خاطرات خوش من در دل شبها افسرد
در پس پنجره گلدان صدایم پژمرد
کاش این بغض فروخفته صدا می گردید
تا که در سینهء تو سوز به پا می گردید
کاش می شد که سکوتم گل فریاد شود
برسد تا به خدا ، شهر دل آباد شود
کاش مرجان غزلهای تو من می ماندم
کاش اسرار ترا در نگهت می خواندم
کاش بین من و تو فاصله ها گم می شد
دستها مان پل رنگین تفاهم می شد
درد عشقم به دلت کاش سرایت می کرد
کاش چشمان تو از لطف حکایت می کرد
گــــر غزلپارهء چشمان مرا می خواندی
غم پنهان دلم را تو به لب می راندی
***
کاش این کاش و اگر بر گل لبهام نبود
این همه چون و چرا بستر شبهام نبود