چه فرقی میکند
که تو در آمستردام باشی
یا آمستردام درتو
وقتی که چشمهایت را درپشت عینک قندهار آویخته اند
و درقلمرو اندامت امیر جاهلیه پرچم افراشته است
چگونه میشود قبل از مرگ
با خدا همبستر شد.
چه فرقی میکند
سرت بلخ و تنت نیشابور باشد
و هزار فاحشه آسمانی
در خط پرواز ذهنت بر زمین نشسته باشند
وقتی بر گیسوان خواهرت سوسمار عربی چنگ میزند
و خورشید در قلمرو اندامت برعکس می تابد
چگونه میشود دل را بر اندام فاحشه ء یونانی آویخت
وقتی هزار سقراط در آن فراز و فرود
سر بر جام نهاده اند.
چه فرقی میکند
که تقویمت تا بنارس ورق میخورد
رنجهای بودا بر شیار پیشانی پدرت گره بسته است
وقتی که از هلمند گریختی
تکه ای از هلمند در تنت آویخت
چگونه میشود دل بر هواپیما ببندی
وقتی عطر گذرنامه ات گیچ میکند فرود گاه ها را
فرقی نمیکند!
آمستردام
امیر جاهلیه
سوسمارعربی
فاحشه یونانی
اندام یک روسپی خانه بزرگ اند.
سفر ادامه دارد...
19 نوامبر 2010 وانشبوری
|