کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

سر سطر الا الله


شریف سعیدی

 
 

 

در برابر مرگ دستانت را بالا مبر

راه گردنت را با بازوانت هموار مکن

دست های بلند تسلیم را مشت کن

شمشیر در بند ساعت دست تو بند بند

و عقربه های سکته راه می افتند

 

در برابر دهان تفنگ خم نشو

افتادن ایستادگان تاریخ

ایستادن افتادگان تاریخ

از بودا چیزی نه افتاده

بودا

با دود و آتش ایستاده در آفاق

و ابراهیم بر ابرهای سوخته سوار است و

گاو عظیم ابر

بر پوست خویش با الماسک لیس می زند 1

گاو عظیم ابر

با رعد و برق های پیاپی هی ماغ می کشد

و ابراهیم ابرهای سوخته در صاعقه ها را

به تازیانه‌ی باران گرفته

باران

زنجیرهای پاره پاره خالق

شرشر

شرنگ شرنگ

به روی سطح یخ زده ی رود

باران تند سنگ

تا موج های رود

در زیر سطح یخزده ها میخکوب نباشند

 

بر گور بو گرفته ملا عمر

از شعله پرچمی است

در غار های توره بوره ترک می خورند

کرم های چاق

 

 در گلدان خانه ات تریاک نکار

و با جف جف سگهای انگلیسی از دریچه ات نجف!

غوزه های تریاک

نارنجکهای تلخ اند

که در ششهایت منفجر می شوند

و انتحار از مزرعه تریاک می روید

انتحار که افیون آدمی است

 

در گلدان خانه ات تریاک نکار

و روی چلیم چاق چرس نگذار

دلت را با بمب دستی عوض نکن

و با اشتیاق بهشت

بمب خوشه یی خرمن  نکن

 

خاک های آلوده گلدانت را تازه کن

چلیم گلاب را چاق کن

و با دود گل محمدی صلوات بلند بفرست

 

تسلیم شده یی با دست های بالا

این بار چندم است که تسلیم می شوی

و با وقاحت بی نظیر نعره می زنی

که فاتحی

 و در مراسم فاتحه سوره فتح می خوانی

و در بوتل ویسکی آب زمزم می نوشی

 

تسلیم شده یی به خدای پاک

و به اسلام آباد ایمان آورده یی

 

تسلیم شده یی به کفر

و سبیل هایت در سیبری یخ بسته

و نفست در مسکو بند آمده 

 

تسلیم شده یی به گژدم ابروان سیاه

با دست های بالا که راه شمشیر غرب را

با دست های بالا که راه شمشیر عرب را

برگردن تو هموار می کنند

 

در خاک خویش خوشه های خشم می افشانی

بوجی های مهاراجه را می پوشی

و به فکر فیل های ابابیل می روی

و با خریطه ی پر از لعل و لاجورد

بر پشت میز شیشه می نشینی

در اسلام آباد

و زیر قطع نامه شیشه یی را

با انار پاره قندهار امضا می کنی

و به خاطر می آوری دختران انار و لاجورد را

که برای بینی بریده بی بی عایشه

با اشک های خویش حلقه  و خال می سازند

 

با سکه های نقره یی

در جیب های پاره به حج می روی

تا ابوالفرج ها

 بر سر دختران باکره ات

 نقل و سکه بریزند تفرج را

 

گیرم برای مدارا

مداری شدی

 و کراواتت را شیک تر از او با ما بستی

گیرم که پوست چهره ات را هر صبح با تیغی مایکل کردی

و  چیغ زدی با گلوی تمام سیاهان

چندان که تهران پر شد از صدای: حسین حسین او با ماست

با سیل های بعد از نماز باران نمی آیی؟

 

گیرم که ریشت را صاف تا ناف گذاشتی

و لب های خونین سیاف را در آینه‌ی بکر بوسیدی

با خاک پر شپش که زیر گلویت را می خاراند چه خواهی کرد؟

 

ای فاتح همیشه تسلیم

ریشت چندان بلند است که همیشه در ابر راه می روی

وخر لنگت  لگد می زند

برپیشانی برّاقِ بُراق

 

با همین کراوات صاف

که تیر می کشد به ناف آرامشت

 چنان محکم  از ستون آویزان می شوی

که بالش خوابت پر می شود از پر مرغ تاریکی

 

دست هایت را برای تسلیم

به بالا بالا تر کن  با لا لا!

بازوان بالای تسلیم

دور سرت الله  لا اله الا الله

و دو شمشیر بلند راه گردنت را از دو سو هموار می کنند

دست هایت را قلم کن

سر سطر الا  الله

 

اوپسالا سویدن

جمعه 15 اکتبر 2010 - 23 مهر 1389

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۳       سال        هفتم                ثــــور       ۱۳۸٩  خورشیدی                     می ٢٠۱۱