همه گفتندسقطش کن اما مادرم زاد
به مـن بگـذاشـت او نـامِ ٌ خداداد ٌ
چنین خواست خدابود گفت:- ورنه
نه خواستِ من چنین بود نز خداداد
* * *
سـه سـال و نیـم وسـه ماهِ دیگـر
علی بود همچنان در قشله عسکر
دلِ زهــرأ زدوریِ علـی خـون
علی بود نامزدش وزهرکه بهتر
* * *
به ظاهرگـرعلی – زهرأ دو بودند
مگر هر دو چو جان یک دگر بود
اگـر دردی یکـیش را بود یا رنـج
به دوری هم یکی دیگـر خبر بود
* * *
به هم ازمهر چون آب حیات اند
به مانـند گـیاه از نور خـورشـید
زهم دورافتاده وزهرچه محروم
مگـر دنیـا شـده خـورده به امـید
* * *
پـگـاهی زود زهـرأ تا به خُـفــتن
به منزل خدمـتِ ارباب می کـرد
ته ی خـوان بـود از خـان مزدش
ودرپستوی گاراج خواب می کرد
* * *
شبیـخـونی بـه زهـرأ زد اربـاب
یکی در خلوتِ شب درحال مستی
مثـال بره آهـو درپنـجـه ی گـرگ
به زوروزاری ازچنگش نرسـتی
* * *
چوخان کامش از زهـرأ برآورد
دل ودامان زهـرأ پرز خـون شد
هنـوز در فکـر آبســـتن نـبـودی
چوخون دیگرندیدحالش نگون شد
* * *
نُه دیگرماه برزهرأ چه بگذشت
زطعنِ مردم واز شرم و از غم
توگفتی زآه او می سوخت دریا
که یـاد نامـزدش بـودی جهَــنَّم
* * *
پـس از نُـه مـه و نـُه روز زهـرأ
که بارِ اشـکمِ خـود را فـروهِشـت
زمین گوئی که ترکـید وفرورفـت
اگرچه اونه مسئوول است درکشت
* * *
همه گفتند سقطش کن امااومرا زاد
به مـن بـگـذاشـت او نـامِ ٍ خداداد ٌ
چنین خواست خدا بود گفت:- ورنه
نه خواست من چنین بود نز خداداد
* * *
بگویندم ٍ حرامی ً، جای ٍخداداد ً
زنند من را به پا چون سنگِ تیـپا
مگـر ارباب که او کارِحرام کرد
ببوسـند مردم اورا دسـت وهـم پا
* * *
حـرامی نیســتم مـن بـی اخـتـیـارم
نخوردم جزشیرمام، آنکه حلال است
چرا زهـرأ و مـن باشـیم منـفـور ؟
مگـرخان صاحـبِ فـَرّ وجلال است
* * *
حرامی نیســتم من فـرزنـدِ خـانم
همان خانی که درصـدرِشما بود
خدا گر خواسـتی کارِ دگـر کرد
نه کار من حـرام بل از خدا بود
* * *
خـدا را رازِ ایـن خَلـقَــت نـدانـم
که بیجرم است مظـلومی حرامی
مگر ظالم که خود از اِجحاف لافد
بهـادر ارجمـند است و خـانِ نامی
|