کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خالده فروغ

 

مرز غبار

 

 

 

باور نمیشود
بسرایی برایم آیینه یی
در مرز غبار نشسته ام
یادی از نگاه تو میکنم
ای همه آتش!
سپیداری از من میخروشد
دستهای آفتاب
هزار سال از من دور است
و کرامت یاران
هزار نسل
با من فاصله دارد
بی صدا میمانم
بی ترانه میشوم
اگر با من از وفا
سخنی نباشد ترا
بلکهای شعرم فرو میریزد
انتظار نوشیدن ستاره را میکشم
آسمان از من می هراسد
در مرز غبار نشسته ام
تبسم نجابتم تا سروده ماند
نای گریه ام را
از پشت چشمه سار زمانها
شنودم
چراغ گریه ام را
از پشت دیوار زمانها
دیو ژنی در دست داشت


کابل ـ ۱۳۷۵

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٤                     سال دوم                          فبروری/ مارچ۲۰۰۷