هامبورگ / آلمان
شادروان استاد محمود صفرزاده
به یاد استاد محمود صفرزاده
با دریغ و تأسف که جامعۀ فرهنگی کشور؛ومخصوصا محافل ادبی شهرهامبورگ، استاد محمود صفرزاده، یک تن از چهره های فراموش نشدنی این عرصه را از دست داد.
او ادیبی با دانش، آموزگاری نمونه ،سخنوری بی همتا و مهم تراز همه انسانی وارسته ، مهربان ، صبور و باگذشت بود.
زنده یاد استاد محمود صفرزاده به وطنش و به مردمش عشق میورزید و مردم نیز اورا صمیمانه دوست میداشتند- بطوریکه در فقدان او پیر و جوان وعارف و عامی گریستند و شهر درماتم فرو رفت.
یکی از شاگردان استاد در حالیکه اشک می ریخت و از شدت تاثر بریده بریده صحبت میکرد در مورد معلم مهربانش چنین میگفت :
" رفتار و گفتار استاد صفرزاده با ما چنان با مهر محبت بود که سرکشترین شاگردان در دستهای مهربان ایشان چون موم نرم می شدند و پا گریز ترین آنها با عشق و علاقه به درس استاد حاضر میگرد ید ند."
به قول نظیری نیشابوری:
درس ادیب اگـــر بود زمزمۀ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
استاد از آوان جوانی شمع فروزان محافل ادب دوستان بود و بر دلهای اهل ادب گرمی و روشنایی می بخشید.
استاد را میتوان یکی از بهترین سخنوران و گردانندگان برنامه های فرهنگی دانست که در این راستا دانش عمیق ادبی،حافظه ی قوی و یک دنیا تجربه یاور او بود.
++++
من که افتخار نیم قرن دوستی با آن عزیز را داشته ام اجازه میخواهم گوشه یی از سیر این رفاقت را برای شما شرح دهم:
سال 1347 خورشیدی بود که با شوق و دلهره سوار سرویس شرکت زنده بانان شدم تا از هرات راهی کابل شوم. شوقم بخاطر ورودم به دانشگاه بود وترسم برای محیط جدیدی بود که باید با آن خوی کنم.
دانشگاه کابل را زیبا و دلنشین یافتم.ساختمانهای زیبا و نوساز(که توسط شرکت آلمانی هوخ تیف بنا شده بود) و دختران و پسران شاد وخندانی که کتاب به بغل به هرسوپراکنده بودند. لیلیه یا خوابگاه دانشجویان هم ساختمان بزرگ ومجهزی بود که برایم بزرگترین ارمغان را بهمراه داشت، چراکه من در آنجا با عزیزانی محشورشدم و مدتی زیر یک سقف زندگی کردم که هر یک دنیایی از مهر و صفا و دانش بودند.
آقای ناصر رضائی،آقای لطیف ناظمی ، آقای محمود صفرزاده وچند عزیز دیگر.
هر یک از این عزیزان دنیایی از شعر و ادب و صفا و صمیمیت بودند که خاطرات زیبای آن د ورهم نشستن هاو شعر گفتن ها و شعر شنیدن ها را هرگز فراموش نخواهم
کرد.دریغ که من نتوانستم از خرمن فضل ومهرومحبت این عزیزان خوشه ی برچینم. دوستی من و محمود جان که از هرات آغازشده بود از این زمان قوام بیشتری یافت.
هر وقت فرصتی دست میداد؛ مخصوصا شبهای مهتابی آخرهفته، باتنی چند از دوستان یکدل، دل به دریا میزدیم و راهی بند غرقه می شدیم.آن وقتها که یادش بخیرباد، غرقه در شبهای مهتابی ، غرق زیبایی و جلال طبیعت بود. آنگاه که عکس ماه بر سطح آبهای دریاچه ی غرقه می افتاد ، گوئی قایق نورانی یی بود که بر امواج ریزدریاچه به حرکت در آمده است. یا این ، پری قصه های کودکانه است که تن در زلال آب می شوید. و آنگاه که سکوت روحانی ای همه جا را فرا میگرفت و تنها صدای ملایم امواج و نسیم شبانه، چون ملودی مسحورکننده یی با تارهای احساسات پنهانی ما به بازی می نشست ، محمودجان ما ، بنا به تقاضای دوستان،با صدایی افسون کننده وبیانی شاعرانه ندا درمیداد:
بی تومهتاب شبی ،بازازآن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم ،خیره به دنبال توگشتم
با آهنگ صدای محمودجان، ما در خود فرو میرفتیم و هر چه شعر جلوتر میرفت
بیشتر در افکار و خاطرات خویش غرق می شدیم و درعالم رویأ به دنبال کوچه یی
می گشتیم تا برلب جوی آن بنشینیم و از یار بی وفا گله ها کنیم.
گاه از دوردستها نوای نی ی بگوش میرسید که نوازنده ی عشق گم کرده یی آهنگ غریبانه یی می نواخت و محمودجان به اینجا میرسید که :
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگرهم
و ما باورمان نمی شد که آن شب و شبهای دگر، این چنین زود از دست شود و ما
بمانیم و خاطرات آن شبها...
++++
هنوز مدت زمان کوتاهی بیش از آن شبها ی شیرین و روزهای نیکو نگذشته بود، که به قول شاعر گرانقدر استاد ناظمی ، بادهای وحشی شمال وزیدن آغازکرد و توفان سهمناک سرخ، خرمن هستی و زندگی مردم ما را به تاراج برد. درخت تنومند دوستی ها نیز در مسیر آن توفان بیداد گر ، در امان نماند. بسیاری از برگهای سبزینه اش زیر سم های افسار گسیخته گان له شد و بسیاری دیگر را چنان باد با خود برد که هرگز اثری از آنها دیده نشد.
تعدادی از برگهای خوش نصیب آن درخت سایه گستر، بعد از طی مسافت های طولانی در مسیر باد حادثه ، در سرزمینی بیگانه فرود آمدند و چه خوش بخت بودند آنهایی که چند برگ هم ریشه ی خویش را باز یافتند
++++
و چنین بود که من بعد از پانزده سال دوری و فراق ، دوست نازنینم استاد صفرزاده را در شهر هامبورگ در آغوش گرفتم. چه زیبا بود آن لحظه ی فراموش نشدنی...
بعد از اینکه طومار خاطرات تلخ و شیرین پانزده سال جدائی را مرور کردیم و مدتی بیاسودیم ، بر آن شدیم تا با همیاری عزیزانی هم فکر و هم اندیشه ، نهال تازه ای در این سرزمین بنشانیم که چنین کردیم و نامش را کانون فرهنگی افغانستان و آلمان نهادیم.
اکنون که دیگر آن یاور خرد مند در میان مانیست ، امیدوارم آن نهال سیزده ساله میوه ی تلخ بار ندهد و به خشکی نگراید.
++++
استاد محمود صفرزاده در سال1326 خورشیدی در شهر باستانی هرات ، در میان خانواده ی مهربان و اهل دانش ، پا به عرصه ی وجود گذاشتند. ایشان دورۀ دبیرستان را در لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات سپری و در سال 1344 از آنجا فارغ التحصیل شدند. در سال1345 پس از موفقیت در اولین دوره امتحانات کنکور وارد دانشکده ادبیات و علوم اجتماعی کابل گردیدند. لازم به یاد آوریست که دانشجویان آن دوره شاهد نا آرامی ها و حوادث ناگوار سیاسی بودند که باعث تعطیل شدن شش ماهه دانشگاه شد. آقای صفرزاده در سال 1349 موفق به دریافت لیسانس ادبیات گردیده سپس به خدمت عسکری فرا خوانده شدند که بعد از طی دوره ی یکساله کورس احتیاط راهی شهر هرات شدند تا بر کرسی استادی ادبیات در لیسه سلطان ، همان مدرسه ای که خود شاگرد آن بودند ، تکیه زنند.در این زمان استاد به عنوان مربی و سرپرست تیم فوتبال هری نیز انجام
وظیفه می نمودند که زحمات ایشان باعث شهرت فراوان این تیم گردید.
این دورۀ خدمت ایشان بیش از سه سال ادامه نیافت زیرا بنا به تصمیم نا بخردانۀ وزارت معارف وقت ، این دبیرستان کهنسال و باسابقۀ هرات به لیسۀ زراعت تبدیل گردید. از آن پس ایشان به عنوان دبیرادبیات لیسۀ جامی هرات به انجام وظیفه پرداختند.
از آنجائیکه استاد دراین زمان حلقۀ ازدواج بر انگشت کرده بودند و میبایست در کابل رحل اقامت افگنند، از سال 1356 خورشیدی به عنوان استاد ادبیات دری وآمردیپارتمنت زبان و ادبیات فارسی در دبیرستان امانی کابل منصوب گردیدند. این دوره خدمت ایشان تاسال 1365 ادامه یافت آنگاه استاد نظر به شرائط نا مساعد و خطرناک سیاسی و اجتماعی ، مجبور شدند خلاف میل باطنی خویش با رخصتی بدون حقوق از سمت معلمی کناره گیری نمایند و از آنجائیکه اوضاع بسیار نا بسامان و خطر ناک گردیده بود ایشان به اتفاق افراد خانوادۀ خویش چون هزاران هموطن دیگر مجبور به ترک سرزمین اجدادی خویش گردیده عازم کشور آلمان شدند.
استاد درغربت نیز از فعالیتهای فرهنگی و ادبی باز ننشسته ، در برنامه های فرهنگی، نهاد ها وانجمه های فرهنگی،کانون فرهنگی افغانستان-آلمان و نشرات این نهاد چون تلویزیون فانوس و مجلۀ فانوس سهمی پر رنگ داشتند و مدتی نیز به عنوان مسئول کانون فعالیت کردند.
لازم به یادآوری است که درخشش فرهنگی استاد همواره در برنامه های هموطنان و سایر همزبانان چشم گیر بوده است.
با دریغ استاد صفرزاده به علت بیماری در سحرگاه پنجشنبه 17/02/2011 در یکی از شفاخانه های شهر هامبورگ زندگی را بدرود گفتند.
پرواز ملکوتی استاد صفرزاده نه تنها همسر مهربان و دوپسر و یک دختر ایشان را در ماتم نشاند بلکه جامعۀ فرهنگی کشور را نیز سوگوار نمود.
++++
به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست
بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم
که اعتماد به این روزگار فانی نیست
روحش شاد ویادش گرامی باد .
فضل الله رضائی
هامبورگ - بهار2011
|