پیش که درم جیب، که گردون ستمگر
عقلم به در دل زد وبشکست کلیدم
بیدل
عقل: نیروی درونی انسان است که برای کنترول امیال ومنبع شناخت پدیده های حسی عمل می کند. در طول تاریخ علوم، خصوصآ فلسفه، دانشمندان تعریف های با تفاصیل مختلف از آن دارند. در فلسفه از علمایی که همه شناخت را صرف در چوکات عقل محدود می سازند بنام عقل گرایان یاد شده که آن ها قدرت ماورالطبیعه را با بی باوری مینگرند، تابعین این مکتب را در سطح بحث های عادی بنام مکتب ارسطو یاد می کنند.
پیشوایان این مکاتب خصوصأ بعداز فتح قسطنطنیه توسط عثمانی ها در اواسط قرن پانزده میلادی یعنی فروپاشی امپراطوری روم شرقی که نقطۀ تحول تاریخ علوم است در مناطق اسلامی پیروانی یافتند. قبل از آن ترجمۀ آثار ارسطو توسط فیلسوف شهیر ابو نصر فارابی و پیروی بو علی سینای بلخی از آن، مدارس علمی را متوجه این موج تازه از فلسفه ساخت تا حدی که علمای آن وقت علنأ مقابل آن قرار گرفتند و عالم و فقیه بزرگ اسلام امام احمد غزالی در رد اندیشه های بوعلی سینا کتاب معروف "المنقذ من الضلال" را نوشت. (ترجمۀ فارسی آن بنام اعترافات غزالی در کتابخانه ها موجود است.) و در ساحۀ علوم باطن ابن عربی با نشرکتاب های فصوص الحکم و فتوحات مکی، ایجاد علمی مکتب وحدت الوجودی را بنا نهاد که ساحۀ جدال فکری واسع را بر خلاف فلسفۀ یونانی خاصتأ ارسطو ایجاد نمود. چون هردو دانشمند که
اولی در قرن شش و دومی در قرن هفت هجری زیسته وتا امروز هوا خواهانی زیادی دارند فلسفه یا مکتب عقل یا خرد گرایی و لو نسبی را در دو ساحۀ علمی و عرفانی ضربۀ محکمی دادند و تا امروز در خراسان زمین بر علاوۀ که فیلسوفانی بزرگی از آن بروز نکرد ند تا هواخواهان یا حوزه های بزرگ علمی و تعلیمی از آن ها بجا مانده باشند، اصلآ فلسفه در مقابل عرفان اسلامی رونقی نیافت.
اگر چه بعضی از اصول فلاسفۀ قدیم یونان را در اکثر اشعار و نوشته های علما می بینیم که شاید بدلیل بدیل نداشتن آن ها زیاد ذکر گردیده باشند، که به غلط آن را به اسلام مربوط می سازند که یکی مقولۀ زمین روی شاخ گاو و گاو در پشت ماهی و ماهی در آب است و دومی ترکیب انسان از باد و خاک و آب و آتش که هر دو نظریات فلاسفۀ یونان ما قبل ارسطو هستند.
در خراسان یا تمام حوزۀ گفتاری زبان دری بعداز قرن شش هجری تصوف و عرفان اسلامی رشد سریع می نماید و با غنامندی که این مکتب از گرایش شعرا و علمای بزرگ و ایجاد آثار پر ارج ادبی و پیروی آن ها از عقیدۀ اسلامی معتدل یا میانه، نصیب خود نموده، عرصه را بر مکاتب فکری غیر خود تنک می سازد. (به نظر من اگر شعر دری بستری لطیفی برای تصوف نمی بود شاید تصوف در سرزمین های که زبان گفتاری شان دری هست این همه پله های صعودی را طی نمی کرد) که این روند تا امروز هم ادامه دارد که در نتیجه بجز چند عالم محدود در ساحۀ فلسفه مانند ملا صدرا و ناصرخسرو بلخی قبادیانی اشخاص زیادی در ساحۀ مکاتب فلسفی ولو به هر شکلش ظهور نکردند.
تسلط فکری مکتب عرفان اسلامی در خراسان زمین، عوامل اجتماعی و سیاسی خود را داشت که بحث جداگانۀ است.
مادر این جا از دو مکتب فکری یاد کردیم که فلسفه و عرفان اسلامی است. هر دو در پی درک حقایق اند با یک تفاوت که اگر به سوال های مثل زیبایی چیست و یا زندگی چیست و هزاران پرسش که برای هر کدامش اضافه از یک پاسخ وجود دارد، اگر ذهن ما جواب آن را در چوکات باور های قبول شده پیدا نکند به نتیجه نمی رسد و فکر که آن را شکوک فلسفی می نامند، ایجاد می شود. اگر عارف از فهم ادراک عاجز ماند با اعتقاد و تعلیم که دارد به تحیر عرفانی می رسد و بر اساس ایمان بغیبی که دارد قناعت خود را حاصل می کند. این بسیط ترین مثال بین فلسفه و عرفان اسلامی است و هر کس در ابتدای تعلیم به همچو مفاهیم بر خورد میکند، برای ادراک آن می کوشد چنانچه ابوالمعانی بیدل در کتاب چار عنصر از آوان جوانی خود چنین یاد میکند: "فقیر بیدل را آغاز بنای شعور – بی امتیاز عجز وغرور – بر توجه
بیرنگی بود. - نمی دانستم محرک سلسلۀ نفس كيست، و باعث اضطراب طبعیت چیست. هر جا نسیمی در تصور می وزید، بوی بیخودی دماغ هوش می افشرد، و هر گاه صدائی به تخیل می رسید پیغام وداع شعور بگوش می رسید. . . . روز و شب چون روز و شب با دود غبار عالم بی اختیاری ساخته بود، و سال و ماه چون سال و ماه به گردش رنگ تحیر باخته" – چار عنصر. . . . .
انسان برای در یافت جواب به این خواسته های درونی در دو راهه قرار میگیرد. عارف و صوفی مظهر را می بیند و وجود را قبول دارد اما فیلسوف ماهیت را میبیند و علت وجود را جستجو میکند، که اولی پیرو عشق است و و به غیب ایمان دارد و دومی درک آن را در قدرت عقل جستجو می کند.
عشق نبود به عمارتگری عقل شریک
سیل ازکف ندهد صنعت ویرانی را بیدل
همین غیر دخیل نپنداشتن عقل، در تصوف است که صاحب فکر آزاد را در ساحۀ عملی افکار صوفیانه متردد می سازد.
هر متفکری راجع به عقل تعریفی دارد، با کمی وکاستی تقریبأ همه یکسانند یعنی عقل وسیله یا قدرت یا مرکز شناخت هر آن چه پیرامون ماست و یا هر چه که در بارۀ آن فکر میکنیم. ما از ذکردانشمندان که راجع به عقل تعریف های دارند میگذریم زیرا در حدودی که برای حکم عقل تعین نموده اند بدو دسته یعنی آن های که به چیزی های خارج دایرۀ عقل شان باور ندارند و دوم آن های که عقل را در دایرۀ باور های شان می پذیرند. تقسیم می شوند.
چون هدف ما یاد آوری عقل در شعر بیدل است، تنها از تعریف بیدل در بارۀ وجود عقل که در چار عنصر بصورت خلاصه و در مثنوی عرفان به آن مفصلأ پرداخته، ذکر نموده بطور مختصریاد میکنیم تا حلقه های دوست داران بیدل که خوشبختانه در این اواخر رو به افزونی اند، جنبه های خارج از غزلیات را (زیرا عمومأ این ابحاث در مثنوی ها بیشتر یاد می شوند ) هم در بحث های خود شامل سازند، زیرا وقتی بیدل وصیت گونه می فرماید
پا بخاکم زن که مژگان غبارم وا شود
گر تو بیدارم نسازی تا ابد خوابیده ام
پس ما اگر همه آثار بیدل را هم سان مطالعه ننمائیم و یا دانشمندان و محققین یک جا یعنی غزلیات (که کلید و رهنمای آثار دیگراند)، مثنوی ها، چار عنصر و نکات و غیره را که مانند حلقات مساوی دور اندیشۀ بیدل می چرخند شرح ننمایند، با شرح تن ها غزلیات ولو هر قدر روشن هم باشد بقول بیدل که در بیت بالا ذکر شد این اندیشه تا ابد خوابیده، و بیدار نخواهد شد، و با ایجاد حلقه های گم شده یعنی باقی ی آثار، شعر بیدل را بطرف ابهام می کشانیم.
برای مثال یک نکته را از کتاب نکات ذکر میکنیم، که در آن چار اصطلاح ( تعین، توهم، ذات، صفات ) راکه بیدل در اشعارش خیلی زیاد استعمال میکند به چه سادگی تعریف میکند:
نکتۀ43: با همه بی تعینی غیر عبارت تعین ماست، یعنی حصول توهم پیدائی، و عین اصطلاح بی صفتی یعنی تغافل اوضاع خود نمائی. صفت بی ذات معدوم است، تاملی باید فرمود و ذات بی صفت موهوم، چیزی نمی توان نمود. هر جا موسوم صفات هستیم ذاتیم و اگر همه ذات به اسم آمده ایم، صفاتیم.
گهر محیط توهمی نه سفر گزین نه اقامتی
قدم و حدوث تخیلی نه شکستگی نه سلامتی
چمنت حقیقت بی خزان وطنت طربگه جاودان
المی بخود نبری گمان که تو عبرتی نه ندامتی
بفلک فروغ تو در نظر، بزمین بهار تو جلوه گر
بچمن سحاب و بگل سحر همه جا ظهور کرامتی
چو ز خود بخود نطری کنی روی از خود و دگری کنی
تو مگر چنین هنری کنی که بگویمت چه علامتی
به بیان کمال شریعتی به عمل شکوه طریقتی
بخیال خیر حقیقتی، تو قیامتی تو قیامتی
به اصل موضوع می آیم که عنصر عقل در شعر بیدل است، ابوالمعانی در مثنوی عرفان می فرماید:
ای دلت مایل یقین طلبی
از رموز ازل مباش غبی
که ز غیب آنچه تا وجوب رسید
حق الهی کلیش نامید
کلی آنست کز پی افهام
مطلقی را کنی مقید نام
وز اثر های جزئی امکان
ره بری بر ظهور معنی آن
چیست آنجا هویت مطلق
که نقابش منزه است ز شق
لیک هر گاه عقل درک آهنگ
زخمۀ آگهی گرفت بچنگ
آن چه در خویش جلوه فرما یافت
معنی آن جمیع اسما یافت
بیدل چیزیکه از غیب جهت فهم ما، بمارسیده آنرا کلی نامیده که آن اوصاف ذات مطلق است که آن با صفات مقید شده زیرا در بین ما و حق تعالی پردۀ غیر قابل شقی است و ما ذات حق تعالی را جز با عقل (که صرف در دایرۀ آگاهی خود عقل) و آن هم با صفات شان درک میکنیم نه ذات، که در نوشته هایش آن را اوصاف توحید یاد می کنند. یعنی عقل ازدرک کلی هستی عاجز است و با قدرتی که دارد جلوه های پیرامون خود یعنی در توامندی خود، درک میکند. وقتی بیدل با عشق و عرفان پا ازدایرۀ ادراک خود فراتر می گذارد یا به اصطلاح خودش تامل میکند، می یابد که عقل بالا تر از حد خود اورا مددگار نیست و با عشق ریاضیت به مقامی از معرفت می رسد که آن را تحیر می نامد و این حیرت و تحیر که اضافه از بار ها در شعرش آمده، وصف همین وضع است.
با که باید گفت بیدل ماجرای گفتگو
آنچه دل خواه من است از عالم ادراک نیست
و عذر عقل را می پذیرد
جوهر عقل درین کارگه هوشگداز
دید خوابی که چو بیدار شد ابکم برخاست
و این عدم ادراک را با تغزل می ستاید
عقل و حس غیر تحیر چه طرازد
اینجا کز حدوث آینه پرداز قدم میآیی
در همان مثنوی عرفان به ادامه چنین می افزاید:
عقل ما قبل خود تصور کرد
سیر صد آئینه تحیر کرد
بود آن جمله در نقاب خفا
کاین دم از جیب عقل شد پیدا
در مقامی که جمع شد افهام
علم تحقیق کرد عقلش نام
عقل مرآت آگهی ورقست
اسم جمعیت شعور حقست
هر طبیعت طبیعتی دارد
وز حقیقت ودیعتی دارد
زندگی مایه از نفس اندوخت
شمع راز نفس ز دل افروخت
دل فروزان ز روح و روح ز غیب
جلوه چندین سر است و چندین جیب
آن همه حرف بی اشارت و نقل
جمع گردید و بست صورت عقل
ابوالمعانی بیدل کتاب چار عنصر را طوریکه خود در آن اشارت میکند در سن چهل و یک سالگی نوشته و در شروع آن چه زیبا می فرماید که:
از کتاب بیدلی یک تقطه گر آید به دست
نسخه ها آتش توان زد، تخته ها باید شکست
صد چمن باید بطوفان تغافل دادنت
تا بخون دل توانی آنقدرها رنگ بست
خواندن این کتاب برای کسانی که کمی فراتر از خواننده عادی، با اشعار بیدل سر و کار دارند، ضروریست. زیرا در آن سوانح بیدل، مشکلات درسی و خانوادگی اش، استادان عرفانی که با آن هاملاقات کرده و از آن ها فیض برده و بالاخره از تمام عواملی که در شخصیت و اندیشه اش دخیل بوده یاد کرده. در قسمتی در مورد عقل می نویسد:
"نکته: روح انسانی شاهدی است لاریبی که جمال استعدادش از بی نقابی های جوهر عقل پیداست، و آفتاب کمالش همان از دمیدن صبح ادراک لامع و هویدا. عقل سر چشمه ایست طراوش ایجاد معنی حیا، و حیا آئینه ئی از حقیقت ایمان چهره گشا. اگر عقل در عرصۀ فهم ربوبیت نمی تاخت، هیچ کس سر تسلیم عبودیت نمی انداخت.
هر کس ز حقیقتی نباشد خبرش
بیهوده به عبرت نرساند نظرش
از هستی ذات یار و معدومی خویش
چیزی فهمید دل که خون شد جگرش
کریمۀ (ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ) مشعر رمز (لیعرفون) است و عرفان بمشاهدۀ عدمیت اعتبارات، شرم داشتن از هستی معبود بیچون. در صورتی که حقیقت ایمان بی درک این معنی نقش تحقیق نه بندد، و جوهر عقل بی امتیاز این کیفیت به نشۀ کمال نه پیوندد، ایمان بی عقل چون جوهر بی آئینه نقشی است موهوم، و حیای بی خرد چون آب بی چشمه سرابی معدوم. انتساب حیا و ایمان با عقل تحقیق رقم، نسبت عبارات و مضامین است با قلم. اسرار قلم و ایمان هم چنان از عقل مبرهن چون صورت مضمون از کتاب.
نقش قدرت اعتبار کاف و نون
از قلم یعنی ز عقل آمد برون
هر چه جز عقل است غیر از جهل نیست
یعنی اسرار یقین را اهل نیست
عالم بی عقل موهوم است و بس
گر همه هستی است معدوم است و بس
بر عرق ریزی است بنیاد قلم
سر نگونی دارد ایجاد قلم
از حیا این جلو را عریانی است
حسن این معنی عرق پیشانی است
شرم پیدائی نقابی کرده شق
آگهی آئنه دارد از عرق
در خبر است که چون خیمۀ عنصر کیفیت وجود انسانی به طناب الفت (نفخت فیه من روحی) در سواد عالم ایجاد بر پا گردید و بهار گلشن تنزیه از هجوم آب و رنگ (خلق آدم علی صورته) به شگفتگی های چمن رسید، فصل رنگینی های کمال تقاضای شوخی کرد و نسیم صبح اقبال نوید دمیدن آورد. بفرمان حضرت رب الانام جبرئیل علیه الصلوة والسلام از محیط تنزه امواج قدم سه گوهر خاص که جوهر شناسی آن را جز جوهری فطرت کامل نشاید، و معمای قیمتش غیر از خواص معنی اسرار نکشاید بر خوان استعداد نهاد، و در نظر حقیقت شهودش عرض جلوه داد، تا یکی از آن ها اختیار نماید، و چون گوهر چشم برعنائی مطلق کشاید.
اول: گوهر عقل که چراغ تحقیق سراغ انبیاء ست.
دوم: گوهر حیا که شبنم طراوت توام گلشن اتقیاست.
سوم: گوهر ایمان که تخم جمعیت حصول مزرع مدعاست.
از آنجا که نشۀ (ینظر بنور الله) صفا پرداز طینت او بود، تمثال اقبال فروغ در آئینه فطرتش پرتو دلنشینی نینداخت. به معرفت (اول ما خلق الله العقل) گوهر عقل را که اصل قابلیات ادراک کونی و الهی است قابل پذیرائی شناخت...
جوهر عقل و حیا و ایمان نقش آئینۀ اسرار هم اند
گر یکی زین همه مفقود شود همه در پردۀ ساز عدم اند
جبرئیل حیران ندامت خروشی این گوهر ها بود، تا آنکه از محیط رحمت ندای: (دعهم إ تعالی) عقدۀ مشکل کشود. پس وجود آدم بحسب مایه داری آن سه گوهر مزین مراتب جمال گردید، و ذات کاملش به حیثیت این صفات ثلثه تشریف منصب کمال پوشید. فروغ گوهر عقل در انجمن دماغش بشمع افروزی بساط آگهی بالید، موج گوهر حیا بر صفحۀ سیمایش گلاب آثار عصمت پاشید، و صفای گوهر ایمان در صدف دلش بسامان انوار یقین جوشید...
یعنی آدم اسم کیفیتی است متصف مراتب این صفات، و مشعر حقیقی متجلی ظهور این آیات. جمعی که ساغر دماغ شان از نشۀ عقل تهی است بحکم ( کالانعام ) خرس و بوزینه اند خارج ذریات انسان، و گروهی که آئینه سیمای شان از طراوت حیا خالی است سراب معنی اسلام اند به دلیل ( الحیاء من الایمان ).
آدمی زاده وارث خرد است
بی خرد غیر نسل حیوان نیست
هر کجا عقل کرده ظهور
مظهرش جز وجود انسان نیست
شاهد عقل چیست شرم وادب
که ز هر گاو خر نمایان نیست
جز و لاینفک خرد شرم است
لیک این وصف در خسیسان نیست
کفر محض است بی حیائی و بس
هر کرا شرم نیست ایمان نیست"
این یک حکایت تمثیلی بوده که برای شرح موضوع آمده، بیدل در مثنوی طلسم حیرت حکایت تمثیلی زیبای دارد که حکایت نزول روح از مقام ملکوتی و جابجا شدن آن در جسم انسان است.
هدف ما از این نوشته بحث و مطرح ساختن عقل در سروده های بیدل بود، زیرا ما بیدل را در مجموع با شاعران بعداز سنائی غزنوی که عرفان را در شعر دری شامل ساخت، یک جا مطالعه می کنیم. در همین دورۀ طویل در اشعارآن ها که زیاد تر درموردعشق سخن گفته اند و از عقل یاد آوری هایی شده ولی اکثر در رویا روی با عشق ضعیف بوده و اما بیدل با طرحی واضح که در بالا ذکر کردیم از مثمر بودن فعال عقل در شناخت و عمل کرد ایجابی آن در استکمال ایمان یاد میکند که این اصل خیلی مهم بوده و می توان از آن باب فلسفۀ جدیدی را باز کرد. به عقیده بیدل کار آیی عشق در مرحلۀ عرفان با حفظ اصالت مقام عقل و حیا در تکوین ایمان صورت میگیرد. این بینیش در تمام اشعار بیدل هویداست. این تعریف عقل را در اشعار متصوفین دیگر با این شکل نمی یابیم.
بیدل تنها عارف بزرگ نبود بلکه کسی بود که زندگی واخلاق عارفانه از همان آوان جوانی داشت، و زندگی اش که در چار عنصر خود ذکر میکند خیلی فقیرانه بوده و کلمات یاس، بی کسی، فقیری و غیره که در اکثر اشعار غزلیات آمده گواهی خوبی بر آن اند. واز جمله شعرای است که سخنش با زندگی و شخصیتش هم آهنگ است.
بیدل در چار عنصر از وجود و حدود عقل یاد کرده ولی عملکرد و وظایف عقل را در مثنوی عرفان در اضافه از چند جای مفصلآ شرح کرده که تحقیق وسیع تری را ایجاب میکند برای مثال:
هر که در ملک امتیاز رسید
عقل را بجز عقل ندید
یعنی آن سوی بینیش انسان
نتوان دید وضع عقل عیان
عقل هر جا بوضع پیدائیست
آدمش معرض شناسائیست
عقل مرآت عالم است اینجا
روح اعظم مجسم است اینجا
حرکتی کادمی بعرض آرد
عقل آنجا ترددی دارد
هر طرف آدمی نظر واکرد
عقلش آئینه ئی به پیش آورد
گوش بر هر صدا که باز نمود
عقل ایجاد فهم راز نمود
پا نهد دوش، عقل جادۀ اوست
دم زند حکم، عقل زادۀ اوست
حیف از این گونه نشۀ قابل
باشد از سیرگاه خود غافل
گر همه رمز کاینات شگافت
آنکه اسرار خود نیافت چه یافت
فاش گویم که این حقیقت کل
منکشف نیست جز بختم رسل
یا بر آن ها که امت اویند
پیرو نور همت اویند
طالب آن کمال باید بود
بدر او را هلال باید بود
در کمال آگهان عرش اساس
همت این ست و مابقی وسواس
مخلصان و مشتاقان بیدل از سال ها سال زحماتی زیادی در راه چاپ و نشر وتحقیقات آثار بیدل کشیده اند و این چراغ معرفت را هرکسی در حد توانمندی خود روشن نگه داشته وآثاری گهر باری در این راه ایجاد نموده اند. این سلسله تا همین دم ادامه دارد و دوستانی در خارج و داخل افغانستان فعالیت های مثمری دارند. با قدر دانی از زحمت کشی همۀ آن ها باید یک حقیقت را نوشت که باز هم برای روشن ساختن اصل بینش و فلسفۀ بیدل، کمبود یک تحقیقات منظم و اکادمیک در آثار بیدل خصوصأ مثنوی عرفان – چار عنصر و نکات محسوس میگردد. این کار به تنهایی یک شخص دشوار بوده و یک گروپ متخصص و مخلص تحت ادارۀ شاید اکادمی علوم افغانستان و یا کدام مرجع معتبری دیگر با هم بصورت کاری و منظم، اثری ایجاد نمایند تا جواب گوی حل همه گره های فلسفی، عرفانی و اخلاقی آثار جاودانۀ این مرد بزرگ اندیشه
و عرفان باشد اقلأ دانسته شودکه چرا همه اقشار فکری جامعۀ افغانستان با وجود اختلاف بنیادی و عقیدتی شان، علاقۀ خاصی به بیدل دارند.
در پرده بود صورت موهوم هستی ام
آئینۀ خیال تو افشای راز کرد
گامی نبود، بیش رۀ مقصد فنا
این رشته را نفس به کشاکش دراز کرد
بیدل
29جنوری 2011
انجمن دوستداران بیدل - کابل
|