. ب‌: سوده‌گي گردد گوهر

(دو مشکل دارد، هم «سوده‌گی» و هم «گوهر» چنان که در بسیار جایهای دیگر آمده است.)

 

5

اي طراوتگاه عشرت‌، نوبهار باغ ناز!

باد، چشم ما سفال جوش ريحان شما

ع‌. ب‌: از طراوتگاه عشرت‌

 

6

سودايي تو با گهر تاج خسروان‌

جويد ز جوش آبلة پا قرينه‌ها

ع‌. ب‌: گوهر تاج خسروان‌

(در بسيار جايهاي اين ديوان‌، «گهر» را به «گوهر» بدل ساخته‌اند، غافل از اين كه «گوهر» در وزن نمي‌گنجد. يعني قدرت تشخيص وزن را هم نداشته‌اند، بعيد است‌.)

 

7

در خرقة نيازِ گدايان درگهت‌

نازد به شوخي پر طاووس‌، پينه‌ها

ع‌. ب‌: پنبه‌ها

(درنظر داشته باشيم كه «پينه‌» قافيه است‌. قافيه‌هاي ديگر هم از اين نوع است‌، يعني «سينه‌»، «دفينه‌» و...)

 

8

پاك‌بينان از خم دام عقوبت ايمن‌اند

در نظربازي نمي‌گيرد عسس آيينه را

ع‌. ب‌: نمي‌گردد عسس‌

 

9

غبارانگيزِ شهرت نيست وضع خاكسار من‌

خروشي داشتم‌، گم كرده‌ام در سرمه‌ساييها

ع‌. ب‌: خاكسار ما

 

10

مباش اي غنچه از اوراق گل مغرور جمعيت‌

كه اين پيوستگيها در بغل دارد جداييها

ع‌. ب‌: غنچه‌ي اوراق گل‌

 

11

چه كلفتها كه دل در بيخودي دارد نهان‌، بيدل‌

بود آيينه را حيرت نقاب بي‌صفاييها

ع‌. ب‌: آيينه حيرت‌

 

12

به دعوت هم كسي را كس نمي‌گويد بيا اينجا

صلاي نان‌شكستن‌، گشت بانگ آسيا اينجا

ع‌. ب‌: صداي نان‌شكستن‌

(چون «شكستن‌» و «بانگ‌» در كار بوده است‌، فكر كرده‌اند كه بايد «صدا» داشته باشد، غافل از اين كه «صلا» يعني «دعوت‌». محتشم مي‌گويد «بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند».)

 

13

به محفلي كه ادب‌پرور است نالة بيدل‌

نجسته دود سپند از غبار سوختگي‌ها

ع‌. ب‌: خجسته دود سپند

 

14

برخاستن ز شرم ضعيفي چه ممكن است‌؟

بيدل‌! غبارِ نم‌زده دارد زمين ما

ع‌. ب‌: غبارِ غم‌زده‌

 

15

گر دهد صدبار گردون خاك عالم را به باد،

نشكند آشفتگي رنگي به روي گرد ما

ع‌. ب‌: بشكند آشفتگي‌

 

16

نيست بيدل جز نواي قلقل ميناي مي‌

هيچ كس در محفل خونين‌دلان هم‌درد ما

ع‌. ب‌: قلقل ميناي من‌

 

17

در درسگاه صنع‌، ز تعطيل ما مپرس‌

با شغل‌ِ خامه نسبت خشكي است نال را

ع‌. ب‌: با شغل خانه‌

 

18

اهل دنيا را به نزهتگاه آزادي چه كار؟

در مزابل فارغ‌اند از بوي گل‌، كنّاسها

ع‌. ب‌: به نهضت‌، گاه آزادي‌

(شايد معني «نزهت‌» را ندانسته‌اند.)

 

19

دمي به ياد خيال تو سر فرو بردم‌

به آفتاب رساندم دماغ زانو را

ع‌. ب‌: سرو فرو بردم‌

 

20

زندگي‌، گردن‌ِ ما را به خم عجز كشيد

باده زنّار وفا بست به دوش مينا

ع‌. ب‌: زندگي‌كردن‌، ما را

 

21

ز قطرگي به در خجلت گهر زده‌ايم‌

جبين بي‌نم ما ساخت با سراب حيا

ع‌. ب‌: خجلت گوهر

 

22

منع پرواز خيالت در كف تدبير نيست‌

تا كجا جوهر نهد بر ديده‌گاه آيينه را

ع‌. ب‌: ديدگاه‌

 

23

نفس هر دم‌زدن صد صبح محشر فتنه مي‌خندد

هواي باغ موهومي چه افسون مي‌كند ما را

ع‌. ب‌: صبح محشر رفته مي‌خندد

 

24

عرصة شوخي ما گوشة ناپيدايي است‌

هركه رو تافت ز آيينه‌، دچار است اينجا

ع‌. ب‌: به آيينه‌

(شايد مصراع را چنين خوانده‌اند: «هر كه رو تافت‌، ز آيينه دچار است اينجا» و آنگاه تصور كرده‌اند كه اينجا «ز» معني نمي‌دهد و بايد «به‌» باشد.)

 

25

هر چه آيد به نظر، آن طرفش موهوم است‌

روز و شب صورت پشت و رخ كار است اينجا

ع‌. ب‌: روز شب‌

 

26

طيلساني از غبار خود به دوش افكندن است‌

تا توان بستن به دل احرام دامان تو را

ع‌. ب‌: طيلسان را

 

27

زندگي تنها وبال ما نشد ز اقبال عجز

نيستي هم بار تكليفي است تا دوشيم ما

ع‌. ب‌: تكليف است‌

 

28

به خود باليدن گردون‌، هوايي در قفس دارد

خلا مي‌زايد از كيفيت آبستن مينا

ع‌. ب‌: خلافي زايد

(باز شايد معني «خلا» را نفهميده‌اند. شايد تصور كرده‌اند كه چون «آبستن‌» و «زاييدن‌» در كار است‌، لابد كار خلافي صورت گرفته است‌!)

 

29

ميي در چشم دارم‌، الوداع اي رنج مخموري‌!

كه امشب موج اشكي برده‌ام تا دامن مينا

ع‌. ب‌: در چشم داريم‌

 

30

كجا راحت‌، چه آسودن‌؟ كه از نايابي مطلب‌

به پاي جست‌وجو چون آبله خون گشت منزلها

ع‌. ب‌: چون آينه خون گشت‌

 

31

در اين محفل كه دارد خاموشي افسانة راحت‌

به هم‌آوردن مژگان بود بربستن لبها

(در اين مورد «خاموشي‌» ضبط كابل اشتباه است و اين اشتباه در نسخه عباسي ـ بهداروند تكرار شده است‌.)

 

32

چو شمع از جست‌وجو رفتيم تا سرمنزل داغي‌

تلاش نقش پايي داشت شبگير بلند ما

ع‌. ب‌: اين بيت را ندارد.

 

33

آگهي گر ريشه پردازد، جهاني مي‌شود

سير اين مزرع يكي صد مي‌نمايد دانه را

ع‌. ب‌: ريشه‌پرداز جهاني‌

 

34

زندگي در بند و قيد رسم و عادت‌، مردن است‌

دست‌، دست توست‌، بشكن اين طلسم ننگ را

ع‌. ب‌: رسم عادت‌

 

35

چو اشك بي سر و پايي جنون شوق كه دارد؟

ز كف نداد دويدن عنان‌، دويدن ما را

ع‌. ب‌: عنان ديدن ما را

 

36

نقد جهان‌ِ فسوس‌، سهل نبايد شمرد

دل به گره بسته است آبله در چنگ ما

ع‌. ب‌: جهان فسون‌

(افسوس كردن در شعر بيدل با ماليدن دستها به هم و ايجاد آبله بر اثر آن‌، همراه است‌. «درخور افسوس از اين ميخانه ساغر مي‌كشم / دست برهم سودن اينجا چهره گلگون مي‌كند»)

 

37

مروت گر دليل همّت اهل كرم باشد،

چرا بر خاك ريزند آبروي ابر نيسان را؟

ع‌. ب‌: بر خاك ريزد

 

38

غفلت سرشار، مستغني است از اسباب جهل‌

خواب گو مژگان نبندد ديده‌هاي كور را

ع‌. ب‌: خواب كو

 

39

از سجدة حضوري بوي اثر نبرديم‌

اميد دستها سود از جبهه‌سايي ما

ع‌. ب‌: سجدة حضورت‌

 

40

مگذر از زنگ‌، كه آيينة اقبال‌ِ صفاست‌

دود بر چهرة آتش‌، شب عيد است اينجا

ع‌. ب‌: مگذر از رنگ‌

 

41

زان همه حسرت كه حرمان با غبارم برده است‌

عالمي را جمع سازد هركه اندوزد مرا

ع‌. ب‌: جمع سازم‌

 

42

از زبان چرب و نرم خلق‌، دارم وحشتي‌

كز دهان شير نشناسم دهان پسته را

ع‌. ب‌: دهان بسته را

(پسته در شعر بيدل غالباً با چربي و نرمي ارتباط دارد: »مي‌شكافد نرمي مغز، استخوان پسته را»)

 

43

فكر وقار و خفت كس در خيال كيست‌؟

كم نيست گر ترازوي سنگ خوديم ما

ع‌. ب‌: فكر و وقار

 

44

غنچه‌سان بي‌در است خانة ما

بيضه گل كرد آشيانة ما

ع‌. ب‌: گل كرده‌

 

45

مي‌كشد انفعال آزادي‌

سرو، از آه عاشقانة ما

ع‌. ب‌: عاشقان ما

(اين كلمه در قافيه است‌، با «خانه‌»، «آشيانه‌» و...)

 

46

يار در آغوش و نام او نمي‌دانيم چيست‌

سادگي ختم است چون آيينه بر نسيان ما

ع‌. ب‌: نمي‌دانم كه چيست‌

 

47

نبايد راستي از چرخ كجرو آرزو كردن‌

مبادا با خدنگي‌ها بدَل سازد كماني را

ع‌. ب‌: به دل سازد

(چون در چاپ كابل‌، حرف اضافه «به‌» غالباً به كلمه وصل بوده است‌. در اينجا هم بدين گمان كه «به‌» در كار است‌، آن را جدا ساخته‌اند.)

 

48

به عالم دگر افتاد گرد وحشت بيدل‌

نساخت مشرب مجنون ما ز ننگ به صحرا

ع‌. ب‌: مجنون ما ننگ‌

 

49

موج طوفان مي‌زند جوي به دريا متصل‌

جوهر ديگر بود در دست حيدر تيغ را

ع‌. ب‌: موج دريا

 

50

تا كي از غفلت به قيد جسم فرسايد دلت‌؟

يك نفس بر باد ده اين خاك دامنگير را

ع‌. ب‌: بر باده ده‌

 

51

عافيتها نيست غير از پردة ساز شكست‌

شيشه مي‌بيند نگاه عاقبت‌بين سنگ را

ع‌. ب‌: عافيت‌بين‌

(چون شيشه را از سنگ مي‌سازند. مي‌گويد كسي كه عاقبت كار را بنگرد، سنگ را شيشه خواهد ديد، چون در نهايت به شيشه بدل مي‌شود.)

 

52

بيهوده در انديشة هستي نگدازي‌

تا گل نكني راه صفاخيز عدم را

ع‌. ب‌: نگذاري‌

 

53

گل كند گر وحشت درد سر فرماندهي‌،

چون شرر از سنگ ريزد زين نگينها نامها

ع‌. ب‌: در وحشت‌

 

54

از زبان خامُشي‌تقرير من غافل مباش‌

جوهر تيغ است اين موج بجا استاده را

ع‌. ب‌: خاموشي‌تقرير

(مثل «گهر» كه غالباً آن را «گوهر» ساخته‌اند، در مواردي «خامُشي‌» را هم به «خاموشي‌» بدل كرده‌اند، بدون توجه به وزن شعر. چون هر دو مصحح ما شاعران توانايي هستند، نشناختن وزن از آنان بعيد است‌. احتمالاً اين كار را تايپيست كتاب سرخود انجام داده است و آنها متوجه نشده‌اند.)

 

55

به تقليد آشناي نشئة تحقيق نتوان شد

چه امكان است سازِ دلربايي زلف‌ِ پرچم‌ِ را؟

ع‌. ب‌: سازد دلربايي‌

 

56

زحمت شيب و شباب از پيكر خاكي مكش‌

محو گير از خاطر اين تصوير سال و ماه را

ع‌. ب‌: زحمت شيب و شتاب از پيكر خالي مكش‌

(اين مورد بسيار مضحك از كار درآمده است‌. يعني مصححان معني «شباب‌» را نمي‌دانسته‌اند؟ يا دقت نكرده‌اند؟)

 

57

پند ناصح پر منغّص كرد وقت ميكشان‌

از كجا آورد اين خر نغمة جانكاه را

ع‌. ب‌: اين نغمة جانكاه‌

 

58

خامُشي‌ها سبق مكتب بي‌تابي نيست‌

يك قلم ناله بود مشق ني بيشة ما

ع‌. ب‌: خاموشي‌ها ـ پيشة ما

 

59

به كمتر سعي‌، نقش از سنگ زايل مي‌توان كردن‌

و ليكن چاره نتوان يافتن نقش جبيني را

ع‌. ب‌: نفس جبيني‌

 

60

شرر در سنگ‌، برق‌ِ خرمن مردم نمي‌گردد

غنيمت مي‌شمار از زاهدان خلوت‌گزيني را

ورق گردانده است از كهنگيها نسخة گردون‌

مگر از چشمت آموزد كنون سحرآفريني را

(نسخة عباسي ـ بهداروند دو مصراع مياني را ندارد و از دو مصراع اول و چهارم‌، يك بيت ساخته شده است‌.)

 

61

گَرد صحراي ضعيفي گره دام وفاست‌

ناله دامن نفشانَد ز ني بيشة ما

(نسخة عباسي ـ بهداروند اين بيت را ندارد.)

 

62

پر پرواز آتش‌، خانه‌سوز عافيت باشد

ز خاكستر طلب كن راحت افسرده‌بالي را

ع‌. ب‌: پر پرواز آتشخانه سوز عافيت باشد

 

63

نظرها ذرة خورشيد حسن‌اند اي حيا رحمي‌

مگردان محرم آن جلوه آغوش نهالي را

ع‌. ب‌: حسنند انداي حيا

 

64

به اين خجلت كه چشمم دور از آن در، خون نمي‌بارد

عرق خواهد دمانيد از جبينم برشكالي را

ع‌. ب‌: چشم دور

 

65

دل به دست تو و ما از تو، دگر مانع كيست‌؟

خودنمايي نكند آينه‌پرداز چرا؟

ع‌. ب‌: آينه آغاز چرا

(شايد ندانسته‌اند كه «آينه‌پرداز» يعني كسي كه آينه را صيقل مي‌زده‌است‌. اين از مواردي است كه احتمالاً معني مصراع را متوجه نشده و آن را به خيال خود اصلاح كرده‌اند. شاعر مي‌گويد در اين وقتي كه هيچ مانعي در كار نيست‌، گويا مانع اصلي‌، همان زنگ آينه است‌. پس بايد «آينه‌پرداز» به ميان آيد و آينه را صيقل زند.)

 

66

تپش خلق پيش و پس نه ز عشق است و ني هوس‌

شرر كاغذ است و بس‌، تو هم اندك نظر گشا

ع‌. ب‌: ولي هوس‌

 

67

سرمه‌تفسير و حياعنوان كتاب عبرتيم‌

تهمت تقرير نتوان بست بر تحرير ما

ع‌. ب‌: سرمه‌تعبير

 

68

قبل و بعد عالم تجديد، تجديد است و بس‌

نيست تقديمي كه پيشي جويد از تأخير ما

ع‌. ب‌: بيشي جويد

 

69

به قدر وسعت است آماده استعداد تنگي هم‌

بلندي ننگ چين بر دامن افزون كرد صحرا را

ع‌. ب‌: استعداد ننگي هم‌

 

70

به همواري طريق صلح كل چندي غنيمت دان‌

ز چنگ سبحه بر زنّار پيچيده است دين خود را

ع‌. ب‌: طريق صلح را

(شايد معني «صلح كل‌» را ندانسته‌اند. «صلح كل‌» يعني آشتي كردن چيزهاي متضاد. در اينجا «سبحه‌» و «زنّار» كه نشانه‌هاي دين و كفر هستند، آشتي كرده‌اند. بيدل باز هم «صلح كل‌» دارد. «صلح كل نذر حريفان كه در اين عشرتگاه / آتش و آب به هم دست و گريبان شده است‌.»)

 

71

چندان نرميدم ز تعلّق كه پس از مرگ‌

خاكم به بر خويش كشد نقش قدم را

ع‌. ب‌: نرسيدم ز تعلّق‌

 

72

صافي دل هم گريبان‌چاكي راز است و بس‌

كو هجوم زنگ تا گردد رفو آيينه را؟

(نسخه عباسي ـ بهداروند اين بيت را ندارد.)

 

73

بيدل‌، ز حسن نوخط او داغ حيرتم‌

كان‌جاست دست سايه به دامان آفتاب‌

ع‌. ب‌: تو خط.

(حرف «ن‌» در چاپ كابل بدون نقطه افتاده و مصححان آن را «ت‌» تصور كرده‌اند. اين موارد نشان مي‌دهد كه آنان به راستي ديوانشان را با نسخه‌هاي ديگر مقابله نكرده‌اند، وگرنه اين اشتباه تايپي در نسخه‌هاي ديگر كه نبود.)

 

74

معني آسودگي نقش طلسم خامُشي است‌

بر من از موج گهر شد روشن اين مضمون آب‌

ع‌. ب‌: نفس طلسم خاموشي‌

 

75

كو شكستن تا به پروازي رسد خودداري‌ام‌؟

چون گهر تا چند بنشيند غبار من در آب‌؟

(چاپ عباسي ـ بهداروند اين بيت را ندارد.)

 

76

در ره ما از شكست شيشه‌هاي آبله‌

مي‌فروشد همچو جام باده نقش پا شراب‌

(چاپ عباسي ـ بهداروند اين بيت را ندارد.)

 

77

دام اندوه است ما را هر چه جز آزادگي است‌

منصب گوهر اگر بخشند، دلتنگ است آب‌

ع‌. ب‌: بخشد دل‌ِ تنگ است آب‌

 

78

زين چمن يك برگ‌، بي بال و پر پرواز نيست‌

بي‌خبر شيرازه‌بند نسخة رنگ است آب‌

ع‌. ب‌: نسخة زنگ‌

 

79

دل از خمار طلب خون كن و شراب طلب‌

جگر به تشنه‌لبي واگداز و آب طلب‌

ع‌. ب‌: واگذار و آب طلب‌

 

80

بر جبين برگ گل چين مي‌طرازد موج رنگ‌

پُر بسامان است محراب دعاي عندليب‌

ع‌. ب‌: از جبين برگ گل‌

 

81

انفعالم خودنمايي مي‌كند

نم ندارد در جبين موج سراب‌

ع. ب: غم ندارد

 

82

بيدل از يادش به ترك خواب سودا كرده‌ايم‌

ورنه جز مخمل قماشي نيست در دكّان شب‌

ع. ب: جز محمل‌

 

83

قدح‌پرستي از اسباب‌، فارغم دارد

كتاب دردسري شسته‌ام به آب عنب‌

ع. ب: آب غضب‌

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۵    سال        هفتم               جـــــوزا       ۱۳۸٩  خورشیدی                   اول جون ٢٠۱۱