بعد از سلام گرم و ابراز ارادت
محبوب من عرضم حضور با سعادت
این نامه اما در نهایت مثنوی شد
یادت غزل شد لحظه هایم معنوی شد
اکنون که این مهواژه ها را می نویسم
در برگ گل اسم شما را می نویسم
هرچند در افشار چشمانت غریبم
اما پر از آشفتگیهای نجیبم
از پلکهام وقتی که بر لب می نشینی
مهتاب در پیشانی شب می نشینی
**
آری عزیزم ، ماه من پیراهن من
جریان باران و شقایق در تن من
پایان فصل یک زمستان انتظارم
ماه حَمل یعنی گل سرخ مزارم
در قهوه ام در سفره ی صبحانه ی من
آواز مریم در گلوی خانه ی من
بانوی آتش پاره یی پهنای شعرم
عطر شراب سرخ در رگهای شعرم
تهمینه ی ذهن سمنگان خیالم
جریان آهو در بیابان خیالم
طعم عسل در قهوه زار سرنوشتم
آری تویی تعریف زیبای بهشتم
بی تو اگر بر سفره ی سرخ انارم
آشفته تر از روزگار قندهارم
**
رویای من! ای در غزلهایم شناور
همزاد زخم خسته ی بال کبوتر
بگذار وحشی تر بپیچد بر تن تو
احساس من یعنی گل پیراهن تو
بگذار محکم تر بپیچد بر تن من
گل ریشه های باورت با رنگ روشن
این من، منم کوه مقاوم در کنارت
مرهم نویس لحظه های زخمسارت
آیینه، شانه، روز نامه، ساعت تو
تا آسمان گل میدهد درخدمت تو
27 اپریل 2011
گوتمبورگ
|